چرا جنبش مصر فراگیر شد و انقلاب ایران نشد

بخش سوم

در بخش نخست این نوشتار آمد که صفویه بنابر مقاصد سیاسی شیعه دوازده امامی را مذهب رسمی کشور کرد و به همین منظور آن را با نفرت به اهل تسنن تثبیت کرد و به این طریق از سویی ایرانی مستقل را پس از ده قرن ایجاد کرد و از سویی ایران را از حوزه ی تمدن اسلامی جدا کرد. همچنین دولت پهلوی ایران باستان را محور مشروعیت حکومت خود کرد و در این راه به نگاه تحقیر به همسایگان نگریست و خود را در حوزه ی تمدن ایرانی منزوی کرد. و چون حکومت ملایان جامعه را خشمگین کرد، اسلام شد دین اعراب فاتح امپراتوری ایران لذا خشم از ملایان محملی شد برای خشم بر اعراب و بدین سان ایران کشوری شد منزوی در منطقه.

در بخش دوم گفته شد که در شرایط مساعد و در جوی که جهان به مذهب روی کرده بود انقلاب ایران رنگ دین گرفت و نظریه من درآوردی ولایت مطلقه فقیه آیت الله خمینی حاکم شد؛ نظریه ای که برای نزدیک به ۹۰درصد مسلمین جهان نه تنها ناشناخته که غیرقابل قبول است و حتی در این ده درصد شیعه دوازده امامی هم تقریباً مورد قبول هیچ یک از مراجع و علما نبوده است و همین بی پایگی و ساختگی بودن آن سبب شد که حتی با فراگیر شدن اسلام سیاسی در منطقه هیچ گروه سیاسی به آن به عنوان یک الگو نظر نکند حتی شیعیان لبنان و عراق.

در این بخش نقش رهبری در جهت دادن به مسیر انقلاب تحلیل می شود و اینکه چگونه رهبری آیت الله خمینی این مردمی ترین انقلاب جهان را نه در جهان منزوی که درایران نیز محکوم به شکست کرد.

پس از پیروزی انقلاب بزرگ و باشکوه ایران ساخت قدرتی با سنت چندهزار ساله فرو ریخت و جامعه دیگر الگو و ساختار سیاسی معینی نداشت و مثل همه انقلابات هزاران اندیشه و هزاران نیرو هر یک نظر و ایده خاص خود را برای آینده ایران داشتند نیروهای بسیار و پراکنده و در تضاد بنیانی با یکدیگر. و از آنجا که حزبی هم نبود که با سازمان خود زمام امور را به دست بگیرد نقطه مشترک همه نیروها رهبری فرهمند آیت الله خمینی شد. او تنها ستونی بود برای خیمه انقلاب و آنچه تمامی این نیروهای پراکنده و سردرگم را در آن آشفته بازار به هم می پیوست شخص ایشان بود. از این رو او الگوی همگان بود و هر راهی را که او برمی گزید آینده انقلاب بدان سوی روانه می شد. و چون او متکی به حزبی و سازمانی سیاسی متشکلی نبود، لذا خصوصیات شخصی و روحی او تعیین کننده راه آینده انقلاب و هویت دادن به حکومت زائیده از آن می شد.

برای آنکه نشان داده شود که چگونه خصوصیات فردی و نحوه ی نگرش آیت الله خمینی جهت انقلاب را تعیین کرد، نخست به اختصار همین ویژگی را در چهار رهبر بزرگ انقلابات بررسی می کنیم.

 

پیامبر اسلام

سال ششم هجرت و پس از آنکه مسلمانان در چندین جنگ پیروز شده و قدرتشان به مرزی رسیده بود که به آسانی مکه ، این تنها پایگاه مخالفان اسلام را می توانست فتح کند با سپاهی مجهز برای زیارت خانه خدا روانه ی مکه شد. مکیان که شکست خود را می دیدند برای حفظ غرور عشیرتی خود آماده ی مقابله شدند، اما حضرت محمد با وجود داشتن قدرت تن به صلحی با اهل مکه داد که به شدت مورد مخالفت همه یارانش قرار گرفت. وی با وجود قدرت سرکوب مکیان برطبق صلح نامه حدیبیه نه تنها از رفتن به مکه صرف نظر کرد، بلکه وقتی مکیان قبول نکردند که در صلح نامه از او به عنوان پیامبر اسلام نام برده شود آن را پذیرفت و کاری کرد که از نظر یارانش بویژه ی نویسنده ی آن حضرت علی قبول خفت و شکست بود،  لذا پس از امضاء صلح نامه که وی می خواست قربانی کند هیچ یک از مسلمانان او را همراهی نکردند و اگر اصرار ام سلمه همسرش نبود او از ذبح شتر قربانی منصرف می شد.

یاران محمد که پیروزی خود را قطعی می دانستند و با شوق شهادت آماده ی هر مبارزه ای بودند نمی فهمند که چرا حضرت محمد تن به این همه سازش و حتی تحقیر می دهد، اما آن حضرت که چشم به گسترش اسلام و پیروزی بر روم و ایران داشت، و وعده آن را در ضعیف ترین وضعیتش در جنگ خیبر داده بود، می دانست که لازمه ی پیروزی آینده ی اسلام یکپارچگی قبایل عربستان است، و جنگ با مکیان، در صورت پیروزی هم، جلوی آن یکپارچگی و انسجام را خواهد گرفت و بنابر سنت اعراب به عنوان پیروزی قبیله ای بر قبیله ی دیگر قلمداد می شود، تا کی قبیله ی شکست خورده فرصت انتقام بیابد. او می دانست با قدرت دشمن را می توان سرکوب کرد، اما نمی توان آن را وفادار و جزو یاران خود کرد.

بدینسان بود که سال بعد که به مکه آمد کسی او را یک فرمانده غالب سرکوبگر ندید، بلکه وی را رهبری توانا و شایسته رشد دیدند. و در آن بازگشت هم با چنان نیروی جنگی و آرایش قدرتی آمد که مکیان همه مبهوت قدرت او شدند، ولی وی در همان زمان هم به جای انتقام و سرکوب دشمن دیرینه، خانه ی بزرگ آنان و دشمن سرسخت خود یعنی ابوسفیان را خانه ی امن اعلام کرد تا هر کس که بدانجا پناه آورد در امان باشد. این بدان می ماند که آیت الله خمینی پس از پیروزی انقلاب خانه ی تیمسار نصیری یا فریدون هویدا را خانه ی امن اعلام می کرد تا حتی سرسخت ترین دشمنان انقلاب هم بتوانند از عقوبت و انتقام در امان باشند. بدین سان پیامبر اسلام با بینش و آینده نگری خود توانست از یک مشت عرب بادیه نشین که نفاق و پراکندگی ـ به گفته ی قرآن ـ ویژگی اصلی آنان بود، چنان جمع متشکلی درست کند که بزرگترین امپراتوری های زمان را شکست دهد.

 

مهاتما گاندی

همه می دانیم که او با شیوه ی “مبارزه ی مسالمت آمیز” قدرتمندترین امپراتوری زمان ـ انگلستان ـ را به زانو درآورد. او به این کار عظیم دست نیافت مگر آنکه آینده نگری و دیدی فراتر از زمانش داشته باشد. به دو نمونه اشاره می شود:

۱ـ او دو بار در طول عمرش روزه ی سیاسی تا مرز مرگ گرفت. یکی برای پایان دادن جنگ میان هندوها و مسلمانان، ستیزی که قرن ها سابقه داشت ، و حتی دین سیک ها که به امید آشتی آن دو ایجاد شده بود، نه تنها این دو را با هم آشتی نداد، بلکه خود جبهه ی سومی شد برای جنگ دینی و قومی. وی زمانی این روزه را شکست که یک هندو به نمایندگی جمع برای اعلام آتش بس آمد و قول داد که نه تنها انتقام خون پسرش را نگیرد بلکه یک یتیم مسلمان را به فرزندی بپذیرد، و مهمتر آنکه عهد کند که آن بچه را نه هندو که مسلمان بار آورد.

روزه ی دوم که کمتر از آن گفته می شود مربوط به زمانی است که هندوهای انقلابی به خشم آمده در چند حمله ی غافلگیرانه تعدادی سرباز انگلیسی و هندی در خدمت انگلستان را کشتند و او به اعتراض به این کشتارها روزه گرفت. همه یاران او حتی جواهر لعل نهرو کوشیدند او را قانع کنند که این خشونت ها حساب نشده و غیرقابل اجتناب است ، و مردم خشمگین گاه کار عصیانی و خشن می کنند، ولی پاسخ مهاتما در نهایت آن بود “اگر کشتار لازمه ی پیروزی است من در این پیروزی نمی خواهم شریک باشم، اگر خشونت و کشتار زشت است در حق دشمن هم برخطا است “.

۲ـ در جنگ جهانی دوم انگلستان درگیر جنگ سرنوشت ساز با آلمان چون نمی توانست در هند نیز درگیر مبارزات استقلال طلبانه باشد، پذیرفت که استقلال هند را به آن بازگرداند. گاندی و یارانش برای امضاء قرارداد به لندن رفتند، اما گاندی از آن خواسته سر باز زد. یارانش شگفت زده و خشمگین به او گفتند که فرصتی طلایی را از دست می دهد، ولی او که افق های وسیع تری را می دید گفت خطر اصلی امروزه نازیسم و فاشیسم است ،و این زمانی نیست که ما انگلستان را ضعیف کنیم. استقلال هند به تعویق بیفتند بهتر از آنست که نازی ها پیروز شوند و آتش جنگ در جهان شعله ورتر شود، لذا تا پایان جنگ از خواسته ی بزرگ خود دست کشید و بیشتر آن ایام را در لندن ماند، در حالی که انگلیسی ها به او حتی اجازه ی صحبت و شرکت در مجامع را نمی دادند، زیرا می دانستند وی در سخنرانی هایش علیه جنگ داد سخن می دهد، در حالی که برنامه انگلستان تهییج احساسات عمومی برای جنگ با آلمان ها بود.

چنین شد که پس از پایان جنگ که عهدنامه استقلال هند را انگلستان امضا کرد مردم انگلیس با احترام از این دشمن سرسخت خود استقبال کردند .و به جای کینه ی عمیق میان دو ملت رابطه ای محترمانه و بر پایه ی استقلال مردم هند شکل گرفت. کافی است مقایسه ای شود میان وسعت این دید با نگاه محمدعلی جناح که با جداکردن سرزمین پاکستان از هند نه تنها دو میلیون هندی و مسلمان قربانی شدند، بلکه به زودی بنگلادش مسلمان با پاکستان مسلمان طی جنگی خونین از هم جدا شدند ،و هنوز رابطه دشمنانه و فرسایشی پس از چندین دهه میان هند و پاکستان ادامه دارد.

 

شاه اسماعیل صفوی

پس از شکست شاه اسماعیل در مقابل دولت مقتدر عثمانی در چالدران شاه اسماعیل شکست ناپذیر که متوجه شد که تمام شجاعت و قدرت افسانه ای شمشیرزنی هایش و آمادگی جانبازی قزلباشان او در مقابل آتش توپخانه دشمن بی اثر است . درست است که او فرستاده ی خداوند است و شکست ناپذیر، و درست است که قزلباشان او را تا سر حد خدایی قبول دارند، اما خدا هم با شمشیر قادر به جنگ در مقابل توپخانه ای ،که از یک کیلومتری آتش بر سر دشمن می بارد، نیست. وی با چنین درایتی و واقع بینی ای، که از توان فهم سپاهیان جان بر کف او به دور بود، چون شیری زخمی به کنام خود خزید و به دشمن جرار و توانمند نشان داد که این شیر زخمی از این قلمرو خود پای بیرون نخواهد گذاشت، اما هر دشمنی هم که وارد قلمرو او شود او و یارانش با تمام قوا با آنان می جنگند، لذا با آنکه سلطان سلیم عثمانی بارها او را به جنگ فراخواند و با آمدن تا تبریز سعی کرد او را به عرصه ی جنگ نابرابر بکشاند، اما او تحقیر را بر جان خرید ولی تن به جنگ نداد. و حتی وقتی پادشاه مصر که لشگری نیرومند داشت و در خطر حمله عثمانی ها بود به او پیشنهاد همکاری کرد تا به یاری یکدیگر عثمانی ها را شکست دهند نپذیرفت، و سپاهیان عثمانی هم با حمله به مصر آن کشور را نیز تسخیر کردند.

 بدینسان رهبری که یارانش خدا می پنداشتندش ،و خود نیز سالها به خدایی بودن قدرتش باور داشت ،با درک درست از توان قدرت نظامی و ابزار و سلاح جنگی حاضر به پذیرش تحقیرها شد، اما تن به جنگی نداد که مجبور شود جام زهر را سر کشد ،و حکومتی را که سه نسل پدرانش آرزوی برپایی آن را کرده بودند فدای لجاجت و جهالت کند. درکی که آیت الله خمینی و ملایان جنگ نکرده همراهش نداشتند و ساده لوحانه فکر می کردند با شوق شهادت با اسلحه های پیشرفته ای ،که حرکت سپاهیان را از طریق ماهواره ها دنبال می کند، می توانند بجنگند.

 

نلسون ماندلا

زمانی که مبارزات سیاهان در آفریقای جنوبی می رفت که بساط سروری سفیدان و نظام آپارتاید را برچیند، همگان یقین داشتند که به زودی حمام خون به راه خواهد افتاد. خشم انباشته شده در سینه ی سیاهانی که سال های سال در سرزمین خود برده ی اربابان سفید مهاجم شده بودند چنان بود، که هزاران هزار از آنان هر شب با رؤیای تکه تکه کردن ارباب خونخوار سفیدپوست خود به خواب می رفتند. اما دامنه فاجعه وسیع تر از کینه و نفرت دو نژاد بود، و در حقیقت خطر جنگ قبیله ای معمول آفریقا بزرگتر از آن بود. بویژه که قبیله ی بزرگی از سیاهان ـ زولوها ـ سال های سال خدمتگزار و آلت دست سفیدپوستان بوده، و بیشتر ستم و جنایت سفیدان بر سیاهان به دست همین سیاهان انجام شده بود. شواهد این درگیری ها در همان ایام هر روز به شکلی جلوه می کرد، و کمتر هفته ای می گذشت که آتشی از این دست بر پا نشود.

اما این ماندلا بود که شگفتی آفرید و کاری معجزه آسا کرد. او نشان داد که انسان می تواند بیشتر سال های مفید عمرش را در زندان سفیدها به سر برده باشد، اما کینه ای نژادی نداشته باشد ،و بپذیرد که سفیدپوستان هم پس از زیست نسل ها در آن سرزمین بومیان آن دیار شده اند ،و بسیاری از دستاوردهای این سرزمین حاصل تلاش آنها است. سیاهان مزدور هم حاصل پرورش در نظام غیرمردمی بوده اند، نه جانیان بالفطره ای که باید با نفرت طرد شوند.  

 مهمتر آنکه اگر قرار است قانون حاکم شود حتی عزیزترین کس او، که همه ی شهرت او حاصل مبارزات او بود، و او را به نام “مادر میهن” می شناختند، یعنی همسر او نیز از این قاعده نباید مستثنا باشد، و باید پاسخگوی کشتار و ترور مخالفان خود باشد .و این همه از کمیسیون “حقیقت و آشتی” ،به رهبری اسقف دزموند توتو، ممکن می شود .کمسیونی که به جای انتقام و محو دشمن، و کشتن ظلمت به امید پیروزی نور، و دشمن را دیوی دیدن که چون بیرون شود فرشته درآید، و به جای شعار”جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم” شعار “ببخش اما فراموش نکن” را اساسی کند.

ماندلا در عمل عشق و محبتی را که مذهبیون ،هر روزه ازآن می گویند و بدان عمل نمی کنند، را اجرا کرد. وی نشان داد که یک انسان لائیک و غیردینی، محبت و عشقی را می تواند حاکم کند ،که ادیان مدعی آن قادر به انجام آن نبوده اند. نگاه او به افق های دورتری دوخته شده بود، که چشم مردم اسیر خشم امکان دیدن آن را نداشت. چنین شد که او از یک جامعه ی لبریز از کینه و نفرت و آماده ی خشم و جنون، کشوری مصالحه گر ساخت ،و ملتی ناآگاه و آماده ی خونریزی را به آشتی و سازندگی هدایت کرد.

 

آیت الله خمینی

انقلاب ایران یکی از مسالمت آمیزترین و کم هزینه ترین انقلابات بزرگ جهان بود. نه جنگ طولانی چین، نه درگیری های خونین انقلاب روسیه، نه ستیز سهمگین بورژوازی با فئودال ها در انقلاب فرانسه، و نه درگیری دیرپای مسلمانان و هندوها و هندوها و انگلیس ها در هند، و نه مبارزات خونین علیه نظام آپارتاید آفریقای جنوبی ، و حتی نه شاهد ستیز و کینه جویی قبیله ای دوران حضرت محمد بود.

شاه به آسانی رفت، و ارتش بدون مقاومت تسلیم شد . پیشتر هم سران ساواک و دولت را شاه خود زندانی کرده بود. بی جهت نبود که شعار آن ایام چنین بود:”پیروزی گل بر گلوله” و “مشت بر شمشیر”. ملت تقریباً یکپارچه پشت سر رهبری بودند، و حتی دشمنان  انقلاب نیز به رهبر عارف و پیشوای دینی دلبسته بودند. چپ ها داغ تر از مذهبیون به دنبال آقای خمینی بودند. مجاهدین خود را فرزندان او می خواندند. مذهبیون که جای خود را داشت. اهل تسنن نیز اختلاف با شیعه را کنار گذاشته بودند، و رهبرانشان در بلوچستان و ترکمن صحرا و کردستان و خوزستان از آقای خمینی تجلیل می کردند.

به پشتوانه ی همین محبوبیت بود که حتی چند سال بعد، که  انفجار حزب جمهوری اسلامی اتفاق افتاد و بیشترین شخصیت های نامی حکومت در آن کشته شدند، و بلافاصله انفجار نخست وزیری و کشته شدن نخست وزیر ،و سپس زخمی شدن رئیس جمهور و غیره خم به ابروی حکومت نیاورد. و یا در کودتای نوژه وقتی به آقای خمینی گفته شد که اینان قصد بمباران مراکز اصلی و خانه شما را داشتند خندید و گفت ،که بر فرض هم که موفق به بمباران می شدند بالاخره باید هواپیمای خود را به زمین بنشانند، آن وقت مردم آنها را نابود می کردند.

 چنان فضای جامعه آماده محبت و گذشت بود که چند ماه پس از انقلاب ساواکی ها جلوی نخست وزیری تجمع کردند تا حقوق عقب مانده خود را مطالبه کنند، و مهندس بازرگان نخست وزیر هم گفت این ها گناهی ندارند، یک مشت کارمند بوده اند که به وجودشان هم نیاز است، و انحراف آنها حاصل زیست در نظام طاغوت بوده است. دامنه این امید چنان بالا بود که مهندس عبدالله ریاضی، رئیس مجلس و آخوندزاده، با پای خود از فرانسه به ایران بازگشت، زیرا می گفت حال دوره “عدل اسلامی” است، و من از بی گناهی خود دفاع خواهم کرد. که چنین نشد و بدون محاکمه اعدام شد.

این همه بدان معنی نیست که در جامعه نیروهای خشن، و اندیشه های خشونت طلب و تنگ نظر عقیدتی، و آمادگی کینه ورزی نبود، بلکه یک رهبر دوربین و روشن ضمیر،که افقی فراتر از مردم عادی را می دید، و سعه صدری بیش از عامه داشت، برای هدایت جامعه به سوی بخشش و گذشت و یکپارچگی مردم دچار مشکلات چندانی نبود. زیرا مردم قربانی چندانی نداده بودند که سخت به دنبال انتقام باشند . یک رهبر آینده نگر روشن بین، به راحتی می توانست این همه نیروی آماده را به کار بگیرد ،و آنان را بر سر شوق ساختن بیاورد، و خشم مردم را نیرویی کند برای ساختن جامعه. و با ساختن و امید، شوق را حاکم بر جامعه کند، و نفرت ها را با نیروی امید و سازندگی مهار کند.

اما آقای خمینی حتی شخصیت یک فرد متوسط با افق دیدی نیمه بلند را هم نداشت. او خود انباشته از کینه بود و دشمنی ،و خشم را می طلبید. وی حتی به طور مصنوعی نفرت را به جامعه تلقین می کرد، و این حاصل شخصیت فردی او، و شیوه نگاه او به جهان بود.

شخصیت فردی: به یاد دارم در جوانی مرحوم صدر بلاغی کتابی نوشته بود و در چاپخانه عموی من چاپ کرده بود و فروش نداشت. روزی به خنده به پدرم گفت: ایکاش حاجی آقاروح الله نقدی بر این کتاب بنویسد. زیرا آنقدر به من علقه و مضغه خواهد گفت که دل مردم برایم می سوزد و کتابم را می خرند. این تندخویی و زبان هتاک آقای خمینی در آن ایام شهره بود،که البته ما آن را به پای شجاعت و بی باکی او می گذاشتیم؛ همان زبانی که در کتاب کشف الاسرار خود را نشان داده بود.

جهان بینی: آیت الله خمینی مثل بیشتر ایرانیان دنیا را سفید و سیاه می دید، و راه اصلاح جامعه را حذف باطل و سیاهی از صحنه جامعه می دانست؛ همان بینشی که امام زمانی را تصور می کند که وقتی می آید، آنقدر می کشد که خون تا رکاب اسبش بالا می آید.نگرشی که در این در شعار انقلاب تجلی کرد “دیو چو بیرون رود فرشته درآید”. و شعر فرخی یزدی، با صدای زیبای شجریان خطاب به آقای خمینی، آهنگ محبوب شد “دامن محبت را گر کنی به خون رنگین/ می توان ترا گفتن پیشوای آزادی”

تجلی این روحیه آیت الله صادق خلخالی بود،که در محله شهر نو چوبه دار به پا کرد، و بدون محاکمه در اراک و ملایر یک شبه دهها نفر از قاچاقچیان را اعدام کرد و حزب توده و چریک ها به پاس این خونریزی “بخوانید قاطعیت انقلابی”، او را کاندیدای خود در انتخابات مجلس اول کردند.

از این روی آقای خمینی خون می طلبید، و بنا را بر حذف گذاشت، و هر چه امثال مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی و طاهر احمدزاده از گذشت گفتند فایده نکرد. بازرگان را مسخره می کردند که مثل لاک پشت می خواهد حرکت کند، و طالقانی به قهر تهران را ترک گفت. آیت الله صادق خلخالی در کتاب خاطراتش می نویسد: آقای خمینی مرا احضار کرد در مدرسه علوی. و من می دانستم این لیبرال های خائن، یعنی مهندس بازرگان و دکتر یزدی ،می خواهند که من ۲۴ تن از سران طاغوت را که تصمیم به اعدامشان گرفته ام ،از مرگ نجات دهند. آخر آقای فریدون هویدا گفته بود که حاضر است در برابر مردم و دوربین تلویزیون ها محاکمه شود، و دکتر ابراهیم یزدی می گفت اگر ما این محاکمه را در میدان امجدیه بر پا کنیم، و به جای ما انقلابیون، نخست وزیر شاه از فساد شاه بگوید، جهان متوجه حقانیت انقلاب می شود. آقای خلخالی می نویسد آقای خمینی پس از شنیدن اعتراض من در حضور آن دو  تن، که پیشتر از آن با ایشان صحبت کرده بودند، به من گفت این پنج تن را اعدام کن. و چون بلند شدم تا از در خارج شوم فرمودند این یکی دیگر را هم به تو اجازه می دهم،که یعنی به نوعی دلجویی از بنده. روزی از دکتر یزدی پرسیدم آخر کسی از آن همه جنایات آقای خلخالی به امام نمی گفت؟پس از اصرار من گفت، چرا. حتی روزی مدرک هم برای ایشان بردیم، اما ایشان گفتند هر انقلابی شمری می خواهد، آیت الله خلخالی هم شمر انقلاب ما است.

این دو عامل شخصیتی و جهان بینی سبب شد که آیت الله خمینی از روز اول اصل را بر پاکسازی و حذف و سرکوب گذاشت. از جمله با وجود آن که هیچ عاملی برای قدرت و محبوبیت او کوچکترین تهدیدی نمی توانست باشد، با روزنامه آیندگان چنان سخت برخورد کرد. به نویسندگان که تقریباً همه دلبسته او بودند نهیب زد که قلم ها را بشکنید. تاب تحمل برنامه “قرآن در صحنه” آیت الله طالقانی را نیاورد ،چون سخت پر طرفدار شده بود، آخر او از رئوفت و بخشش و فرصت دادن به انسانها برای ساختن خود ،و توبه از گذشته سخن می گفت. و وقتی جبهه ملی به لایحه قصاص اعتراض کرد، به جای تحمل این جمع بی قدرت و در عین حال مدافع انقلاب و حکومت ،حکم ارتداد آنها را صادر کرد، تا جایی که مرحوم بازرگان به طنز می گفت، به زودی پاسداری بالای سر رختخواب من خواهد آمد ،تا بگوید که همسر سالیان من بر من حرام است.

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی/ برآورند غلامانش آن درخت از بیخ

این گفته سعدی و این که باز به قول او، “الناس علی دین ملوکهم”، به خوبی سرنوشت راهی را که رهبریت انقلاب برای جامعه تعیین کرده بود نشان می دهد .حاصل آن شیوه رهبری بود که در همه ادارات اداره پاکسازی و گزینش بر پا شد . شورای انقلاب دانشگاه ها را بست تا طاغوت زدایی کند. احزاب سیاسی یکی پس از دیگری حذف شدند. اولین نخست وزیر و اولین رئیس جمهور از مقام خود عزل شدند. درگیری های خیابانی هر روز بالاتر گرفت ،و با هر درگیری بر موج اعدام ها افزوده شد . در نتیجه حلقه یاران حکومت هر روز کوچکتر شد.

خشت اول چون نهد معمار کج / تا ثریا می رود دیوار کج

آنچه که امروز در ایران شاهدیم دنباله همان راهی است که امام خمینی در آن قدم گذاشت. در زمان او بود که شعار داده شد که “جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم”، که حال شاهدیم که نخست وزیر و رئیس جمهور و رئیس مجمع تشخیص مصلحت و عموم کسانی که سی سال انقلاب را اداره کرده اند، بنا به گفته نایب بر حق و جانشین خلف و دست پرورده واقعی او، یعنی آیت آلله خامنه ای، اهل فتنه هستند. و این روند مسلماً در اینجا متوقف نخواهد شد ،و از همین حال صحبت از فتنه پنهان اصولگرایان است، و این که بسیاری از آنان که علیه “فتنه”جناح گرفته بودند و به حمایت آقای خامنه ای و دولت منتصب ایشان برخاسته بودند، اهل فتنه آینده ،و فاسدان نوبت بعد هستند. و این خط و نشان ها برای فتنه جدید هر روز در نشریات، و از زبان سرداران و وزرا و امامان جماعت شنیده می شود، زیرا اگر آیت الله موسوی خوئینی ها، رهبر دانشجویان خط امام در تسخیر سفارت آمریکا ،جاسوس و مهره نفوذی آمریکا است، و عموم سران انقلاب و ارکان حکومتی جاسوسان و مزدوران هستند، چرا این نفرات دست دوم و تازه به دوران رسیده نباشند. و چرا آقای مطهری، احمدی نژاد و یارانش را “فتنه” آینده نخواند؟ اگر آیت الله منتظری فریب خورده و اسیر هوای نفس بوده است چرا آیت الله احمد خاتمی یا آیت الله محمد یزدی یا آیت الله جنتی نباشند؟

وقتی آیت الله خمینی بدون نیاز، و از سر کینه ورزی اعدام های بی رویه آیت الله خلخالی را تأیید کرد و خشونت را حاکم کرد، کار خود ایشان هم به آنجا رسید که در سال ۱۳۶۷ دستور قتل عام زندانیان سیاسی را داد. کشتاری که تا به امروز ،حتی سرسخت ترین مدافعان امام خمینی هم دلیل روشنی برای آن ندارند، و سعی می کنند از بحث در موردش احتراز کنند، به امید آنکه شاید کم کم از خاطره ها برود. دنباله همان رویه است که هنوز جمهوری اسلامی از نظر اعدام ها در جهان رتبه اول را دارد، و هر روز از منابر امامان جمعه با زبانی خشن تر از خون و انتقام می گویند.

آیت الله خامنه ای به حق جانشین ایشان است و همان خصوصیت ها را به دقیق ترین شکل دارا است. جهان را جهان گرگ ها می داند، و همه مشکلات را توطئه غرب میداند،  نه عملکرد خود و حکومتش. شکنجه و تجاوزی که در زندان ها و در بازداشتگاه کهریزک اتفاق افتاد، دنباله آنچه بود که آیت الله منتظری در نامه اش به آیت الله خمینی از آنها خبر داده بود.

کوتاه کلام آنکه ویژگی های شخصیتی و جهان بینی آیت الله خمینی، از انقلابی که قرار بود پیام آور معنویت در جهان باشد، انقلابی خونین و سراسر نفرت به بار آورد. انقلابی که اصلش بر طرد و تصفیه شد تا بر جذب و سازندگی. مهندس بازرگان یکی دو سال پیش از مرگش به آیت الله خمینی نوشت، تنها شما به عنوان رهبر مورد قبول ملت، می توانید انقلاب را به راه درست آن برگردانید، و با ابراز ندامت از رویه ی خود ،روحیه ی سازش و سازندگی و بخشش را به جامعه برگردانید .و اگر شما نکنید هیچ کس دیگریی توان چنین کاری را نخواهد داشت.

 

پایان کلام

از آنجا که هر پدیده ای تضاد خود را در درون خود می پروراند ،و هر فاسدی سبب رشد اصلاحی در تضاد با آن می شود، جنبش سبز جنبشی شده اخلاقی و مداراگرا. مسلمانانش از اسلام رحمانی می گویند، و سکولارهایش از آشتی و سازندگی، و همه حتی از صرفنظر کردن از انتقام خون فرزندانشان. دروغ گویی را به شدت نفی می کنند، و ایثار و آرمان گرایی را به جای خشم و نفرت و طرد خواستارند .و اگر امکانی برای تأثیر انقلاب ایران در منطقه باشد، به دست   جنبش سبز است نه حکومتی که بسم الله قاسم الجبارین را جانشین بسم الله الرحمن الرحیم کرده است.

رهبریت شاه اسماعیل صفوی، مهاتما گاندی، نلسون ماندلا و آیت الله خمینی در این بخش بررسی می شود