انقلاب که شد، شبنم طلوعی هفت ساله بود. هنوز نمی دانست بزرگ که شد می خواهد چه کاره شود، و هنوز نمی دانست انقلابی که در هفت سالگی شاهدش بود، چه آینده ای برایش رقم خواهد زد.
هنردوستان، بویژه آنها که در دهه ی هفتاد و هشتاد خورشیدی در ایران زندگی می کردند، چهره ی دوست داشتنی و بازی حرفه ای شبنم طلوعی را در فیلم ها و نمایش ها به خاطر دارند. شبنم دانشآموخته کارگردانی سینما از مدرسه فیلمسازی باغ فردوس است. او بازیگر، کارگردان و نمایشنامه نویس است و تا سال ۱۳۸۱ یعنی زمانی که به دلیل اعتقادات مذهبی اش به دین بهایی، از تمام فعالیت های هنری در ایران محروم شد، در بیش از بیست نمایش و فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی بازی کرده بود. از جمله در فیلم های”روزی که زن شدم” به کارگردانی مرضیه مشکینی و “خانهای روی آب” به کارگردانی بهمن فرمان آرا، و همچنین در نمایش های “عروسی خون” و “شازده احتجاب” به کارگردانی علی رفیعی، “بیژن و منیژه” به کارگردانی پری صابری و “شب هزار و یکم” به کارگردانی بهرام بیضایی به روی صحنه رفته است.
او علاوه بر بازیگری، نمایشنامه نویس بوده و کارگردانی هم کرده و یک رمان هم با نام “بازیگر عزیز من” نوشته که در سال ۱۳۸۰ توسط نشر چشمه منتشر شده است.
شبنم طلوعی طی ده سال کار در تئاتر و سینما برنده جوایز بسیاری شده. جایزه اول بازیگری زن و جایزه دوم نویسندگی متن برای نمایش “فردا” در جشنواره چهاردهم تئاتر فجر، جایزه دوم بازیگری زن برای نمایش “مراد” در جشنواره پانزدهم تئاتر فجر، جایزه دوم بهترین کارگردانی برای نمایش “قهوه تلخ” در جشنواره بیست و یکم تئاتر فجر و جایزه اول بازیگری زن برای نمایش “میبوسمت و اشک” در جشنواره بیست و دوم تئاتر فجر.
زنی هنرمند و تلاشگر و پویا، تنها به خاطر اعتقادات فردی اش می بایستی از کشوری که در آن زندگی و هنرش را پایه گذاری کرده، رانده شود. در مصاحبه ای می گوید: “… همه درها بسته شده بود و به نقطه ی صفر رسیده بودم. زن تنهایی که هیچ امکان کسب درآمد نداره و امکان کار کردن هم نداره و هنرمنده و داره از در و دیوار جامعه اش الهام می گیره، از صدای مردمش، از نگاهی که وجود داره، از بوی آشنای کوچه ها و خاطراتش و تاریخ و جغرافی که توش بزرگ شده، وقتی درها به رویش بسته میشه و انتخاب می کنه به اجبار که مهاجرت کنه به جای دیگری، به غربت، یک جوری عین طفلی ست که دوباره متولد میشه از نقطه ی صفر، با این تفاوت که به جای اینکه بتونه شروع کنه حرکت های ابتدایی اش را آزادانه و بیاموزه، کوله باری از تاریخ و جغرافی و تجربه ها و خاطرات روی دوشش هست که این حرکت را براش سخت تر می کنه و خیلی غم انگیز. خیلی تلخ و سخته این قضیه مهاجرت اجباری. ولی بالاخره آدم درس هایی می گیره و یاد میگیره آروم آروم حرکت کردن…….”
شبنم طلوعی پائیز ۲۰۰۴ (۱۳۸۳) به پاریس رفت. وقتی با اندوه این جدایی اجباری و دگرگونی در زندگی کنار آمد، شروع کرد آرام آرام حرکت کردن و پس از مدتی، کار هنری را از سر گرفت. “مصاحبه” نوشته محمد رحمانیان را به زبان فرانسه کارگردانی کرد. “بهمن ـ بغداد”، نمایشی را که در ایران با امیر آقایی مشترکا نوشته بود، به زبان آلمانی و با بازیگران آلمانی به روی صحنه برد. و تازه ترین نمایش او، رقص پاییزی ست که نویسنده و بازیگر و کارگردان آن خودش است.
او همچنین در فیلم “زنان بدون مردان” به کارگردانی شیرین نشاط نقش مونس را بازی کرد.
“رقص پاییزی” شبنم طلوعی قرار است روزهای ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ دسامبر در بنیاد پریا به روی صحنه بیاید.
با شبنم که در پاریس زندگی می کند، گفت وگویی تلفنی انجام دادم.
او هنرمندی ست که در زمینه های مختلف کار کرده و تجربه دارد. می گوید: من سینما خواندم و بازیگری اتفاقی برایم پیش آمد و بعد هم جدی شد.
اوایل دهه هفتاد با نمایش “فردا” که نوشته ی خودش بود به طور جدی وارد کار تئاتر شد و این نمایش جایزه ی اول بازیگری زن و جایزه دوم نویسندگی متن را در جشنواره چهاردهم تئاتر فجر برایش هدیه آورد.
می پرسم از بازیگری تئاتر، سینما، تلویزیون، کارگردانی، نمایش نامه نویسی و نویسندگی رمان و داستان، علاقه ات به کدام یک بیشتر است؟ پاسخ می دهد: همه کارهایی که کردم علاقه داشتم، ولی الان با نوشتن و بازیگری بیشتر ارتباط می گیرم.
شبنم در حال بازی کردن در سریال تلویزیونی “بدون شرح” بود که هر شب از تلویزیون پخش می شد. او که تا آن زمان در چندین فیلم و نمایش بازی کرده بود، یک باره با مشکل مواجه می شود. از آن مشکل چنین یاد می کند: سریال هایی که هر شب پخش می شود، صدا و سیما رویش حساس است چون تماشاگران هر شب بازیگران را می بینند و به آنها علاقمند می شوند. این طور بود که اواسط فیلمبرداری فرم هایی از طرف حراست صدا و سیما آوردند که پر کنیم. یکی از سئوالات درباره مذهب بود، که من هم مذهبم را نوشتم. و ماجراها از اینجا شروع شد.
به شبنم دوستان و همکارانش از روی حسن نیت توصیه کردند که دروغ بنویسد، و به کارش ادامه دهد، ولی او نمی خواست دروغ بگوید، با این که می دانست تحت رژیمی دارد زندگی می کند، که راست گویی، مجازات دارد و برای دروغ پاداش می گیرد.
شبنم با کارگردانان برجسته ای کار کرده چه در سینما و چه در تئاتر، افرادی چون بهرام بیضایی، بهمن فرمان آرا، کیانوش عیاری، علی رفیعی و … در پاسخ به اینکه از آنها چه آموخته می گوید: من در فیلم کیانوش عیاری نقش بسیار کوتاهی داشتم، اما به هر حال برای اولین بار بود که به طور حرفه ای جلوی دوربین سینما می رفتم. ولی فکر می کنم با هر کس آدم کار می کنه چیزی یاد میگیره. با کارگردان هایی که بیشتر در تئاتر کار کردم و حتی در تلویزیون افرادی بودند که شاید شما اسمشان را هم نشنیده باشید و من از آنها یاد گرفتم، بهرام بیضایی که جای خودش را داره و دکتر رفیعی هم جای خودش. کلا من در این ده سال کار هنری بسیار آموختم.
شبنم در ایران هنرمندی پرکار و پرطرفدار بود، چنین هنرمندی وقتی به اجبار مهاجرت می کند و از خانه ی اصلی اش، بی میل خود، کنده می شود، باید با چالش های بسیاری مواجه شده باشد. از سختی های زندگی در غربت برای یک هنرمند می پرسم. می گوید: مشکل اصلی اینه که وقتی وارد کشوری می شوی یک خارجی هستی و همانقدر که فضا برای این فرد غریبه است، او هم برای آنها غریبه است. من فرانسوی که نیستم، یک ایرانی مهاجرم و این وضعیت سختی ست. وقتی آدم در کشور خودش کار می کنه، همه چیز فرق می کنه. من آدم شناخته شده ای بودم در فضای تئاتر، آنجا با دیدن یک کار میان و بهت پیشنهاد کارهای بعدی رو میدن، ولی اینجا هیچکس تو رو نمی شناسه و آدم باید برای خودش انگیزه ایجاد کنه و کار کنه و بعد بگه بیایید کار منو ببینید.
شبنم از زندگی در پاریس می گوید: “وقتی در خیابان راه می روی داری در دل یک تاریخ قدم می زنی و اگر آدم بخواد میتونه از در و دیوار اینجا یاد بگیره، ولی اینکه زندگی در این شهر چه امکاناتی را برای کار کردن یک هنرمند غیربومی فراهم میکنه، باید بگم مثل همه جای دنیاست. برای یک هنرمند خارجی در پاریس شانس زیادی نیست شاید بشه گفت، یک در میلیون، مثل نقطه ای ست در دریای اینجا و باید خیلی سخت کار کرد.”
و شبنم تلاشش را کرده است. از زمان مهاجرت تا حال در فیلم زنان بدون مردان به کارگردانی شیرین نشاط بازی کرده و نمایش های “مصاحبه” نوشته ی محمد رحمانیان را به زبان فرانسه و “بهمن ـ بغداد” را به زبان آلمانی در آلمان به روی صحنه برده و حال رقص پاییزی را.
از او می پرسم در تجربه ی به صحنه بردن این نمایش ها در خارج کشور، تفاوت بین مخاطب ایرانی و غیرایرانی را چگونه دیدی؟
می گوید: متن های من ترجمه ی نمایش های فارسی بودند. ما با مخاطب ایرانی حرف هایی می زنیم و کدهایی داریم که تماشاچی ایرانی زود اونا رو میگیره چون یک پسزمینه ای در موردشون داره، اما مخاطب غیرایرانی لایه های بیرونی کار رو میبینه و نگاهش به کار خیلی متفاوته. منتها در تقسیم احساس و در درک رنج و شادی ما همه با هم مشترکیم. من رقص پاییزی را در مقابل مخاطب سوئدی اجرا کردم و بسیار موفق بود.
شبنم در پاسخ به اینکه “ایده رقص پاییزی از کجا آمده؟” گفت: از مجموعه اتفاقاتی که در سال ۲۰۰۹ پس از انتخابات در ایران افتاد و ما از راه دور شاهدش بودیم. خبر دستگیری ها را که می شنیدم و از اتفاقات تلخی که می دیدم خیلی منقلب می شدم. همچنین در اینجا با آدم هایی آشنا شدم که بیست سال پیش در همین شرایط بعد از سرکوب های دهه ی شصت آمده بودند. دیگر اینکه بعد از اتفاقات سال ۲۰۰۹، موج عظیمی از پناهنده ها به خارج از ایران آمدند و در بین آنها بویژه خبرنگاران زیادی بودند. اینها همه درون من جمع شدند، تا اینکه فوران کرد و فکر کردم باید اینها رو بنویسم.
شبنم نمی گوید چرا اسم نمایش رقص پاییزی ست، دلیلش هم این است که باید خودمان برویم و ببینیم و بفهمیم چرا رقص پاییزی؟
می گوید: داستان سه زن است. زنی که برای پناهندگی خودش را به جای خبرنگار جا زده، زنی که خبرنگار است و در ایران در زندان است و زنی که در پاریس معلم رقص است.
او از استقبال تماشاگران از رقص پاییزی می گوید: این نمایش را می خواستیم برای دو شب در پاریس اجرا کنیم، اما آنقدر استقبال کردند و به ما انرژی دادند که به شش اجرا کشیده شد. بعد در پراگ دو اجرا داشتیم و در ادامه در سوئد با مخاطب غیرایرانی. در سوئد در فستیوال زنان نمایشنامه نویس اجرا کردیم و مخاطبان از کشورهای مختلف و از سوئد بودند. برخورد آنها عالی بود به طوری که قراره یک تور سراسری در سوئد داشته باشیم.
در پایان گفت وگو از شبنم می پرسم برای آینده ی هنری ات چه آرزویی داری؟ می گوید: آرزوم اینه که در وهله ی اول با خودم و بعد با مخاطبم با صداقت حرف بزنم و کار کنم. و روزی نیاد که اگر حرف صادقانه ای برای گفتن ندارم، فقط برای دیده شدن مخاطب را به سالن بکشانم.
عکس: مریم اشرفی