شماره ۱۲۰۳ ـ پنجشنبه ۱۳ نوامبر ۲۰۰۸

به بهانه پیروزی باراک اوباما در انتخابات ایالات متحده آمریکا


در بیانیه استقلال آمریکا آمده است ” تمام افراد برابر آفریده شده اند و از طرف پروردگار خویش
به حقوقی غیر قابل انتقال موهبت شده اند که حق زندگی، آزادی، و تلاش خوشبختی از آن جمله اند.”

تاریخ آمریکا در حیات ۲۲۱ سال خویش گویا تصویری از تاریخ تمدن بشری است. از زندگی بدوی سرخ پوستان گرفته تا بلندترین قله تمدن کنونی. زندگی در این قاره، ناشناخته تا ۶۰۰ سال پیش، ماجراهای شگفتی آفریده است. از برده داری و نابرابری جنسی و رنگی و قومی گرفته تا برترین حکومت دمکراسی موجود (نه ممکن). برده داری و نابرابری رنگی و جنسی و قومی همواره در این کشور بوده و به زودی نیز پایان نمی یابد، اما حرکتی که برای برابری حقوقی افراد(حق شهروندی برابر) در بیش از شصت سال پیش آغاز گشت توانست با بهایی سنگین و با ترور مارتین لوتر کینگ در سالهای پایانی دهه شصت میلادی به رسمیت شناخته شود. و در تداوم راه، سه شنبه ۴ نوامبر ۲۰۰۸ با انتخاب یک رییس جمهور سیاه پوست (دو رگه) توان برتری قدرت مردم را به دنیا ثابت کرد. توانی که شکل گیرد بنیاد ستم براندازد.

برده های سیاهی که به زور از آفریقا و آسیا آورده شدند، حق نشستن بر سفره ارباب را نداشتند و قادر نبودند تا در یک ظرف و مکان خوراک بخورند و در مکانهای جمعی از یک توالت و دستشویی استفاده کنند. اجازه نداشتند در اتوبوسی که سفید در آن هست سوار شوند. مدارس جدا (اگر امکانش بود)، درمانگاه جدا، و حتی آرامگاه سوا (آنهم در زمینی متروک و دور افتاده) داشتند. زنان و دختران، در برابر دیدگان خانواده و همسر مورد تجاوز قرار می گرفتند و به قتل می رسیدند، اما دادخواه و فریادرسی نبود. کودکان از هیچ امنیت جانی و اجتماعی برخوردار نبودند. مردان و پسران بیگاری میکردند و زنان و دختران اسیر خانه و مزرعه و پستوهای تجاوز جنسی و روحی بودند. آنچه که در این سالها و دهه ها بر آنان گذشت فراتر ازاین یادداشت و نوشته است.

“زمان درازی در انتظارش بودیم، اما امشب و در تداوم آنچه که امروز در این انتخابات، و در این هنگامه سرنوشت ساز انجام دادیم، دگرگونی وارد آمریکا شده است”.

باراک اوباما در سخنرانی پیروزی شب سه شنبه ۴ نوامبر ۲۰۰۸

اما هموطن

یقین دارم که شما نیز با شنیدن چنین پیروزی و سخنان آقای اوباما به خود و تاریخ و سرنوشت خویش خیره شده اید. اگر با منید با هم یادداشت زیر را مرور می کنیم.

ما از سرزمینی هستیم که در این دوره از تمدن بشری (حدود ده هزار سال کنونی که در دسترس است) همواره نقشی در شکل و تداوم آن داشتیم. از آغاز کتابت حرف و خط گرفته تا تشکیل و اداره قوم و قبیله و کشور و حتی ناحیه و منطقه. زمانی در شکل امپراتوری بر دنیا هژمونی داشتیم و یکی از دو رقیب و یا تنها قدرت برتر جهان بودیم. زمانی برده دار بودیم و زمانی نیز منجی برده ها شدیم. آموزگار دانش و تفکر شدیم و نیز برای آموختن هیچ مرز و سد جغرافیایی نمی شناختیم (البته تا امروز نیز نمی شناسیم). به مصر رفتیم و از یونان فراگرفتیم. به اعراب آموزش دادیم و با هم بر ظلمت تیره و تار هزار ساله ی اروپا نور افشاندیم؛ نوری که رنسانس اروپا هرگز فراموشش نخواهد کرد. و درست از زمانی که از پیشتازی علم و دانش فاصله گرفتیم و سر در لاک خویش به دام شریعت گرفتار آمدیم اروپا را نه تنها در بالای سر خویش بلکه بر گرده خویش سوار یافتیم. ما که بر دیوار سفت و سخت شریعت حاکم بر دنیای مسیحیت و قرون میانی اروپا شکاف انداختیم، ناخواسته و یا نفهمیده در دام فقه اسلامی گرفتار آمدیم. تا جائی که از بیان کشف الکل به خاطر حیا از فقه ابا کردیم. و در این دویست سال شکوفائی دانش و تکنولوژی به حکومتهائی گردن نهادیم که اگر مادون تاریخ نبوده باشند یقینن دوران قهقرایی را یدک می کشیده اند و هرگز شایسته و بایسته ملت و تاریخ ایران زمین نبوده اند.

آری ما می توانیم

سی سال پیش در فرار از استبداد شاهی، رژیمی که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مشروعیت نظام مشروطه سلطنتی را از دست داده بود، به یک انقلاب اجتماعی دست زدیم. خیز برداشتیم تا نظام و حکومتی شایسته و بایسته خویش داشته باشیم و کشور را با رأی تمام مردم اداره کنیم. حکومتی مردم سالار با نهادهای مستقل دمکراسی. اما این حق و آرزوی ما دیری نپائید و شیخ مظلوم و روحانی ساده زی چون به قدرت رسید چهره برگرداند و کنترل تمام نظام را خواستار شد. او دیگر خمینی قم و نجف و پاریس نبود. جمهوری مردم سالار دیروز در شعارهای انقلابی باقی ماند و در گورستان ایران همراه با شهیدان سرفرازش به خاک سپرده شد تا در فردایی دگر پیروزمند و سرفراز بپا خیزد.

اکنون نزدیک به سی سال از آن می گذرد و ایران امروز غم انگیزترین دوران تاریخی اش را می گذراند. مشتی مهاجم همراه با جانیان قداره بند با سیاستی روباهی مردم را به بازی گرفته اند و مستانه با زور چماق و اسلحه و زندان و شکنجه حکومت می کنند. ولی مطلقه فقیه رهبری می کند و پاسداران دولت می گردانند، اما حکومت نظامی نیست. انتخابات دارند و رای کشی نیز می کنند، ولی احمدی نژاد و لاریجانی و گاه گاهی نیز خاتمی از صندوق بیرون کشیده می شوند. چه کمدی اسفباری!



هدف این نوشته نمایاندن چهره رژیم نیست که رژیم خود را در نگاه خاص و عام افشا کرده است. می خواهم با الهام از پیروزی اوباما یادآور شوم که اینک زمان ماست. ما می توانیم برای بار دگر بر فراز قله تمدن بشری در اهتزاز درآئیم. ما، مردم ایران، باید دست در دست هم، با هر رنگ و نژاد و قوم و قبیله و زبانی، بپا خیزیم تا شر آنها را از سر خویش کوتاه کنیم. فکر میکنم بعد از سی سال مقاومتهای پراکنده و جدا جدا، اکنون بیش از هر زمان وقت آن رسیده است تا به جای پا، دست همدیگر را بگیریم. چون “این درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود”. باید به جای نشستن در صندلی جداگانه در اتوبوس و کلاس درس و و…و علیه آن قیام کنیم. مگر هزاران سیاه پوست را از اتوبوس و کلاس درس بیرون نکشیده اند؟ اگر آن روز در مقابل خمینی که حجاب را مطرح کرد، می ایستادیم و راحت نمی گذشتیم، امروز درگیر بومی کردن تحصیلات دانشگاهی نمی بودیم. اگر آن روز در برابر جنگ طلبی خمینی می ایستادیم، اینک نگران حمله نظامی آمریکا نبودیم. و اگر نمی گذاشتیم تا خمینی مجلس خبرگان را بر موسسان سوار کند امروز به یقین در قرارگاه تاریخی دیگری بودیم. و اگر های فراوان دیگر. ما باید با هر شکل و وسیله ای مقاومت کنیم و نگذاریم ذره ای از حق و حقوق ما پایمال شود.

وقت برای نبرد و مبارزه هیچوقت دیر نیست، اما تسلیم ننگی است که بر تارک ما و نسلهای فراوان آینده خواهد نشست. هرگز کسی را یارای پیروزی بر توده مردم نیست. این درسی ست که بر تارک هستی نقش شده است. ما با اتحاد و اتفاق خویش می توانیم کمر هر ستمگری را خم کنیم. ما می توانیم ایرانی بسازیم که در آن دختر بلوچ با پسر ترکمن و زن کرد با مرد خراسان و خواهر شمالی با برادر جنوبی همه با هم برادرانه و خواهرانه و برابر در کنار هم و شانه به شانه یک دیگر در آسمان نیلگون ایران به دور از ترس ترور و وحشت تجاوز زندگی کنند. در آن روز، در سرزمین من- ایران، روشنائی آتش مقدس زردشت با آهنگ دلنواز اذان و صدای ناقوس کلیسا در هم می آمیزند و اهریمن نفاق و واگرائی در درخشش نور اهورا ناپدید خواهد شد. آری چنین روزی در افق به انتظار نشسته است. روزیست که پای مذهب و ایدئولوژی و مکتب و مرام از دولت بریده میشود. مذهب و ایدئولوژی در جایگاه و در فلسفه وجودیشان قویترین انگیزه زندگی انسانها هستند، اما وقتی که با قدرت حکومتی درمی آمیزند بزرگترین فاجعه بشری پدیدار می گردد. این فقط به اسلام مربوط نمی شود. زردشتیان و مسیحیت تاریخی تاریکتر دارند و عملکرد حکومتهای مبتنی بر مارکسیسم نیز ماجرای غم انگیز قرن بیستم است. حکومت پدیده زمینی است و به دست مردم برای اداره جامعه و کشور شکل گرفته است و همواره باید پاسخگوی مردم خویش باشد.

آری ما می توانیم با هم، در کنار هم، و به یاری همدیگر، دمکراسی را در ایران تجربه کنیم. ما باید یکدیگر را با هر عقیده و مذهب و مرامی تحمل کنیم. یک صف متحد و یگانه و فراگیر ضامن پیروزی ماست.



rrahdar@hotmail.com