شماره ۱۲۱۲ ـ پنجشنبه ۱۵ ژانویه ۲۰۰۹
بخش دوم و پایانی
“… که من همواره به انسان مهر ورزیده ام”
در نبرد “پلاته” این سپهدار و گروهی از سپاهش کشته شدند در حالی که برخلاف لئونیداس تراژدی سرنوشت او و همرزم هایش گمنام ماند و بیش از چند سطری از تاریخ این دوره را در بر نگرفت. مردونیوس پارسی از سرداران حماسه آفرین ایران است که در ایمان خود در پایداری برای پیروزی و سربلندی ایران جان خود را به قمار گذاشت که این نیز افسوسی است بر همه از دست رفتگان دلیر تاریخ ما که گمنام مانده اند.
شکست ایران در ماراتون و سالامیس خدشه ای بر پرستیژ نظامی و نفوذ سیاسی ایران وارد نیاورد. در واقع شاهان پارسی هرگز یونان را، به عنوان یک رقیب، جدی نگرفتند و سرکوبهای آنان تنها جنبه گوشمالی و تنبیه داشت در حالی که”هیچ فرد یونانی نبود که از شنیدن نام پارسی ها درونش پر از هراس نگردد”. نقش ایران به عنوان ابرقدرت جهان باستان شبیه همان نقش ایالات متحده آمریکا در صحنه سیاست امروزی بود. ثروت عظیم دربار هخامنشی هیچ دری را ناگشوده نمی گذاشت و آنجا که پول و رشوه کارگر نبود، نیروی نظامی پارس وارد صحنه می شد. دیپلوماسی هخامنشی نیز همچنان یکی از راههای نفوذ سیاست ایران بود.
“ارتافرنس” برادر داریوش یکم و فرماندار سارد به جباران ایالات ایونی پیام می دهد که به جای توسل به جنگ و خونریزی برای حل مسائل خود به مذاکرات سیاسی و داوری روی آورند.
برای حفظ یک نظم سیاسی و اجتماعی در چنین متصرفات وسیعی سیستم اداری بی مانندی به وجود آمد. جاده شاهنشاهی که بخشی از آن از سرزمین های شمال شرق ایران آغاز شده و به شوش ختم می گردید و پاره دیگر آن از شوش تا سارد، پایتخت متصرفات غربی ایران، ادامه پیدا می کرد، شاهرگ ارتباطی زمامداران هخامنشی با فرمانداران ایالات ایران بو.د در طول سه هزار کیلومتر جاده شاهی از شوش تا سارد در حدود ۱۳۰ استراحت گاه برای پیک های تندرو و ماموران نظامی و شاهنشاهی ساخته شده بود. فرستادگان ویژه که به چشم و گوش شاه معروف و نقش بازرسان شاهنشاهی را داشتند رویدادهای سیاسی و اجتماعی و هر گونه ناآرامی را در تمام ساتراپی ها و ایالات به وسیله پیک های تندرو به آگاهی فرمانروای هخامنشی می رساندند و به این گونه بود که اولین سیستم جهانی خبرگزاری و ارتباطات و آگاهی پایه گذاری شد.
هردوت که این سیستم اطلاعاتی را یک نوآوری ویژه پارسها دانسته در ستایش از آن می گوید: “هیچ موجودی در جهان تندتر از قاصدان پارسی نیست” و این جمله تاریخی را که اکنون بر سر در ساختمان پست نیویورک نقش شده است بیان می کند: “هیچ مانعی قادر نیست جلوگیر پیک هایی باشد که باید هر چه تندتر مسافت میان ایستگاهها را بپیمایند؛ نه برف، نه باران، نه گرما و نه تاریکی.”
در فاصله میان سارد تا شوش و در هر ایستگاهی که به فاصله یک روز راه بود، اسبان و قاصدان آماده پیام ها را از پیک تازه رسیده گرفته، بی درنگ حرکت کرده و در ایستگاه بعدی تحویل پیک آماده دیگر می دادند.
با وجود پیروزی یونان در ماراتون و سالامیس نفوذ سیاسی هخامنش ها همچنان بر یونان سایه افکن بود. کنفرانس صلح “کالیاس” در زمان اردشیر یکم، با حضور کالیاس سیاستمدار آتنی، و چندی بعد کنفرانس دیگری با “آنتالسیداس” اسپارتی و پیمان صلحی که به همین نام بسته شد به نفوذ یونانیان در شهرهای ایونی و مهاجرنشین های آسیای صغیر برای همیشه خاتمه داد و نقش “شاه بزرگ” ـ نامی که یونانیان بر شاهان هخامنشی نهاده بودند ـ به عنوان تنها داور مسائل سیاسی یونان پذیرفته شد. در طی جنگهای طولانی “پلوپونز” میان آتن و اسپارت و متحدین آنان داریوش دوم با پشتیبانی کردن از اسپارت انگیزه شکست آتن گردید و این کینه دیرینه شاهان هخامنشی که نسبت به آتن در دل می پروراندند جبران شد. چند سال پس از آن که سیاست خارجی ایران در قبال یونان تغییر کرده بود اردشیر دوم بر ضد اسپارت دولت آتن را تقویت کرد. زمانی که کوروش “جوان” برادر اردشیر دوم که در سن ۱۸ سالگی به فرمانداری سارد اعزام شده بود بر ضد برادرش برخاسته و با سپاهی از مزدوران یونانی رهسپار جنگ با اردشیر دوم گردید گروهی از ماجراجویان و زبده گان نظامی یونان، از آن میان گزنفون سپهدار و تاریخ نگار یونانی، به او پیوستند. کوروش جوان در حوالی بابل کشته و بازمانده سپاه یونان به سرکردگی گزنفون سرانجام پس از ماهها جنگ و گریز توانستند به یونان بازگردند و کتاب پرآوازه گزنفون، “آناباسیس” ، شرح چگونگی بازگشت این ده هزار نفر بازمانده سپاه یونان است.
در حالی که اقوام و ملل تابع ایران در انقیاد خود به دربار هخامنشی از آرامش و ایمنی برخوردار بوده و از جنگها و خونریزیهای خانمان برافکن داخلی در امان بودند، شهرهای یونانی دمی از تاختن به همدیگر، کشتار همسایگان و نابودی شهرها دست بردار نبودند که برگهای بسیار غم انگیزی را در تاریخ آنان به خون آغشته است، زیرا اقتصاد یونان که براساس برده داری بود ایجاب می کرد که به هر بهانه و دلیلی بر هم تاخته، شهرها را به آتش و ویرانی نابود کرده و پس از کشتارهای بیرحمانه بازماندگان را به بردگی ببرند. در طی جنگ های پلوپونز آتن گروهی را برای کشتار همگانی مردم “می تی لن” که به مخالفت برخاسته بودند روانه کرد و فرمان آن بود که از زن و مرد و کودک کسی را زنده نگذارند (گوسیدید). چندی پیش از آن مردم آراگوس که از بیرحمی اسپارتیها به تنگ آمده و هزاران نفر از سربازان آنان کشتار شده بودند خود از تشویق کنندگان خشایار شاه برای حمله به یونان گردیدند و “دماراتوس” شاه اسپارتی که از اسپارت رانده شده و به دربار هخامنشی پناه آورده بود در کینه جویی از اسپارت همراه سپاه خشایارشاه و در نقش مشاور او برای فتح اسپارت می رفت. پس از “دماراتوس” که به عنوان پناهنده سیاسی به ایران پناه برده بود “تمیستوکلس” آتنی فرمانده نیروهای دریایی یونان و سیاستمدار برجسته آتنی که در جنگ دریایی سالامیس انگیزه شکست ایران گردیده بود به جرم رشوه خواری و خیانت متهم شده و به دربار اردشیر یکم پناهنده گردید که در شوش با شکوه و احترام درخور یک شاه با او رفتار شد.
یونانیان که شکوه و ثروت شاهان هخامنشی را با ستایش و شگفتی می نگریستند از خشونت و بیرحمی آنان، در کیفرهای مرگباری که بر خطاکاران روا می داشتند، نیز به نشان دادگری و جهانداری سخن می راندند. در حالی که بر زمینه اصول اخلاق و دولتمندی جهان باستان، این گونه بیرحمی ها در همه تمدن ها به عنوان تنها راه برای حفظ نظام اجتماعی و بقای قدرتهای حاکم، و در پوشش قانون، به شمار می رفت ـ روشی که امروز نیز در سرکوب کردن و از میان بردن مخالفان و مبارزان سیاسی در بسیاری از کشورها اعمال می گردد ـ هیچ باور اخلاقی و اجتماعی توجیه کننده این قساوت ها نخواهد بود و از این روی نقش کوروش در تاریخ جهانی، تنها نگهدار ارزش انسانی در میان فرمانروایان سراسر جهان باستان، همواره درخشان است.