با طرحی که نمایندگان مجلس به تصویب رساندند، ریاست جمهوری در مملکت ما سخت تر شد.
نمایندگان مجلس در هفته ای که گذشت تصویب کردند که رئیس جمهور باید ۴۵ تا ۷۵ ساله باشد، فوق لیسانس داشته باشد و یکصد رجل سیاسی او را تائید کنند.
اما همه می دانند مهم تر از همه این حرف ها این است که طرف باید نظرش به نظر رهبر نزدیک تر از بقیه باشد و بدبختی اینجاست که کسی نمی داند نظر رهبر چیست تا نظرش را به نظر ایشان نزدیک کند!
خوشبختانه اگر پیدا کردن فوق لیسانس میانه سالی که صد رجل سیاسی تائیدش کنند و نظرش به نظر رهبر نزدیک تر از بقیه باشد مشکل است، شرایط نمایندگی مجلس ساده تر شده است.
یادتان هست که دو هفته پیش سئوال از آقای احمدی نژاد با حکم حکومتی متوقف شد؟ همان اقدام ساده باعث سهل شدن شرایط نمایندگی و رغبت بیشتر داوطلبان به این حرفه شده است. قبل از صدور این حکم، خیلی ها به تصور اینکه نماینده مجلس شدن کار سخت و پر مسئولیتی است، از قبول آن صرف نظر می کردند و از زیر این بار شانه خالی می کردند، اما با صدورآن حکم، قضیه به ناگهان تغییرکرد.
خود من یکی از این آدمهایی هستم که در مقابل اصرارها و خواهش ها و فشارها برای نماینده شدن سالهاست مقاومت کرده ام!
یکی از کسانی که دستش توی کاسه آبگوشت خیلی از بزرگان است و توی همه ادارات رفت وآمد دارد، سالها بود من را وسوسه می کرد که تو با این هیکل و شکم، جان می دهی برای نمایندگی مجلس. بیا و برای دور بعدی نماینده شو.
هرچه می گفتم من به درد این کار نمی خورم چون موقع چرت زدن خورخور می کنم با خنده می گفت دیگران هم خودشان مشغول خورخور کردن هستند و با این سروصداها از خواب بیدار نمی شوند.
می گفتم من اصلا نمی توانم به حالت نشسته چرت بزنم وگردنم درد می گیرد، می گفت جلسات علنی آنقدرها طول نمی کشد که کار به گردن درد بکشد. تازه خوابت نبرد یک جوری خودت را سرگرم کن. مثلا یک تسبیح بخر و بنشین باهاش بازی کن، این کار که ازت ساخته است و انشاالله انگشت هایت درد نمی کند؟!
می گفتم راستش را بگویم من شم سیاسی یا سواد و دانش این کار را ندارم. نمی دانم چه وقتی باید بگویم موافقم و چه وقتی باید بگویم مخالفم. با کدام لایحه باید موافقت کنم و با کدام یکی مخالفت؟ جزء کدام باند و گروه بروم که هوایم را داشته باشند؟ با خنده می گفت این ضرب المثل را نشنیده ای که می گوید: نگاه به دست ننه کن، مثل ننه غربیله کن؟ هروقت بقیه دستشون را بردن بالا ، تو هم ببر بالا. کار سختیه؟!
می گفتم اگر لایحه حساسی بود و با سرنوشت مملکت بازی می کرد چی یا اگر مثل همین دو سه هفته پیش مسئله سئوال از رئیس جمهور پیش آمد چی؟ همینطور الکی دستم را ببرم بالا یا همینطور اله بختکی زیر ورقه را امضاء کنم؟
این مسئله گذشت و گذشت تا دو هفته پیش که با حکم حکومتی سئوال از آقای احمدی نژاد متوقف شد و نمایندگان امضاهایشان را پس گرفتند.
روز بعدش دوباره سروکله همان آقا پیدا شد و گفت دیدی؟ آن نگرانی هایی که تو داشتی مال کشورهایی است که صاحب ندارند.
اگر توی آلمان و فرانسه و سوئیس زندگی می کردی، حق داشتی که چنین فکرهایی بکنی و نگران چنین مسائلی باشی.
اون کشورها بی صاحب هستند و بارسنگین تصویب لوایح و قوانین برعهده نمایندگان است، اما مملکت ما صاحب دارد و اگر نمایندگان اشتباه کردند و نسنجیده رئیس جمهور را مورد سئوال قرار دادند، فورا حکم حکومتی صادر می شود و تو هم مثل بقیه امضایت را پس می گیری و قضیه به خوبی و خوشی تمام می شود.
تا آمدم بگویم که بنده مثلن نماینده مردمم و باید جوابگوی مردم باشم، حرفم را قطع کرد و گفت تو فقط باید جوابگوی یکنفر باشی، مردم را ولشون کن. و بعد شروع کرد به توصیه کردن که: دیگه حرف نباشه. می دانم که حالا دیگر ترست ریخته و نگرانی ات برطرف شده. یواش یواش خودت را برای دور بعدی آماده کن و شروع کرد به توصیه کردن که:
مقداری پول پس انداز کن که خرج چلو خورش هایی که باید بدهی داشته باشی.
ریشت را دیگر نتراش که قیافه ات مردم پسند شود.
دو دست کت و شلوار گشاد یکی آبی و یکی مشکی بخر و بگذار کنار.
چند تا پیرهن سفید بدون یقه سفارش بده که همرنگ جماعت شوی .
بگو یک غرابه بزرگ گلاب کاشان برایت بیاورند که برای مصرف چهار سالت کافی باشد.
به چرت زدن نشسته عادت کن که جلسات علنی برایت خسته کننده نباشد.
دو سه جور تسبیح بلند وکوتاه بخرکه وسایل کارت جور باشد.
بده یک جای مهر توی پیشانی ات حک کنند که بشود رویت حساب کرد و غریبه به نظر نیایی.
و یکی دو جفت دمپائی پلاستیکی هم برای سر جلسه جور کن و منتظرباش تا خبرت کنم!
منهم با سانسور موافقم!
خبردویچه وله صبحانه امروز را کوفتمان کرد و هرچه رشته بودیم پنبه کرد!
خبر این بود که زنبورهای عسل در ایران اسهال گرفته اند و این یک فاجعه زیست محیطی است و از این حرف ها …
آقا ترا به ابوالفضل ننویسید این خبرها را و بگذارید مردم خوش باشند. به خدا حق دارند سانسورچی های کشورمان که می گویند خبرها را باید سانسورکرد چون اخبار سانسورنشده اعصاب مردم را خراب می کند.
حق دارند وقتی می گویند اگر راجع به اعتصاب غذای نسرین ستوده خبری منتشر نشود، غذا بیشتر به دل مردم می چسبد و معتقدند اگر در مورد مرگ ستار بهشتی در زندان خبری منتشر نشود مردم با میل و رغبت بیشتری به زندان می روند!
جای شکرش باقیست
اداره میراث فرهنگی وگردشگری استان اصفهان در بخشنامه ای جدید برگزاری تورهای مختلط را در این استان ممنوع اعلام کرد.
کارشناسان امور خانواده می گویند تا وقتی کار تفکیک جنسیتی به اتاق خواب ها و به شب زفاف نکشیده هنوز امیدی به زندگی های اجتماعی هست و مردم باید قدر زندگی شان را بدانند!
خواستگاری پلیسی
علیرضا تراشیون، مدیرکل “فرق و مذاهب” حوزه علمیه قم گفته است در جلسه خواستگاری گفتگوی بین دختر و پسر باید پلیسی باشد نه عاشقانه.
ایشان در اردیبهشت ماه امسال نیز گفته بودند در کشور سوئیس برای خانم ها عطر بد بو تولید می کنند تا هنگام خروج از منزل مورد تعرض آقایان قرار نگیرند.
جلسه خواستگاری
دختر: لطفن خود را معرفی کنید.
پسر: در حالی که دماغ خود را گرفته تا بوی عطر دختر خانم آزارش ندهد، اسم و مشخصات خود را می گوید.
دختر: چند بار زندان بوده اید؟
پسر: (حیرت زده) من؟ برای چی زندان؟ من یک شرکت خصوصی دارم و در زندگی ام کار خلاف نکرده ام.
دختر: توی شرکت تان زن و دختر هم کارمی کنند؟
پسر: بله زیاد، حداقل بیست تا .
دختر: به چند تاشون تجاوزکردین؟
پسر: یعنی چی خانم، من اهل این حرفها نیستم.
دختر: پس اینهمه جرم و جنایتی را که روزنامه ها می نویسن کی ها انجام میدن؟
پسر(دلخور و ناراحت) گفتم که من اهل این حرف ها نیستم و می خواهم تشکیل زندگی بدهم.
دختر: این چندمین باریست که به خواستگاری می روید؟
پسر : اولین بار.
دختر: به قیافه تان نمی آید، به نظر خیلی کارکشته می آیید چون منکر هرگونه سوء نیت به خانم ها می شوید. مدرکی همراه آورده اید که نشان بدهد این اولین خواستگاری شماست؟
پسر: (یک لحظه دماغش را ول می کند که بتواند نفس بکشد و جواب دختر را بدهد ولی بوی عطر دختر خانم وادارش می کند که دودستی در دماغش را بگیرد) مادرم پیش مامان شما توی اون اتاق نشسته، ازش بپرسید.
دختر: (با تمسخر) به روباهه گفتند شاهدت کیه گفت دمبم. شما باید مدرک محکمه پسند ارائه کنید.
پسر(متحیر) چه جوری می تونم ثابت کنم که شما اولین دختری هستید که من به خواستگاریش آمده ام؟
دختر: این مشکل شماست. من به مدرک نیازدارم.
پسر: قسم بخورم کافیه؟
دختر: چه قسمی؟
پسر: به جان مادرم.
دختر: بازهم که مادرتون …یادتون رفت ضرب المثلی را که گفتم؟
پسر: به جان مامان شما چی؟
دختر: پای مامان من را توی مسائل ناموسی به میان نکشید.
پسر: اگه بگم به خدا قبوله؟
دختر: من ازکجا بدونم شما آدم باخدائی هستین؟
پسر: (عصبانی) ای بابا …پس من چه خاکی توی سرم بکنم؟ اصلن فرض کنید که شما صدمین دختری هستید که من به خواستگاریش آمده ام. حالا چی میگین؟
دختر: (خوشحال) دیدین مچتون را گرفتم؟ بالاخره اقرارکردین که صدجا رفتین خواستگاری و دختر بهتون ندادن؟! چه خوشحالم که زود شناختمتون و گول این ظاهر آراسته تون را نخوردم. چه کراواتی هم زده واسه من.
پسر: (در حالی که از جا بلند می شود) من هم خوشحالم که یک عمر مجبور نیستم با دختر شکاکی مثل شما زندگی کنم و بوی این عطر نامطبوع را تحمل کنم.
دختر: بدبخت این عطر سوئیسیه. گفته ام از سوئیس برام آوردن که یک وقت خواستگارهایی مثل جنابعالی بهم حمله نکنن.
پسر: نه جانم این بوی تعفن شکاکی ست. پس بشین و خواب شوهر را ببین.
پسر به حالت فرار از اتاق خارج می شود.
* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.