خودخواهی
تو را میخواهم
بهخاطرِ خودت
برایِ خودت
برایِ همۀ آنچه در خود نهُفته داری
برایِ گنجِ دَرونَت
برایِ سادگیِ شَفافَت
و برایِ مهربانیهایت…
تو را میخواهم
برایِ خودت
هرجا که باشی
هرگاه
همیشه
تا باشی
شاد باشی
شادی باشی
و شاد بمانی
تا شادی بپَراکَنی…
تو را میخواهم
برایِ خودت
تا روشن باشی
روشنایی باشی
و روشن کنی همهجا را…
تو را میخواهم
برایِ خودت
تا ببالی
درختی باشی سبز و خُرّم
اُستوارقامَت
سَرفَراز
پیوسته بالَنده
با میوههایِ گونهگون
همه خوشطَعم و آبدار
درختی بیپائیز، بیزمستان
درختی همیشه بهار و تابستان…
تو را میخواهم
برایِ خودت
تا بدرخشی
درخشان باشی
درخشان بمانی
ستارهای بیهَمتا…
تو را میخواهم
برایِ خودت
برایِ زیباییات
تا زیبا بمانی همچنان
زیبا ببینی
و زیبایی بیافَرینی…
تو را میخواهم
بهخاطرِ خودِ پنهانماندهات
تا کَشف کنی او را
بشناسیش
و بگذاری تا من هم کشف کنم او را،
بشناسمش…
تو را میخواهم
برایِ خودت
برایِ همۀ نبودهها و نداشتهها
تا امروز،
روزی که
طلوع میکنند
دستهایِ تو
تا معنا کنند نوازش را،
نوازشی که زنده میکند
ماهیِ اُفتاده بر خاک را،
طروات میبخشد
گُلِ خُشکیده را
و بیدار میکند
روزگار و بَختِ خُفته را…
تو را میخواهم
برایِ خودت
تا خورشیدِ خود باشی و
بتابی
بینیاز از آفتابِ عالَمتاب…
تو را میخواهم
آنگونه که خود را میخواهم
«خود»ی که سالهاست
آرزومندِ اویَم
خودِ پابَرجا
بینیاز از هر تکیهگاهی
حتا کوهترینِ کوهها
خودِ آشنا
خودِ گُسترده
دشتتر از تمامِ دشتها
خودِ ژَرف
اُقیانوستر از همۀ اُقیانوسها
خودِ آرام
آرامشِ مُطلق
خودِ خاموش
همزمان، سرشار از غوغا
خودِ دور از ابتذال
معمولترین ابتذالها
مُبتذلترینها…
خودِ رهاشده از قیدها،
از بندها
از تمامِ «بایست و نبایست»ها
خودِ شایسته
رها از «شایست و نشایست»ها،
خودِ خوب
خوبی
خودِ مِهر
مهربانی…
خودِ خواستن
خواستنِ هرآنچه خواستنیست
خودِ بینیازی
خودِ بیداری
هوشمَندی
خودِ سَرشاری
خودِ تشنه
تشنگی
رها از گُرسنگی
خودِ پاکیزه
پاک
پاکی
خودِ توانا
توانمَندی…
خودِ صمیمیّت
خودِ تو
تویی که تو را میخواهم
برایِ خودت
که خوب میدانی
تو را میخواهم
برایِ خودم
زیرا
تو
خود
مَنی و
من
خود
تواَم…
۲۷ دسامبر ۲۰۱۲
***
برایِ بچههایِ سوریه…
نَع!
تابوت نمیخواهند
این بچههایِ کُشتهشده با گُلوله
یا زیرِ آوارِ انفجار مانده…
رها کنید جنازههاشان را
زیرِ آفتابِ وَقیحِ سرزمینِ نفرینشدهتان
بگذارید باد کنند و
مُتلاشی شوند
بگذارید طُعمۀ سگهایِ ولگردِ گُرسنه شوند
و کَرکَسها
دلی از عَزا درآوَرَند…
رهاشان کنید
اینها را که خود نخواسته بودند به دنیایِ شما بیایند
این شما بودید که اجباراً به این دنیا آوردیدشان.
سَهمشان همین چند سال وحشت بود
و سرانجام،
همین گُلولههایِ شما
که با پولِ خودشان خریدهاید:
پولِ شیر و میوه و غذایِ مختصرشان
پول چند تا اسباببازی و
پولِ تعدادی کتاب و دفتر و قلم…
سهمشان را که دادید!
حالا
دستِکم
به حالِ خود بگذاریدشان
رهاشان کنید
بر این خاکِ خُشکِ خونالود.
نه تابوت میخواهند از شما
نه کَفَن…
نیازی به تشییعِ جنازه هم نیست
«لاالله الالله»هاتان را هم برایِ خودتان نگهدارید
تَکبیر بگویید و
خِرخِرۀ همدیگر را بجَوید.
مادرانشان را هم ساکت کنید
اگر جان به در بُرده باشند
و نخواهند اطاعت کنند از شما
گلولهای خرجشان کنید…
شماها که به اندازۀ کافی گلوله دارید!
۲۸ دسامبر ۲۰۱۲
***
انتظارِ ۲
در انتظارِ تو بودن خوب است
زیباست
یعنی
در انتظارِ زیبایی
زیباست.
زیبا معنایِ توست
تو
مفهومِ زیبایی هستی
و من
در انتظارِ زیبایی
کمکم زیبا میشوم.
این لحظههایِ انتظار
همهچیز را زیبا میکنند.
پیش از آنکه بیایی،
باید همهچیز مُهیّا باشد
زیبا باشد
تا زیبایی بر زیبایی بیفزاید.
۲۸ دسامبر ۲۰۱۲