شماره ۱۲۱۳ ـ پنجشنبه  ۲۲ ژانویه ۲۰۰۹

سخنرانی تاریخ دان مشهور آمریکایی هاوارد زین


بخش دوم و پایانی


زمانی امپراتوری بریتانیا وجود داشت، امپراتوری روس، امپراتوری آلمانها، فرانسوی ها، بلژها، هلندی ها، و اسپانیاییها. حالا هم امپراتوری آمریکا وجود دارد. هنگامی که ما به آن امپراتوری ها نگاه می کنیم می گوئیم : “اوه ! امپریالیسم! ” اما امپراتوری ما نه. زمانی یک نفر از آن نوع محقق ها در نیویورک تایمز نوشت:” ما چراغ امپراتوریها هستیم.” این را باید از مردم عراق پرسید. یا به مردم افغانستان این حرف را بزنید. می دانید ما چراغ امپراتوری ها نیستیم.

تنها کاری که لازم است بکنید این است که به تاریخ خود نگاه کنید و متوجه می شوید که آنجا کشور نیکوکاری که در سراسر دنیا کارهای خیر می کند، نمی بینید. تاریخ ما گسترش را نشان می دهد. نشان می دهد که ما با خریدن لوئیزیانا وسعت خود را دو برابر کردیم. یادم می آید در نقشه ای که در آن زمان در کلاس ما وجود داشت اینکار بسیار مهربانانه می آمد. آه، آن زمین خالی آنجا افتاده بود و حالا متعلق به ماست، اما اشکال آنجا بود که آن زمین خالی نبود! صدها قبیله ی سرخپوست در آنجا زندگی می کردند. و اگر قرار بود لوئیزیانا از آن ما شود باید از دست آنها خلاص می شدیم و شدیم. و بعد در سالهای ۱۸۴۶ تا ۱۸۴۸ ما جنگی را با مکزیک راه انداختیم و در پایان جنگ تقریباً نصف آن کشور را گرفتیم. چرا؟ برای اینکه ما آن تکه زمین را می خواستیم. به همین سادگی. ما دوست داریم وسعت پیدا کنیم. این رویه ی مللی است که قدرت و ظرفیت  قلدری کردن نسبت به ملل دیگر را داشته باشند و گرایششان به سوی گسترش و تصاحب سرزمینهای آنان باشد. این اتفاقی است که در سراسر دنیا می افتد. بله ما سپس تا کارائیب و بعداً اقیانوس آرام و هاوایی و فیلیپین گسترش یافتیم. در قرن بیستم نفوذ خود را در اروپا و آسیا افزودیم و حالا هم در همه جای خاورمیانه. یک کشور گسترش یابنده، یک نیروی امپریالیستی.

اما برای چه؟ آیا می خواستیم کارهای خوب برایشان انجام دهیم؟ یا علت این بود که ما طمعکار بودیم. وقتی می گویم من، منظورم من و شما نیست، آنقدر عادت کرده ایم که با دولتمان مشخص شویم که مثل زمین شور جنرال موتور است که می گوید ما. اما او باید بداند که مدیرعامل جنرال موتور و زمین شورش “ما” را تشکیل نمی دهند.

بنابراین ایالات متحده  مستثنا نیست و این را باید از چارچوب فکری خود دور بیاندازید و خود را آنچه هست ببیند. ما همانقدر وحشی، متجاوز و بیرحم هستیم که بلژیکی ها در کنگو و بریتانیاییها در هند بودند، مانند تمام دیگر امپراتوریهای دیگر دنیا. درست مثل آنها. بیائید صادقانه با این حقیقت روبرو شویم. تنها در این صورت است که ما به خود می آئیم و همینطوری به هر کجای دنیا نمی رویم و بگوئیم اینکار را برای آزادی و دموکراسی کرده ایم، زیرا اگر تاریخ خود را بدانید، متوجه می شوید که بارها گفته اید که به فیلیپین رفته اید تا آنها را متمدن و مسیحی کنید. یا آمده ایم تمدن را به مکزیک بیاوریم و الا آخر. 

وقتی شما به تاریخ نگاه می کنید و متوجه این چیزها می شوید، سعی می کنید یک بیلان صادقانه از کرده هاتان به دست بدهید. البته این کرده های ما نیست بلکه رژیمهای حاکم بر ما آن را انجام می دهند. ما فقط مردمیم. رژیمها این کار را می کنند و اسم ما را هم رویش می گذارند و ما را در این توطئه های جنایتکارانه سهیم می کنند، اما میدانید ما این کارها را نکرده ایم آنها دارند زورچپان می کنند.


زمانی که شما شروع به انتقاد می کنید، و یک ارزیابی صادقانه از اینکه ایالات متحده در دنیا چه کرده است می کنید، آنها می گویند وطن ستیزی کرده اید. این المان دیگری از چارچوب فکری مذکور است که باید از آن رها شد. در غیر اینصورت فکر می کنید که باید حتماً یک سنجاق پرچم به سینه ی خود بزنید و یا همیشه پرچم آمریکا را جایی در دور بر خود داشته باشید. به این ترتیب با نشان دادن عشق خود به این ضمائم بی معنی ثابت کنید که وطن پرست هستید. می دانید یک نامزد ریاست جمهوری صادق از این نمی ترسد که بگوید: ” وطن پرستی این نیست که آدم پرچم به یقه اش بزند و یا از رژیم حاکم حمایت کند. وطن پرستی پشتیبانی از اصولی است که رژیم حاکم باید برایش بایستد. بنابراین ما نیاز داریم که  تعریف دوباره ای از این مفاهیم ارائه دهیم و خود را از چیزهایی که بدون فکر به خوردمان داده اند و ما را از آن اشباع کرده اند، پالایش کنیم. میهن پرستی چیست؟ اگر درست فکر کنیم آنگاه فریادهای آنها را رد خواهیم کرد و خواهیم گفت که میهن پرستی حمایت از دولت نیست. زمانی که رژیم کارهای بدی انجام می دهد میهن پرستانه ترین کار اینست که به انتقاد از آن بپردازیم، چرا که این همان اعلامیه استقلال است (۸) . این اساس منشور دموکراتیک ماست. اعلامیه ی استقلال می گوید حکومت توسط مردم برقرار می شود تا بعضی از حقوق را تضمین کند، حق برابر برای زندگی کردن، آزادی و کسب شادمانی. بنابر این وقتی حکومت این حقوق را مخدوش می کند، اعلامیه می گوید این حق ملت است که آن حکومت را تصحیح کند و یا براندازد. اینست اساس منشور دموکراتیک  ما. مردم آن را فراموش کرده اند. وقتی حکومت به اعتماد مردم خیانت کرد، اشکالی ندارد که را تغییر داد و یا برانداخت. آن زمان است که شما میهن پرست به شمار می آئید. به عبارت دیگر دولتی که به اعتماد مردم خیانت کند دولتی ضدمیهنی است.

حال باید در مورد این صحبتهایی که پشت سرهم به ما گفته شده بدون اینکه فرصت اندیشیدن در موردش به ما داده شود فکر کنیم و دوباره کلمات را معنی کنیم، مثلاٌ امنیت ملی. امنیت ملی یعنی چه؟ حقوقدانان می گویند این برای امنیت ملی است و همینجا کار به پایان می رسد. نه، کار به پایان نرسیده. امنیت ملی برای افراد مختلف مفاهیم مختلفی دارد. برای برخی به معنی داشتن پایگاه نظامی است، گروه دیگر آن را به معنای داشتن بیمه ی درمانی دولتی می دانند. به معنی داشتن کار می شمرند. اینها تمام به معنی داشتن امنیت است. پس باید این چیزها را مرتب و دوباره معنی کنیم.


باید تروریسم را دوباره معنی کنیم والا دولت ادعا می کند که با تروریسم در جنگ است و بعد ما هم هر چه که گفت باید انجام دهیم، اما صبر کنید ببینم، تروریسم یعنی چه؟خوب ما تا حدودی معنی تروریسم را می دانیم. تروریسم یعنی به خاطر اعتقاداتی مردم بی گناه را کشتن. مثلاً ۱۱/۹ یک واقعه ی تروریستی بود، اما اگر این معنی تروریسم باشد آنگاه جنگ یک کار تروریستی است.

ما باید این طرز تفکر را که جنگ راه حل مسائل است کنار بگذاریم. اینکه با خشونت می توان مسائل را حل کرد. واقعاً نمی شود اینکار را کرد. ما باید تعریف خود را از قهرمانی تغییر دهیم. در فرهنگ آمریکایی وقتی مردم از قهرمانی صحبت می کنند قهرمانهای نظامی تداعی می شوند. آنها به یاد مجسمه هایی که در سراسر کشور پخش است می افتند و جنگها و مدالها. اینها قهرمانان نظامی هستند. به همین خاطر است که اوباما احساس می کرد باید مک کین را به عنوان یک قهرمان نظامی معرفی نماید. من هرگز فکر نمی کردم که چنین چیزی باید انجام شود. میدانم که این حرف بعضی را عصبانی میکند، اما جان مک کین در جنگ زندانی شد و مورد شکنجه قرار گرفت  و آن را تحمل کرد. اینکار شهامت می خواهد. از طرف دیگر او یک قهرمان نظامی نیست. قبل از آنکه او به زندان بیفتد روی سر مردم بیگناه بمب می انداخت. او همان کاری را می کرد که بقیه ی افراد نیروی هوایی انجام می دهند. آنها بمب بر روی دهکده ها می انداختند و تعداد زیادی کشاورز بیگناه را میکشتند. به نظر من این قهرمانی نیست. پس ما باید قهرمانی را دوباره معنی کنیم. من فکر می کنم قهرمان مردمی بودند که ایستادند و بر ضد جنگ صحبت کردند.



بله ما باید چارچوب فکری خودرا تغییر دهیم. چیزهایی را باید بفهمیم که شاید در موردشان به اندازه ی کافی فکر نکرده ایم. یکی ازاین چیزها که من فکر می کنم در موردش به اندازه ی کافی فکر نشده و بسیار مهم و حیاتی است این میباشد که مصالح حکومت با مصالح ما یکی نیست. مثل آنچه کرت ونگوت به نام گرانفالون (۹)ساخت می ماند. گرانفالون یک انتزاع بی معنی بود که وقتی رویهم ریخته می شد اعضایش به هم تعلق نداشتند، مثل “امنیت ملی” ، یا “مصالح ملی”.  مصلحت رئیس جمهور یک چیز است و مصلحت جوانی که او به جنگ می فرستد چیز دیگر . اینها با هم فرق می کنند. مصلحت شرکت اکسان و هالیبرتون یک چیز است و مصلحت کارگران، پرستاران و معلمان چیز دیگر. وقتی این را فهمیدید درک می کنید که مصالح شما و دولت یکی نیست. آیا وقتی دولت می گوید اینکار را بکنید و به اینجا برای جنگ بروید به مصلحت ما کار می کند؟ نه اینطور نیست. این مطلب تنها در مورد ایالات متحده صادق نیست، بلکه در مورد همه ی حکومتها چنین است. عموماً حکومتها معرف مصالح مردم نیستند. به همین علت است که حکومتها دائماً برانداخته می شوند، زیرا زمانی مردم متوجه می شوند که ای بابا این حکومت در جهت مصالح من کار نمی کند و آن را برمی اندازند.

به همین خاطر هم دولتها دروغ می گویند. چرا  برای اینکه مصالحشان با مردم فرق می کند. اگر راست بگویند مردم بیرونشان می کنند.


حال در مورد جنگ قدری باید اضافه کنم تا روی این مسئله تاکید شود که جنگ را باید کنار گذاشت و نباید یک ملت جنگ طلب بود و تنها از عراق خارج شدن کافی نیست.  یکی از همین روزها، دیر یا زود ما باید از عراق خارج شویم. ما به آنجا تعلق نداریم، اما ما نمی خواهیم از عراق خارج شویم و بعد مجبور شویم از یک جای  دیگر هم خارج شویم. ما نمی خواهیم از عراق خارج شویم و سربازانمان را در افغانستان نگه داریم. بدبختانه اوباما گفت که می خواهد در افغانستان بماند. ما باید در چارچوب فکری خود  این مسئله ی ضد جنگ بودن را جا بیاندازیم، همین و بس. این قدم بزرگی خواهد بود .


نظر من درباره ی جنگ از دو منبع نشأت می گیرد. یکی تاریخ است، البته تمام کسانی که تاریخ را می خوانند به نتیجه ی مشترکی نمی رسند. شما باید به نظرات مختلف گوش دهید و آن را که بیشتر معنی می دهد قبول کنید. من فکر می کنم نظر من بامعنی تر است.  من همیشه دانشجوی بیطرف و معقولی بوده ام. بله خواندن تاریخ جنگها، امپراتوریها و دولتها کمک می کند که فکر شما درست تر شود.

منبع دوم من تجربیات خودم از جنگ است. من در جنگ جهانی دوم خلبان بمب افکن بوده ام. من در جنگ دوم بر روی شهرهای اروپایی بمب پرت می کردم. مردم زیادی در جنگ بودند و نظرات مختلفی در مورد جنگ دارند، اما من فقط می توانم نظرات خودم را بعد از فکر کردن در مورد جنگ به شما بگویم. من یک سرباز داوطلب پرشور نیروی هوایی بودم و می خواستم که در جنگ باشم، در جنگ علیه فاشیسم، جنگ درست، اینطور نیست؟ اما در آخر جنگ وقتی که قدری در دنیا گشتم و تحقیق کردم، زمانی که به آنچه که کرده بودم فکر نمودم، در مورد هیروشیما و ناکازاکی و درسدن مطلع شدم در مورد هامبورگ اطلاعاتی به دست آوردم و متوجه چیزهایی شدم که در موقع بمباران درک نمی کردم. چرا که وقتی شما مشغول جنگید فکر نمی کنید و تبدیل به یک آدم ماشینی می شوید. از خودتان نمی پرسید چرا؟ چرا مرا می فرستند تا این شهر کوچک را بمباران کنم؟ و وقتی جنگ تمام شد دیگر دلیل ندارد بر سر چندین هزار نفر بمب ریخت.

 بعد از جنگ من شروع کردم به فکر کردن. در مورد جنگ خوب. در مورد بهترین جنگ و آنگاه فهمیدم که چنین چیزی وجود ندارد. جنگ خوب دوم جهانی را میتوان به سادگی گفت که خوب نبود، و اگر این در مورد بهترین جنگ صادق باشد حال در مورد جنگهای دیگر چه می شود گفت.

من به این نتیجه رسیدم که جنگ همه را فاسد می کند. همه ی آنهایی که در جنگ شرکت دارند فاسد می شوند. شما اول کار به خود می گوئید آنها آدمهای بد هستند و از این نقطه یک پرش روانی می کنید که چون آنها بدند پس شما آدم خوبی هستید، اما این نتیجه گیری درست نیست. ممکن است آنها خیلی خیلی بد باشند، فاشیست باشند دیکتاتور باشند، اما این معنی نمی دهد که شما آدم خوبی هستید. وقتی اینطور فکر می کنید در می یابید که جنگها به وسیله ی شیاطین در هر دو سو جنگیده می شوند. یکی کمی بیشتر از دیگری اهریمنی است، اما با اینکه شما ممکن است با نیت خوب جنگ را شروع کرده باشید مثل ما که میخواستیم فاشیستها را شکست بدهیم، آخرش فاسد می شوید. آخرش خشونت می ورزید و بسیاری از مردم بی گناه را می کشید. برای اینکه از همان اول تصمیم را می گیرید که حق با شماست و دیگر سئوالی مطرح نمی کنید. این مسئله از نظر روانشناسی جالب است. شما تصمیم می گیرید آنها اشتباه می کنند و کار درست را شما  انجام می دهید. زمانی که این تصمیم گرفته شد دیگر شما “فکر” نمی کنید. در آن زمان است که چند صد هزار نفر را در هیروشیما و ناکازاکی می کشید، و قادر خواهید بود صدهزار نفر را در درسدن بکشید.  برای شما مهم نخواهد بود و به آن فکر نمی کنید. بله جنگ همه را فاسد می کند.

اما چیزی که در مورد جنگ می توان گفت اینست که نتیجه اش غیر قابل پیش بینی است. آنچه که شما در حین انجام دادن آن در جنگ هستید سهمگین است، چرا که جنگ دهشتناک است، اما اگر کسی به شما قول دهد که درست است که الان کار بسیار زشتی انجام می دهید و صدها هزار ژاپنی را می کشید، اما این منجر به چیز خوبی خواهد شد. باید گفت که حقیقت غیر از اینست و شما هرگز نمی دانید این جنگ به چه چیزی منتهی خواهد گشت. نتیجه هرگز روشن نیست. شما نمیدانید جلوتر چه می شود، ولی در همینجا عمل شما شیطانی است. و از شما خواسته می شود این عمل شیطانی را در ازای احتمال یک نتیجه ی خوب انجام دهید. این کاری است بی معنی. بخصوص اگر به تاریخ جنگهای به اصطلاح خوب نگاه کنید آن نتایج خوب وعده داده شده به دست نیامده اند. جنگ جهانی دوم را در نظر بگیرید، وعده داده می شد که فاشیسم از بین برود، دنیا زیبا خواهد شد و صلح همه جا خواهد بود، منشور سازمان ملل، اعلامیه ی حقوق بشر. درست است که ۵۰ میلیون نفر در جنگ دوم جهانی کشته شدند، اما دیگر همه چیز روبراه خواهد شد. من از شما می پرسم که سالهای بعد از جنگ را زندگی کردید، آیا همه چیز روبراه شد؟  ایا می توانید بگوئید آن ۵۰ میلیون نفر برای چه جان خود را از دست دادند؟ نه. جنگ معمولاً یک راه حل موقتی است. به شما این احساس را می دهد که کار مهمی کرده اید، اما نهایتاً غیر قابل پیش بینی است و غالباً بد تمام می شود.

بله جنگ انسانها را به هلاکت می کشد و ثروت ملی را تلف می کند و یک اتلاف بزرگ است.



 

پس ما چه باید بکنیم؟ ما باید خود و دیگران را آموزش بدهیم. بیایید تاریخ را بخوانیم، این مهم است، زیرا اگر از تاریخ بی اطلاع باشید مانند آنست که دیروز به دنیا آمده اید. در آن زمان است که هر رهبری هرچه دلش خواست می گوید و شما منبعی برای تست کردن حرفهایش ندارید. به کتابخانه بروید و بخوانید و بیاموزید.

ما باید در رابطه با دولت هم کار آموزشی انجام دهیم. باید درک کنیم که نافرمانی برای دموکراسی جنبه ی اساسی دارد  و مهم است که بدانیم دموکراسی سه قوه ی تشکیل دهنده ی حکومت که در دبیرستان به ما یاد می دادند و از هم مستقل بودند و هیچ چیز نمی شد غلط از آب در بیاید، نیست. اکنون آن ساختارها  دموکراسی نیست. دموکراسی یعنی مردم. دموکراسی یعنی جنبشهای اجتماعی. تاریخ می گوید بیعدالتی های اجتمایی توسط سه قوه حکومت درمان نشده اند، بلکه توسط حرکتهای اجتماعی که سه قوه را تهدید نموده و تحت فشار قرار داده اند تا مجبور به انجام عملی شوند درمان شده اند. این دموکراسی است.



ما نباید بدبین و غر غرو باشیم. نباید فکر کنیم که نیرویمان کم است. ما قدرتمندیم. اینجاست که تاریخ به کمک ما می آید. اگر تاریخ را مطالعه کنیم می بینیم که مردم احساس می کردند که نیرویی ندارند، اما بعداً سازمان یافتند، متحد شدند، سماجت کردند و تسلیم نشدند تا توانستند یک جنبش اجتماعی به وجود آورند. از جنبش ضد برده داری گرفته تا جنبش سیاهان در دهه ی ۱۹۶۰ یا جنبش ضد جنگ ویتنام و یا جنبش زنان. همه در شروع کوچک و بی پناه بوده اند، اما به اندازه ی کافی  قدرتمند شدند تا بر ملت و سیاستش اثر بگذارند. ما تنها باید سماجت داشته باشیم و صبور باشیم. صبور نه به معنای بی عمل بودن، بلکه به معنای فعال بودن. یعنی اگر هر کدام از ما کار کوچکی بکند اینها روی هم جمع می شود و در زمانی انبوهی ایجاد میشود و واقعه ای تاریخی رخ می دهد. مردم دلشکسته می شوند و فکر می کنند و کاری انجام می دهند و این کارها نهایتاً باعث می شود که اتفاق مهمی بیفتد.

در آخر من شما را با یک ایده ی دیگر ترک می کنم و آن اینست که به گروهی بپیوندید. هرچه می خواهد باشد. مثلاً مربوط به جنسیت یا نژاد یا حقوق مهاجران، گروه های محیط زیست یا جنگ. گروهی که بتوانید در آن کار کوچکی انجام بدهید. این به شما احساس خوبی خواهد داد. نمی گویم اینکار را بکنید فقط برای این که احساس بهتری به شما دست می دهد، بلکه به این علت که خوبست بدانید که زمانی که با دیگران برای رسیدن به یک هدف اجتماعی کارمیکنید زندگی برایتان جذابتر و پرثمرتر می شود. متشکرم.


پانویس ها:


۸- The Declaration of  Independence

۹-Kurt Vonnegut, granfalloon

کرت ونگوت نویسنده ی آمریکایی آلمانی الاصل که در یکی از کتابهای داستانی خود مذهبی به نام گرنفالون خلق می کند که گروه ناهمگنی اعتقاد واحدی را دنبال می کنند .


ایمیل مترجم:

asoudehnovin@yahoo.com