شماره ۱۲۱۰ ـ پنجشنبه ۱ ژانویه ۲۰۰۹
بهمن نیرومند:احمدی نژاد قدرت خود را مدیون سیاست غلط غرب است
اشاره:
دکتر بهمن نیرومند، از موفق ترین روزنامه نگاران و پژوهشگران ایرانی مقیم آلمان است. از او، تاکنون کتاب های متعددی به زبان آلمانی انتشار یافته و با استقبال جامعه آلمان روبرو شده است. او، در آخرین اثرش “جنگ اعلام نشده”، که چندی پیش در شهروند معرفی شد، زمینه ها و دلایل بحران فعلی خاورمیانه را به روشنی بررسی کرده است.
بهمن نیرومند، که تا اواخر قرن بیستم رئیس اداره امور چندفرهنگی شهر فرانکفورت بود، از سال ۲۰۰۰ میلادی مسئولیت انتشار ماهنامه “ایران رپرت” را برای بنیاد هاینریش بل آلمان به عهده گرفت. او، اغلب از سوی انستیتوهای معتبر آلمان در شهرهای مختلف این کشور به سخنرانی دعوت می شود و نظرات و نوشته های او، در میان آلمانی ها طرفداران زیادی یافته است.
دکتر نیرومند، بیش از ۴۰ سال است که در آلمان زندگی می کند و از چهره های شناخته شده جنبش دانشجوئی دهه های شصت و هفتاد اروپا است. وی اخیرا به مناسبت شصتمین سالگرد صدور منشور جهانی حقوق بشر، در جمع گروهی از ایرانیان و آلمانی های شهر دانشگاهی آخن آلمان سخنرانی جامعی پیرامون مناسبات غرب، مناقشه اتمی و جنبش مدنی ایران ایراد کرد. این سخنرانی به دعوت کانون فرهنگی رهاورد آخن به زبان آلمانی برگزار شد.
نیرومند، به عنوان سخنرانی مسلط، تصویر تمام عیاری از اوضاع امروز ایران و نقش و اهمیت این کشور در سیاست جهانی و منطقه ای به دست داد که با استقبال جمع روبرو شد و بحث ها و پرسش های بسیاری را برانگیخت. در اینجا برگردان متن تقریبا کامل این سخنرانی را می خوانید:
دفتر اروپائی شهروند
برای سخن گفتن درباره ایران، باید کمی به گذشته تاریخی این کشور بازگشت تا شاید بتوان تمام فضا و دلایل سلطه رژیم فعلی و وضعیت موجود ایران را درک کرد.
خاورنزدیک و میانه، از سال ها پیش محور توجه سیاست جهانی است. خیلی ها تصور می کنند که این موقعیت از یازده سپتامبر ایجاد شده است. این یک تصور غلط است. زمینه های روندی که به یازده سپتامبر و وقایع پس از آن انجامید، در سال های دهه هفتاد میلادی ابتدا در افغانستان فراهم شد. در آن زمان، هنگامی که یک دولت چپ به قدرت رسید، آمریکائی ها تصمیم گرفتند دامی بر سر راه اتحاد جماهیر شوروی بگسترند. در نامه ای از مشاور امنیتی جیمی کارتر چنین آمده بود: ” ما خواهیم کوشید در اینجا یک ویتنام جدید را به اتحاد جماهیر شوروی هدیه کنیم”.
در واقع، حکومت چپ افغانستان هنگامی که با مقاومت روبرو شد، از اتحاد شوروی تقاضای کمک کرد و اتحاد شوروی نیروهای خود را به افغانستان فرستاد، اما پیش از آن، ایالات متحده آمریکا، ایجاد جبهه ای علیه حکومت چپ افغانستان را آغاز کرده بود.
تروریسم اسلامی، آفریده آمریکا
از این زمان است که به اصطلاح تروریسم اسلامی آغاز می شود. پیش از آن، طبعا هم در کشورهای اسلامی و هم در سایر کشورهای جهان، گهگاه ترورهائی صورت می گرفت، اما از تروریسم اسلامی به عنوان یک پدیده بین المللی نشانی نبود. سنگ بنای تروریسم اسلامی، برای نخستین بار در افغانستان نهاده شد و در واقع نه به وسیله مقاومت اسلامی، بلکه به وسیله آمریکا، عربستان سعودی و پاکستان. آن ها دهها هزار داوطلب را از تمام کشورهای اسلامی تجهیز کردند تا در جهاد مقدس علیه کمونیست ها شرکت کنند. آن ها، میلیاردها دلار خرج تامین مدرن ترین سلاح ها برای این جهادگران کردند. اسامه بن لادن و طالبان، از جمله این جهادگران بودند. به این ترتیب، تمام جهاد اسلامی به وسیله آمریکا و متحدانش در منطقه پی ریزی و تامین مالی شد تا به مقابله با اتحاد شوروی و کمونیسم بپردازد.
آمریکا و متحدانش، موفق شدند. اتحاد شوروی مجبور شد نیروهای خود را از افغانستان بیرون بکشد. این برای اتحاد شوروی شکست بزرگی بود که طبعا در فروپاشی آن نیز بی تاثیر نبود، اما بهائی که برای این پیروزی می بایست پرداخت می شد، بسیار سنگین بود. از این زمان به بعد بود که شبکه جهانی تروریسم اسلامی پا به عرصه حیات نهاد. همه ی اسامه بن لادن ها، طالبان ها و سایر تروریست ها، تولیدات آمریکا هستند. حتی زمانی که اتحاد شوروی نیروهای خود را از افغانستان بیرون کشید، همکاری آمریکا با این گروه ها ادامه یافت. حتی زمانی که طالبان بخش بزرگی از افغانستان را تصرف کرد، از پشتیبانی آمریکا برخوردار بود. این واقعیتی است که ما برای بررسی وضعیت فعلی خاورمیانه و نزدیک، باید همواره به خاطر بیاوریم.
ژاندارم خلیج و انقلاب اسلامی
دومین واقعه بزرگ، انقلاب اسلامی بود که آن هم در سال ۱۹۷۹ به وقوع پیوست. انقلاب اسلامی، هم از دید غرب و هم از دید ما که باید آن را تجربه می کردیم، یک واقعه بسیار بزرگ بود. براساس دکترین نیکسون، رژیم شاه ژاندارم خلیج فارس بود و وظیفه داشت که تمام منافع ایالات متحده را در این منطقه دنبال کند. هنگامی که در نتیجه یک جنبش دموکراتیک نخستین و تنها نخست وزیر دموکرات در ایران بر سر کار آمد، آمریکا با همکاری بریتانیا همه نیروی خود را صرف سرنگونی مصدق کرد و در اوت ۱۹۵۳ موفق به اجرای این نقشه شد. مصدق تنها دموکراتی بود که ما اصولا در تاریخ ایران داشتیم. سرنگونی او از طریق کودتای سیا، زخم های عمیقی در ایران به جای گذاشت. نه تنها این کودتا، که دهها سال سلطه تمام عیار آمریکا بر ایران، از طریق شاه، حفره عمیقی در استقلال تاریخی ایران ایجاد کرد و در نهایت، وضعیتی که ما امروز در ایران می بینیم، ثمره همین واقعیات است. دهها هزار مشاور آمریکائی، در تمام مراکز مهم قدرت ایران نشسته بودند و نقشی بسیار مهم تر از خود ایرانی ها داشتند. در عرصه فرهنگی نیز، تلاش شد که این کشور را غربی کنند. غربی کردن به این معنا نبود که ما از ثمرات خوب تلاش های مهم غرب، مثل حقوق بشر، علوم و تکنولوژی برخوردار شویم، بلکه تنها مظاهر تهوع آور و منحرف غربی بود که به ما منتقل می شد. این هم طبعا زخم های عمیقی برجای نهاد. ما یک لایه کوچک مرفه داشتیم که می درخشید و چیزی را به افکار عمومی جهان معرفی می کرد که در اعماق جامعه اصلا وجود نداشت. ما، جامعه ای کاملا متفاوت از آن داشتیم که سیاست حاکم معرفی می کرد. همین زمینه ها بود که به انقلاب منتهی شد.
روحانیت، سوار قطار انقلاب
انقلاب، در درجه اول، کنار زدن دیکتاتوری را هدف قرار داده بود و روحانیت اسلامی در میان راه سوار قطار شد. در آغاز، هیچ سخنی از اسلام یا حکومت اسلامی نبود، بلکه مردم شعار استقلال و آزادی می دادند. اتفاقی که در صحنه بین المللی افتاد، این بود که ایران دیگر نمی توانست نقش ژاندارم خلیج فارس را ایفا کند و مدافع منافع آمریکا در منطقه باشد. این را، آمریکائی ها و سایر غربی ها تهدیدی بزرگ برای منافع خود ارزیابی کردند، زیرا بیشترین منابع انرژی جهان در همین منطقه قرار دارد. روسای جمهوری آمریکا، همواره تاکید کرده اند که خلیج فارس، اهمیتی حیاتی برای آنان و متحدان غربی شان دارد.
جنگ ۸ ساله و تحکیم قدرت روحانیت
در نتیجه تهدید همین منافع، سومین واقعه مهم و تعیین کننده در منطقه اتفاق افتاد: آمریکائی ها صدام حسین را با مدرن ترین جنگ افزارها تا دندان مسلح کردند. نه تنها آمریکائی ها، بلکه آلمانی ها، فرانسوی ها، ایتالیائی ها و سایرین نیز، در این امر نقش داشتند. آن ها صدام حسین را حتی با سلاح های شیمیائی و بیولوژیک مجهز کردند و او یک جنگ هشت ساله را به ایران تحمیل کرد. این، شاید بزرگترین اشتباه آمریکائی ها بود، زیرا همین جنگ امکان تثبیت پایه های قدرت خمینی و اطرافیانش را در ایران فراهم کرد. تا پیش از این جنگ، هنوز روشن نبود که قطار انقلاب به کجا می راند. اما با آغاز جنگ، اسلامگرایان توانستند در ایران تمام ایدئولوژی خود را تحمیل کنند، میلیون ها انسان را تحت لوای دفاع از وطن و اسلام به جبهه بفرستند و در داخل کشور دست به ترور مخالفان بزنند، زیرا دیگر هر انتقادی فورا همکاری با دشمن تفسیر می شد. دهها هزار نفر به اتهام واهی جاسوسی یا خیانت به کشور اعدام شدند. جنگ اصولا این امکان را در اختیار رژیم قرار داد که قدرت خود را کاملا تثبیت کند. چیزی که در فضای آغاز انقلاب اصلا ممکن نبود. من به خاطر می آورم که وقتی خمینی اعلام کرد آیندگان را نمی خواند، نزدیک به یک میلیون نفر برای پشتیبانی از آزادی مطبوعات به خیابان ها ریختند. خمینی حتی جرات نکرده بود آیندگان را ممنوع اعلام کند و این اتفاق افتاد. فضا، فضای دیگری بود، اما آغاز جنگ، چنان چرخشی را ایجاد کرد که سبب شد اسلامگرایان زیر پوشش دفاع از میهن قدرت خود را تثبیت کنند.
۱۱ سپتامبر و پی آیندهایش
وقتی اوضاع ایران را بررسی می کنیم، همواره باید به خاطر داشته باشیم که منطقه ما دارای اهمیت حیاتی برای منافع آمریکا است. اشتباهاتی که به آن اشاره کردم، ادامه یافت، یازده سپتامبر آمد، واقعه ای که تا امروز توضیح داده نشده است از سوی چه کسانی برنامه ریزی شد و چگونه تحقق یافت. من نمی خواهم به تئوری توطئه متوسل شوم. هرچه هست، یازده سپتامبر دقیقا با استراتژی آمریکا در منطقه ما جور در می آید. آمریکا که نتوانسته بود از طریق جنگ عراق علیه ایران منافع خود را تثبیت کند، مجبور بود به قدرت نظامی متوسل شود. ابتدا در افغانستان و بعد در عراق. اگر آمریکائی ها در عراق موفق شده بودند، حتما تا به حال به ایران حمله کرده بودند، زیرا هدف نهائی نه عراق، بلکه ایران بود.
مناقشه اتمی، فقط یک بهانه
این موقعیتی است که ما امروز درگیر آن هستیم. بهانه جدید، مناقشه اتمی است. در دوران ریاست جمهوری خاتمی، آلمان، فرانسه و انگلستان، برای حل این مناقشه، مذاکره با ایران را آغاز کردند. اروپائی ها از ایران خواستند که در طول مذاکرات، فعالیت های خود را در زمینه غنی سازی اورانیوم متوقف کند. ایران، این شرط را پذیرفت. بعد اروپائی ها خواستار امضای پروتکل الحاقی پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای شدند. این پروتکل الحاقی می گوید که آژانس بین المللی انرژی اتمی، در هر زمان و هرجائی باید بتواند فعالیت های اتمی کشورهای امضا کننده آن را کنترل کند. ایران، این پروتکل را نیز امضا کرد. مذاکرات ادامه یافت و راه حل های متعددی پیشنهاد شد. روسیه پیشنهادی داد که هم اروپائی ها و هم ایران با آن موافق بودند. بر اساس این پیشنهاد، ایران می توانست اورانیوم را فقط در سطحی که برای کارهای تحقیقاتی لازم بود، غنی سازی کند. یعنی تا سه درجه. در حالی که برای ساخت سلاح اتمی، اورانیوم باید تا ۹۰ درصد غنی سازی شود. بخش دیگر پیشنهاد این بود که سوخت هسته ای ایران از طریق مشارکت دانشمندان ایرانی در خاک روسیه تولید شود. این، یک پیشنهاد معقول بود، خطر تسلیح اتمی ایران را کاملا برطرف می کرد و سبب می شد که آژانس بین المللی انرژی اتمی بتواند دقیقا فعالیت های ایران را کنترل کند. در ماه مارس سال ۲۰۰۳ وزیرخارجه وقت روسیه با این پیشنهاد به واشنگتن پرواز کرد و با خانم کاندولیزا رایس به گفت و گو پرداخت، اما پس از پایان مذاکرات اعلام کرد که روسیه پیشنهادی ندارد!
خواستی خلاف حقوق بین الملل
در ماه سپتامبر سال ۲۰۰۴ اروپائی ها از مذاکره با ایران عقب رانده شدند و آمریکائی ها ناگهان اعلام کردند که ایران باید برای همیشه از برنامه اتمی خود چشم پوشی کند. تحقق چنین خواستی غیرممکن است، زیرا ایران مثل هر عضو دیگر پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای، برپایه حقوق بین الملل حق دارد اورانیوم را غنی سازی کند و به تولید سوخت هسته ای بپردازد. حتی براساس همین پیمان، آژانس بین المللی انرژی اتمی وظیفه دارد که به کشورهای عضو، برای دسترسی به تکنولوژی هسته ای صلح آمیز کمک کند. پس معنای این که از ایران خواسته می شود به طور کامل از تلاش برای دستیابی به تکنولوژی هسته ای چشم پوشی کند، چیزی نیست جز محروم ساختن این کشور از حق ملی و بین المللی خودش. چنین خواستی را، ایران، حتی اگر حکومتی کاملا متفاوت با امروز می داشت نمی توانست بپذیرد. این خواست، مطرح شد، تا ایران نتواند آن را بپذیرد و تنش باقی بماند. من، در یکی از کتاب هایم، اسناد بسیاری ارائه داده ام که همواره وقتی راه حلی پیدا شده، آمریکائی ها راه مذاکره را بسته اند. یعنی آن ها اصولا هرگز حل مساله را نخواسته اند. آن ها می خواستند همان کاری را با ایران بکنند که با عراق کردند. یعنی مداخله نظامی با استفاده از بهانه های دروغین.
به نظر من، این تنش اتمی، اصولا تنش نیست. چرا آمریکائی ها مستقیما با ایران وارد مذاکره نمی شوند؟ حالا باراک اوباما گفته است که ما این کار را خواهیم کرد. تا ببینیم. چرا آمریکائی ها می توانند با کره شمالی و سایر کشورها مذاکره کنند و با ایران نه؟ به نظر من، تنش اتمی یک بهانه است.
بمب اتمی، آری یا نه؟
حالا از خودمان بپرسیم که ایران اصولا دنبال بمب اتمی هست یا نه؟ برنامه اتمی محرمانه است و من نمی دانم که ایران چنین هدفی را دنبال می کند یا نه؟ اما فکر می کنم جناح هائی در حکومت ایران مایل به تسلیح اتمی رژیم هستند. آن ها دلایل خودشان را هم دارند. باید موقعیتی را که ایران در آن قرار گرفته است، مجسم کرد: ما در همسایگی شرقی خود پاکستان را داریم که ارتش آن وابسته به آمریکا است. آمریکائی ها به عنوان قدرت اشغالگر در افغانستان حضور دارند. در بیشتر جمهوری های سابق اتحاد شوروی در آسیای میانه و قفقاز پایگاه دارند. در غرب، ترکیه عضو ناتو است. در جنوب غربی، عراق تحت اشغال آمریکا است. در سراسر خلیج فارس نیز آمریکائی ها پایگاه های خود را گسترده اند. پس ایران کاملا به محاصره پایگاه ها و نظامیان آمریکائی درآمده است. علاوه بر این، ما در همسایگی خود قدرت های اتمی پاکستان، هند، روسیه و اسرائیل را داریم. برای من خیلی دشوار است که خودم را در موقعیت رژیم ایران قرار دهم، زیرا از این رژیم نفرت دارم، اما اگر خودم را در این موقعیت ببینم، از دید آن ها خواهم گفت: بله. این قابل فهم است که رژیم جمهوری اسلامی برای حفظ خودش بگوید: اگر سلاح اتمی داشته باشیم، مورد حمله قرار نمی گیریم. این را در کره شمالی هم دیدیم. کره شمالی بمب اتمی ساخت و آمریکائی ها جرات نکردند به آن حمله کنند.
آدم های زیادی هم هستند که می پرسند: با کدام استدلال باید اسرائیل حق برخورداری از سلاح اتمی را داشته باشد و ایران نه؟ اسرائیل در حال حاضر بیش از ۲۵۰ کلاهک هسته ای در اختیار دارد. آن ها می پرسند، چرا پاکستان به عنوان نامطمئن ترین و خطرناک ترین کشور منطقه سلاح اتمی داشته باشد و ایران نه؟ این پرسش ها مطرح است و رژیم هم آن را نمایندگی می کند. آمریکائی ها به استناد کدام حق یک سال پیش با هند قرارداد مبادله تکنولوژی اتمی بستند، در حالی که هند به صورت غیرقانونی سلاح اتمی دارد و تا امروز پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای را امضا نکرده است. همزمان با این اقدامات، آمریکائی ها می گویند که ایران حق دسترسی به تکنولوژی هسته ای را ندارد. پس، راه حلی باقی نمی ماند.
با چنین معیار دوگانه ای است که برای رژیم ایران هواداران بی شماری می آفرینند. بسیاری از ایرانیان و حتی غیر ایرانیان منطقه از خودشان می پرسند دلیل این سیاست دوگانه چیست؟ چرا اسرائیل اجازه دارد خانه های مردم فلسطین را بر سرشان خراب کند و یک میلیون بمب خوشه ای بر سر لبنان بریزد و فریاد اعتراض هیچ کسی در غرب بلند نمی شود؟ این چه حقوق بشری است؟
احمدی نژاد، آدم آمریکائی ها
این وضعیت جهان ما است و همین وضعیت است که برای اسلامگرایان، تروریست ها و بنیادگرایان، عرصه عمل و توده های گسترده فراهم می کند. تا زمانی که این سیاست اعمال می شود، جنایتکارانی مثل احمدی نژاد و دیگران بر ایران سلطه خواهند داشت. تنها زمانی که حقوق بشر برای همه انسان ها یکسان پذیرفته شود و این رفتار نابرابر پایان یابد، تنها زمانی که غرب از پی گیری منافع اقتصادی و استراتژیک خود زیر پوشش حقوق بشر خودداری کند، آنوقت می توان امیدوار بود که زمین زیر پای اسلامگرایان، تروریست ها و بنیادگرایان خالی شود، اما سیاست فعلی، همان چیزی است که افرادی مثل احمدی نژاد آرزو می کنند. آن ها حتی این سیاست را دائما تحریک می کنند. بی دلیل نیست که بسیاری می گویند احمدی نژاد آدم آمریکائی ها است. چرا که او همان فرصتی را به آنان می دهد که می خواهند.
به شکرانه سیاست آمریکائی است که این رادیکال ها پس از دوران خاتمی در ایران به قدرت رسیده اند. و به شکرانه سیاست آمریکا و غرب، ایران اکنون به یک قدرت بزرگ منطقه ای تبدیل شده است. ایران نه تنها نفوذ عمیقی در افغانستان دارد و حرف آخر را در عراق می زند، بلکه در لبنان، فلسطین و کشورهای حوزه خلیج فارس، دائما نفوذ خود را گسترش می دهد. این رژیم اسلامگرا، تنها به این دلیل پایگاه گسترده می یابد که وضعیت فعلی وجود دارد. چگونه است که پنج سال پس از اشغال افغانستان، طالبان بار دیگر قدم به قدم حوزه های قدرت را کسب می کنند؟ یک موسسه معتبر اخیرا گزارش داد که طالبان در هفتاد درصد مناطق افغانستان دوباره حضور دارند. این یک سیاست غلط است. و اوضاع عراق و پاکستان و لبنان چگونه است؟ وضعیت صلح میان اسرائیل و فلسطین چگونه است؟ این سیاست تهاجمی که با دیدگاه تحقق منافع غرب به هر وسیله ای دنبال می شود، منبع تغذیه تروریسم و بنیادگرائی است.
تناقض بنیادی رژیم ایران
اما به صورت مشخص بپردازیم به ایران. رژیمی که تقریبا سی سال است بر ایران حکومت می کند، از یک تناقض بنیادی رنج می برد: این تناقض، در نام جمهوری اسلامی نهفته است. وقتی از یک رژیم اسلامی حرف می زنیم، منظور حکومت خدا است که به وسیله نمایندگانش بر زمین اعمال می شود و دیگران همه گوسفندان هستند. این پایه اصولی یک حکومت خدائی است. یک جمهوری به وسیله خواست انسان ها اداره می شود. این تناقض حل نشدنی جمهوری اسلامی ایران است. اسلامی بودن و جمهوری بودن، نمی توانند همزمان با هم وجود داشته باشند. رژیم یا اسلامی است و یا جمهوری. این تعارض، در قانون اساسی ایران هم منعکس است. ما ارگان هائی داریم که انتخابی هستند، مثل مجلس و ریاست جمهوری. و ارگان هائی هم داریم که انتخابی نیستند و فراتر از ارگان های انتخابی قرار گرفته اند. ارگان های غیر انتخابی به وسیله رهبر انقلاب هدایت می شوند که قدرت او تقریبا نامحدود است. او فرماندهی تمام نیروهای مسلح را در اختیار دارد، می تواند پارلمان را منحل و انتخابات جدید را اعلام کند، می تواند هر لایحه مجلس را متوقف کند، رئیس قوه قضائیه را تعیین کند و حتی سرویس های اطلاعاتی را تحت فرمان دارد. این چه جمهوری یی است؟ بعد هم شورای نگهبان را داریم که همه مصوبات مجلس را کنترل می کند و می تواند هر قانونی را رد کند، همانطور که در دوران هشت ساله ریاست جمهوری خاتمی کرد. در این دوران حتی یک قانون که بتواند اوضاع را واقعا اصلاح کند، به تصویب نرسید. مسخره تر از آن این که شورای نگهبان نه تنها اجازه دارد لوایح قانونی را رد کند، بلکه تعیین می کند که اصولا چه کسی اجازه ورود به مجلس را دارد. نیازی هم به ارائه دلیل ندارد. ۹۹ درصد رد صلاحیت ها دلیل سیاسی و ایدئولوژیک دارند. در انتخابات گذشته ۲ هزار و ۵۰۰ نامزد رد صلاحیت شدند. یعنی تصمیم نه به عهده مردم که در اختیار شورای نگهبان است. شورائی که همه اعضای آن محافظه کار هستند و نیمی از آنان مستقیما از سوی رهبر منصوب می شوند.
به این ترتیب ما در ایران ارگان هائی داریم که سمبل وجود حکومت خدائی هستند و ارگان هائی هم داریم که ظاهرا منشاء در جمهوریت دارند، اما بنیادهای جمهوریت آنان به وسیله ارگان های غیر انتخابی نابود می شود. مصباح یزدی پدر روحانی احمدی نژاد چندی پیش نظری ارائه داد که از دید من بسیار معقول است. او گفت: مجلس و همه نهادهای انتخابی مسخره اند. این رهبر انقلاب است که باید همه چیز را تعیین کند. ما کشور ولایت فقیه هستیم. یعنی کشوری که روحانیون در آن حرف آخر را می زند. انتخابات دیگر چه معنائی دارد؟ به نظر من، این پیشنهاد معقولی است که وقتی قرار است انتخابات معنا نداشته باشد، آن را اصولا کنار بگذارند.
نقش ارگان های اقتصادی
ما اکنون در ایران علاوه بر ارگان هائی که برشمردم و ارگان های مشابه متعدد دیگر، قدرت های اقتصادی متعددی مثل بنیادها را هم داریم. این ارگان ها، در زمان انقلاب ایجاد شدند تا مثلا دست تهی دستان و پا برهنگان را بگیرند. اما امروز به موسسات مالی غول پیکری تبدیل شده اند که بزرگترین بخش اقتصاد ایران و علاوه بر آن تقریبا همه اقتصاد در سایه کشور را تحت کنترل دارند. این بنیادها به چنان قدرت بزرگی رسیده اند که غربی ها و روزنامه نگاران داخلی و خارجی اغلب می پرسند چه کسی درباره فعل و انفعالات اقتصادی ایران تصمیم می گیرد؟ در عمل چنین است که بسیاری از تصمیمات از سوی کسانی اتخاذ می شوند که ما اصلا آن ها را نمی شناسیم. کسانی که در پس پرده هستند، اما از قدرتی بزرگ برخوردارند. چندی پیش وزیر اقتصاد در مجلس گفت:”ما در سواحل ایرانی خلیج فارس سی و دو اسکله داریم که تنها ۳ واحد از آن ها تحت کنترل و نظارت دولت است”. یک نماینده از او پرسید:”پس بقیه اسکله ها را چه کسانی کنترل می کنند”؟ وزیر اقتصاد پاسخ داد:”این را شما باید بهتر از من بدانید”!
یک نمونه دیگر از سیاهی اوضاع اقتصادی ایران، وضعیت بنزین است. ایران به عنوان چهارمین صادرکننده نفت جهان، ۴۰ درصد بنزین مصرف داخلی خود را از کشورهای دیگر وارد می کند. چرا؟ زیرا دولت روی ایجاد پالایشگاه های جدید یا بازسازی پالایشگاه های قدیمی سرمایه گذاری نکرده است. پالایشگاه ها فرسوده شده اند و ظرفیت تولید کافی ندارند. دولت برای بنزین وارداتی یارانه می پردازد، تا به قیمتی مشابه بنزین داخلی به فروش برسد. جالب این که بخشی از این بنزین وارداتی به وسیله بنیادها یا باندهای مافیائی به قیمت داخلی خریداری و به افغانستان و ترکیه و جاهای دیگر صادر می شود. از زمانی که احمدی نژاد به قدرت رسیده است، واردات کالاها و مواد غذائی از خارج به شدت افزایش یافته است. اخیرا یک زمین دار ایرانی را دیدم که با چشمانی گریان می گفت: “همه محصولات من از بین می روند، به خاطر این که مواد مورد نیاز از خارج وارد می شوند”. چرا؟ زیرا باندها از این طریق سود بیشتری به جیب می زنند.
هدف مشترک همه جناح های خودی
تا زمانی که خمینی زنده بود، تعارضات درونی نظام جمهوری اسلامی به خاطر نفوذ او کمتر آشکار شد، اما پس از مرگ او، جناح هائی به وجود آمدند. این جناح ها، می توانند به شدت محافظه کار، محافظه کار، معتدل یا حتی اصلاح طلب باشند، اما همه آن ها حفظ حکومت اسلامی را هدف اصلی خود می دانند. مساله حتی در مورد اصلاح طلبان این نیست که این حکومت را تغییر دهند، بلکه آن ها نیز معتقدند با لیبرالیزه کردن کشور می توان حکومت اسلامی را حفظ کرد. در عین حال جالب این است که در این جبهه اسلامی، و حتی در مجلس اسلامی، برخوردهای نظری بسیار مهمی جاری است. این یک پدیده استثنائی است. در زمان شاه، تنها بله گویان بودند که در مجلس می نشستند. اما امروز خیلی از نمایندگان در مجلس دائما در حال مناقشه هستند. این که چقدر از این بحث ها به افکار عمومی می رسد، بحث دیگری است. جبهه اسلامی، یک جامعه بسته است، زیرا نیروهای اجتماعی را به خودی و غیرخودی تقسیم کرده اند و غیرخودی ها را به هیچ عنوان به قدرت راه نمی دهند. اما اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ بدهیم که “حکومت خدا” ی بنیاد نهاده شده به وسیله خمینی تا چه حد در ایران تحقق یافته است، باید بگوئیم که به رغم حاکمیت ترور، اعدام دهها هزار مخالف، سانسور مطبوعات و همه آنچه که قبلا توضیح دادم، آن ها تا امروز موفق نشده اند از جامعه ایران یک جامعه اسلامگرا بسازند.
مبارزه جدی زنان
چرا موفق نشده اند؟ زیرا در ایران یک جامعه مدنی بسیار پهناور وجود دارد. این جامعه مدنی تا امروز مانع از آن شده است که اسلامگرایان جامعه را واقعا آنطور فرم بدهند که آرزو می کردند. جامعه مدنی باز هم مانع تحقق این آرزو خواهد شد. زنان، در صدر این جامعه مدنی قرار گرفته اند. نبرد شجاعانه آنان به گونه ای غیرقابل توصیف قابل ستایش است. آن ها هرگز مبارزه را رها نکردند و همواره برای برابری حقوقی زنان و ورود آنان به جامعه جنگیدند. اینجا هم یک تعارض جالب وجود دارد: بر پایه تصورات اسلامی، نقش زنان به آشپزی و بچه دار شدن محدود می شود. اما گروه های حاکم ایران، هم قبل از انقلاب به زنان برای شرکت در تظاهرات نیاز داشتند و هم در جنگ هشت ساله برای پشتیبانی از جبهه. به این ترتیب، زنان ناگهان در تمامی پیکره جامعه حضور یافتند. بعد خواستار حقوق و موقعیت خودشان در جامعه شدند. آن ها در واقع به لحاظ حقوقی دستاورد زیادی نداشته اند، اما در واقعیت اجتماعی، نقشی بسیار بزرگ یافتند. امروز سازمان ها، روزنامه ها، مجلات و وبلاگ های بی شماری در ایران هست که به زنان تعلق دارد. از حدود دو سال پیش، کمپین یک میلیون امضا جاری است که برای برابری حقوق زنان می کوشد. مساله در این جا تنها بر سر جمع آوری یک میلیون امضا نیست. بلکه زنان به همه جا می روند. در همه شهرهای ایران این جنبش جاری است. زنان به خیابان ها، ادارات و مراکز تجمع دیگر می روند، با سایر زنان و همچنین مردان صحبت می کنند و به روشنگری درباره اهمیت برابری حقوق زن و مرد می پردازند. این جنبش در جامعه ما اثری بزرگ داشته است. تا آنجا که زنان واقعا در جامعه حضور دارند. این خطا است اگر تصور کنیم که تنها زنان لائیک در این جنبش حضور دارند. حتی زنان مسلمان وارد کارزار شده اند. مثلا تشکلی به نام فمینیست های اسلامی. اخیرا من با یکی از رهبران این سازمان مصاحبه ای داشتم. از او پرسیدم میان تصور شما و تصور زنان اروپائی از فمینیسم چه تفاوتی وجود دارد؟ او گفت: هیچ. ما همان را می خواهیم که آنان می خواهند: برابری حقوقی، بدون هیچ محدودیتی. گفتم: پس چرا اسم خودتان را فمینیست اسلامی می گذارید؟ گفت: برای این که ما نمی خواهیم عقیده مان را از دست بدهیم. ما مسلمانیم و می خواهیم عقیده مان را حفظ کنیم. گفتم: اما اسلام برابری حقوق زن و مرد را نمی پذیرد. گفت: کجا؟ گفتم در قرآن. گفت: پس باید آن قسمت از قرآن را کنار گذاشت! جالب این که این را آشکارا بیان می کرد. به دلیل شرکت در حرکت یک میلیون امضا، تاکنون زنان بسیاری دستگیر شده اند و تعدادی از آنان هنوز در زندان به سر می برند. اما نبرد ادامه دارد.
جوانان در کنار زنان
اما زنان تنها نیستند. به جوانان نگاه کنیم. در دوران انقلاب، جوانان شعله های آتش این انقلاب بودند. در جنگ هشت ساله، آنان هزار هزار به جبهه رفتند و جانشان را فدای خمینی کردند، اما امروز اکثریت جوانان به این رژیم پشت کرده اند. نمی خواهم بگویم که همه به لحاظ سیاسی فعال هستند و تصورات روشن سیاسی دارند، اما آن ها تصورات دیگری از زندگی دارند. آن ها می خواهند شاد باشند و امکان تفریح و جنب و جوش داشته باشند. می خواهند موفق شوند، موقعیت اجتماعی داشته باشند، ازدواج کنند، تشکیل خانواده بدهند و مجبور نباشند هر روز برای این و آن عزاداری کنند. آن ها می خواهند زندگی کنند. رژیم می تواند هرچه می خواهد بکند، اما حریف این جوانان نیست. وبلاگ های ایرانی، چنان گسترش یافته اند که زبان فارسی را به یکی از مهمترین زبان های شبکه جهانی اینترنت تبدیل کرده اند. از زنان و جوانان که بگذریم، موقعیت نویسندگان، روزنامه نگاران، فیلمسازان و سایر روشنفکران ایران قابل اعتنا است. روزنامه ها همواره توقیف می شوند و روزنامه نگاران همواره به زندان می افتند، اما حرکت توقف پذیر نیست. ایران، جامعه ای زنده و پرتنوع است.
مخالفت روحانیون با اسلام سنتی
از همه مهمتر، در ایران، روحانیون بی شماری هستند که با اسلام سنتی مخالفند و خواستار جدائی مذهب از حکومت هستند. بسیاری از آنان، سال ها زندانی شده اند یا هم اکنون در زندان به سر می برند. نظرات آن ها در حجره های مساجد و حوزه ها محدود نمی ماند، بلکه در سطح کل جامعه پخش می شود. به عنوان نمونه، حسن یوسفی اشکوری که چندین سال در زندان بود، در یک مصاحبه می گوید: “من، برای مطالعه بیشتر قرآن و تفسیرهای متعدد آن، در زندان وقت کافی داشتم و به این نتیجه رسیدم که بسیاری از احکام قرآن ریشه در باورهای اعراب بدوی دارد”. این، از دید اسلامگرایان سنتی کفر است. زیرا آن ها می گویند که قرآن بر پیامبر نازل شده است. کلام خدا است و نمی تواند برگرفته از باورهای زمینی باشد. از اشکوری می پرسند: “از این موضوع چه نتیجه ای می گیرید”؟ او پاسخ می دهد: “من از خودم پرسیدم چه اتفاقی می افتاد اگر حضرت محمد به جای مکه یا مدینه در آتن می زیست؟ در این صورت، باورها و احکام یونانیان بود که وارد قرآن می شد”! دوباره از اشکوری سئوال می شود: “و نتیجه نهائی”؟ این روحانی می گوید:”من به این نتیجه می رسم که احکام قرآن، پیوسته به زمان و مکان هستند. وقتی ما در مکان دیگر و زمان دیگر زندگی می کنیم، پس به قوانین دیگری نیاز داریم. ما اکنون ۱۴۰۰ سال پس از ظهور اسلام زندگی می کنیم و باید این احکام کهن را کنار بگذاریم و بر پایه حقوق بشر احکامی نو بیافرینیم”.
اگر این احکام را از اسلام بگیریم، اسلام به امری خصوصی تبدیل می شود.
ایران احمدی نژاد نیست
باری، من می خواهم تنها این را بگویم که ایران نه احمدی نژاد است و نه رژیم موجود. ما کشوری بسیار متنوع و جامعه مدنی یی بسیار گسترده داریم. من، شخصا امیدم را به این جامعه مدنی بسته ام. اکنون به آنچه در آغاز گفتم باز می گردم: سیاست غرب در خدمت پشتیبانی از این جامعه مدنی نیست. برعکس، این سیاست در خدمت تجزیه جامعه مدنی ایران است. هر تهدیدی علیه ایران، هر حمله ای به این کشور، این جامعه مدنی را تجزیه می کند. بسیاری از ایرانیان می گویند: ما خواستار سرزمینی مثل افغانستان یا عراق نیستیم. ما از میهن خود دفاع خواهیم کرد. ایران عراق نیست. حمله به ایران نتایج بسیار وخیمی به بار خواهد آورد. اگر اروپائی ها و آمریکائی ها واقعا جدی هستند، باید تمرکز خود را روی حقوق بشر بگذارند. اگر آن ها در تمام این سال ها به جای تهدید و تحریم روی رعایت حقوق بشر در ایران فشار می آوردند، جامعه مدنی ایران در می یافت که پشتیبانان بزرگی دارد. در این صورت ما بسیار جلوتر از امروز بودیم. اگر این سیاست اعمال می شد، احمدی نژاد اصولا به قدرت نمی رسید. قدرت احمدی نژاد متکی به تحریک و تنش آفرینی است. احمدی نژاد خوشحال خواهد شد اگر به دنبال مناقشه اتمی ده تنش دیگر ایجاد شود. او، در این صورت است که تحت پوشش دفاع از میهن می تواند مردم را به دنبال خودش بکشد. اسرائیل چنان تبلیغ می کند که ایران در یک قدمی دسترسی به بمب اتمی است می تواند به اسرائیل حمله کند. از دید کارشناسان، حتی اگر ایران قصد ساختن بمب اتمی را داشته باشد، این کار سال ها به طول خواهد انجامید. تبلیغات اسرائیل به نفع تروریست ها و اسلامگراها ست و نه به نفع دموکراسی و جامعه مدنی و حقوق بشر.
راه مستقل اروپا
اروپا باید سرانجام راه خودش را برود و از آمریکا دنباله روی نکند. در پی فروریختن دیوار برلین، من فکر کردم که ما بالاخره صاحب یک اروپای مستقل می شویم که برای صلح، آزادی و حقوق بشر خواهد کوشید. با توجه به همه آنچه از روشنگری تا فاشیسم و امروز در اروپا پیش آمده است، اروپای امروز باید چنین باشد. در جنگ عراق، فرانسه و آلمان برای نخستین بار نشانه های یک سیاست مستقل از آمریکا را بروز دادند، اما این سیاست پیش نرفت. حتی منافع اقتصادی اروپا پشتیبانی از جامعه مدنی ایران را ایجاب می کند، تا ما از شر رژیم فعلی راحت شویم و قدرتی نو در ایران بر سر کار بیاید که مدافع دموکراسی و حقوق بشر باشد. تمام تاریخ ما، از انقلاب مشروطیت در سال ۱۹۰۶ تا مصدق و امروز، اهمیت فوق العاده جامعه مدنی را در ایران نشان می دهد. ما نیاز به پشتیبانی داریم و امیدوارم همه ما تمام نیرومان را صرف آن کنیم که این جامعه مدنی سرانجام در ایران حرف آخر را بزند.