ماره ۱۲۰۳ ـ پنجشنبه ۱۳ نوامبر ۲۰۰۸
“چقدر سوراخ روی این دیوار است”


بررسی کتاب شاعر یکی از مشکلترین هنرهاست. شاعر باید در آن واحد چندین ویژگی را با خود داشته باشد؛ آگاهی از شعر و ادبیات کهنه و نو، ادبیات بومی و ادبیات جهانی، چیرگی بر فراز و نشیب های زبان و دستور آن، تسلط بر فن شعر و شاعری، قریحه سرایش شعر و بالاتر از همه احساس شاعرانه که ظرافت، لطافت، شورانگیزی، تحلیل دور و دراز و نکته سنجی را در خود نهان دارد. تازه اگر همه ی این ویژگی ها در کسی جمع شود باز هم ممکن است فرد نتواند به عنوان شاعر جلوه گر شود. برای شاعر شدن نوعی شیدائی ویژه و دیوانگی خردمندانه لازم است. چرا که هنرمندان ـ بویژه شاعران ـ همواره به ندای دل و احساس پاسخ می دهند و در چشم آنان که در بند عقل عملی اند غیر عادی جلوه می کنند.

عیدی نعمتی را نخستین بار در سال ۱۳۵۸ در گچساران ملاقات کردم و دریغ که در آن روزگار پرآشوب نتوانستم او را کشف کنم. پس از سال ها جدایی به همت منصور شمس او را در تورنتو بازیافتم و چه زود وجود یک شاعر آگاه و متعهد و پرشور را در وجود او پیدا کردم. عیدی از اندیشه ای ظریف و ذهنی آهنگین برخوردار است. تا به امروز جز عیدی هیچ کس را ندیده ام که به شعر فکر کند.


“چقدر سوراخ روی این دیوار است” عنوان کتاب تازه ی عیدی است. “سوراخ” در این اثر نه روزنه ای که از آن نور به درون تابد و نه کنایه است از ارتباط درون و بیرون. سوراخ جای گلوله هایی است که آزادگان را به خاک و خون افکنده است. سوراخ نمادی از ” فریادهای تکه تکه شده.” این آهنگ غم افزایی است که به صور گوناگون در سرتاسر کتاب نواخته می شود. بیخود نیست که کتاب را با نقلی از نیما می آغازد: “این زبان دل افسردگان است.”

عیدی میراث دار نمادهای شعری گذشته، افسانه ها، مثل ها و متل های مردمی است و همه را هنرمندانه ـ بی هیچ خودنمایی ـ در اشعار خود به کار برده است:

“و جهان پوست می اندازد

در نفس هر سپیده

و تازه می شود

خیال های من.”

این یادآور شعر “با هم به جورجیا برویم” برشت است که در پایان می سراید “و اگر اندیشه هامان کهنه شدند، اندیشه های تازه بجوییم.” و یا گفتار معروف گوته که “همه ی ایده ها کهنه می شوند و آنچه همیشه شاداب می ماند درخت سرسبز زندگی است.”

آنجا که می سراید:”در سوگ گل دریا تنها قطره ای است”. شاید از رومی الهام گرفته است که از ریختن “بحر در کوزه” سخن می گوید و چه بسا از باباطاهر که می فرماید: “من آن بحرم که در ظرف آمدستم.”

مفاهیمی مانند تراژدی اسب بی سوار، انتری که لوطیش مرده و کشتی بی ناخدا را در ادبیات پارسی می توان پیدا کرد. فردوسی بزرگ این شوربختی را چنین ترسیم کرده است:

ببینم که تا اسب اسفندیار

سوی آخور آید همی بی سوار

و یا پاره ی رستم جنگجوی

به ایوان رسد بی خداوند روی

عیدی نعمتی این مفهوم کلاسیک را گرفته، در آن روح زمان دمیده و آن را تازگی و طراوت بخشیده است:

” دست در دست

حلقه در حلقه

دختران و پسران می رقصند

و اسبی یال افشان و بی سوار

از معبر پائیز می گذرد.”

و یا:

شیهه کشان بازگشتند

از منزل های سوخته

در دوردست ها

بر داری

سواری

رقصید ” ( ص ۶۸)

عیدی از میراث شب عشق بهره ها دارد:

” بر دیرپایی این شب اعتبار نیست

یارا رخ پیش آر….” (ص ۷)

سعدی بزرگ نیز چنین شبی را تجربه کرده است و چه تجربه ی شیرینی:

یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم

اگر چه عود بر آتش نهند غم نخورم

و یا:

امشب مگر به بانگ نمی خواند این خروس

عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس

جان دان شاعر انگلیسی چنین سروده است:

” انسان جزیره نیست. انسان بخشی از قاره ی بزرگ است. مرگ هر انسانی از جان من می کاهد، زیرا من در بشریت درآمیخته ام.”

عیدی نعمتی این مفهوم را شاعرانه تر و پر احساس تر بیان می کند:

” شاخه ای می شکند

گلی پرپر می شود

باز چینی بر چهره ی جهان” (ص ۲۹)

عیدی از مفاهیم ذیل در کتاب خود بارها استفاده کرده است: باد، خیال، آتش، پرنده، باران، جنگل، پنجره، صندلی، دریا، دریاشب، عشق، آینه، ستاره، ماه، خیس و سنگ. او این مفاهیم را در زمینه های شعری مختلف با معانی متفاوت به کار برده است. اجازه دهید برخی از این مفاهیم را از زبان عیدی بشنویم.

عیدی در عشق شادی می جوید، چرا که شادمانی فلسفه زندگی است:

” در بارش غصه ها

جان پناه منی ای عشق” ( ص ۱۹)

از دیدگاه عیدی عشق پدیده ای است جهان شمول:

” نگاهم که می کنی جوان می شوم

روی که برمی گردانی

جهان پیر می شود.”

عشق از ژرف ترین تجلی احساس انسانی است ـ ازلی و ابدی:

” زندگی بر چکاد عشق

همیشه گل خواهد داد

مگو تا چند

رهرو عاشق باش.” (ص ۵۶)

هگل عشق انسانی را روندی تعریف می کند که در آن فرد “من” خود را در “من” دیگری گم می کند و در این گمگشتگی به من تازه و فراتر دست می یابد. عیدی چه زیبا سروده است:

” از خود کم می شوم

در حضور تو

و در ارتفاع شن به آفتاب می رسم”

افلاطون عشق تنی، مجازی و جنسی را نخستین پله در نردبانی توصیف می کند که به عشق معنوی و ایده آل ارتقا پیدا می کند. امام احمد غزالی عشق مجازی را پلی می داند که انسان را به عشق حقیقی رهنمون می شود. لیکن از دیدگاه عیدی عشق صرفاً جنبه ی معنوی دارد:

” سخت گذر کوههایی را می شناسم

که از آنها می توان گذشت

من زنی را می شناسم

که از چشمانش نمی توان گذشت.”





 

عیدی مفتون نگاه معشوقه است که دنیایی از احساس و گیرایی در آن نهفته است وگرنه کوه با پستان هم جناس است نه با چشم و اگر من جای او بودم می گفتم: ” من زنی را می شناسم که از پستانش نمی توان گذشت.” لیکن عیدی، عیدی است، عزت نیست. شاعر اندرز می دهد که در بدترین شرایط ممکن ” وقتی که صدای پای زمان می ماسد بر سطوح سیمانی همه تن باید عشق بود.” (ص۹۷)

عیدی نعمتی به تکرار از “باد” یاد کرده است. باد آرزوها را با خود می برد، گل ها را پرپر می سازد. لیکن در عین حال باد نمادی است از جریان های نیرومند زندگی. از عیدی بشنویم:

“باد است که جارو می کشد

بر خاکستر اشیا و آرزوهای ما.”

و یا ” سودائی ام می کند این باد.” ( ص۲۵).

در این جا از باد، عیدی حرکت را به تصویر می کشد. گاهی نیز باد با خود سوز را به ارمغان می آورد:

ـ ” بادها مرا می پوشانند.” (ص۲۷)

و گاه باد هشدار می دهد:

” باد بوی پلنگ را می پراکند.” (ص۲۷)

و بسا که نمادی از نیستی و شوربختی های زندگی:

” تسمه ی باد سینه ی گل را دریده است.” (ص۶۶)

” کدامین هرزه باد

بر این باغ گذر کرد

که به بهار نرسید و

خزان بر خزان خوابید”(ص۷۵)

و یا:

“باد و پائیز سفیران مرگند.” (ص۸۴)

عیدی در اشعار خود از ماه به عنوان نمادی متضاد مدد جسته است. از جانبی از ماه گله مند است که گواه خاموش جنایت و فساد است :

” گر بگیری ای ماه

بسوزی و خاکستر شوی ای ماه

رازدار خاموش شبی ای ماه

رسوای عالمی ای ماه”(ص۴۱)

از جانب دیگر از ماه روشنائی طلب می کند :

” عزیزم فتیله را پائین بکش

بگذار قرص ماه ایوان خانه را روشن کند.” (ص۷۲)

کتاب عیدی پر از مفاهیم تازه است. “سقوط اولین ستاره” (ص۱۰) مرا به یاد شعری از ادوارد فیتز جرالد می اندازد که در بیان دمیدن پگاه اصطلاح “غروب ستاره” را به کار می برد. به نظر من “سقوط ستاره” به مراتب ژرف تر و تفکر برانگیزتر است.

عیدی گاهی از مفاهیم سوررئالیستی مدد می جوید:

“رنگین کمان را بر گردن شب بیاویزم” (ص ۱۵)

و یا :

” می خواهم آبی بگریم” (ص ۳۵)

و نیز مفاهیمی مانند “مدار تب” (ص ۴۸) و “رنگین کمان صدا” (ص ۱۰۳)

این شعر از عیدی به راستی طراوت و تازگی دارد:

” این همه برف و اثری از رد پائی نیست

حوالی احساس ما پرنده ای پر نمی زند”

اصطلاح” حوالی احساس ما” به راستی تازگی دارد. باقر دشتستانی شاعر شروه گوی جنوب می سراید:

” به صحرای زراعت کار باقر

نه بارون اومد و نه شبنم افتاد”

از دیگر مفاهیم تازه که عیدی از آن ها استفاده می کند ” تلخاخند شب” و ” انتظار سبز” است.

این شعر عیدی نیز تازگی دارد:

“حد پرواز را همت تو معیار است نه وسعت بال ها.” (ص ۱۰۹)

کتاب شعر عیدی نعمتی را بارها و بارها باید خواند. هر بار که آن را خواندم معنی تازه ای در آن یافتم و احساس تازه ای در من برانگیخت.


تورنتو ـ نوامبر ۲۰۰۸