نگاهی به مجموعه قصه “میان دو تاریکی”
نویسنده: ناهید کشاورز/ناشر: فروغ (کلن)/ ۱۲۶ صفحه
این دومین اثر ناهید کشاورز است که منتشر می شود. کتاب پیشین او “کافه پناهنده” نام داشت که به دو زبان آلمانی و فارسی در آلمان انتشار یافت.
ناهید کشاورز در سال های دهه ۵۰ خورشیدی با روزنامه کیهان در تهران همکاری داشت و پس از ترک ایران در آلمان به کار مددکاری اشتغال ورزید. او به طور عمده به مشکلات پناهجویان و افراد نیازمند کمک های اجتماعی رسیدگی می کند. به این دلیل، داستان هائی که در مجموعه “میان دو تاریکی” گردآمده اند، مثل کافه پناهنده از تجربه های شخصی نویسنده با پناهجویان و مهاجران ریشه می گیرند. قصه ها با زبانی ساده نوشته شده اند و هریک روایت حال یک یا چند مهاجر هستند.
اهل فن گفته اند: “زبان روزنامه نگاری باید چنان ساده باشد که هر که دارای سواد خواندن و نوشتن است آن را بفهمد و در عین حال باید چنان سالم باشد که یک استاد زبان و ادبیات هم نتواند به آن ایرادی بگیرد. صرفنظر از چند مورد نیازمند ویرایش دقیق تر، که در پایان به آن اشاره می کنم، نثر خانم کشاورز در مجموع شامل این تعریف می شود.
کار مداوم با مهاجران، پناهجویان و نیازمندان کمک های اجتماعی به نویسنده این توانائی را داده است که بتواند بر زوایای پنهان روح و روان عناصر داستان های خود پرتو بیافکند و در مواردی با اشاره ای گذرا، که ممکن است توجه یک خواننده عادی را جلب نکند، برخی بهنجاری ها یا ناهنجاری های رفتاری آن ها را آشکار کند.
به عنوان نمونه: در داستان دریا، در صفحه ۲۵ کتاب برای تعریف یک “ازدواج موفق” به اصطلاح “کنار هم بودن داوطلبانه” برخورد می کنیم که شاید تاکنون در جای دیگری با آن برخورد نکرده باشیم. نفس کاربست این اصطلاح، بیان کننده این حقیقت تلخ است که بسیاری از مناسبات زناشوئی، به معنای “کنار هم بودن داوطلبانه” نیستند، بلکه از سر اجبار ادامه دارند.
در جائی دیگر از همین داستان به نکته ای می رسیم که در رابطه بسیاری از خانواده ها نشان از بی توجهی پدر و مادر یا یکی از آن ها به روح و روان فرزندان دارد: ماجرائی که می خوانیم، در حضور دریا، شخصیت اصلی داستان اتفاق می افتد: “پدر دریا می گوید: ما که نشد بریم. اول که اومدیم و گرفتاری کار و درس نداشتیم و می شد یک کم بریم بگردیم، مادرت از ایران نیومده و چمدونش رو زمین نگذاشته، گفت که من حامله ام”.
فرزندی که مادر در شکم حمل می کند و قرار است پس از آن که چمدانش را بر زمین گذاشت به دنیا بیاورد، کسی نیست مگر همین دریا که در حضور پدر و مادر نشسته و “چهره اش در هم می رود. پیش از این هم این جمله را چندباری شنیده بود و هربار فکر کرده بود چه تعبیر بی ربطی”.
در اینجا انتظار می رود نویسنده در روح و روان جوانی که پدر میلاد او را مزاحمی برای سیر و سیاحت خود معرفی می کند، بیشتر کنکاش می کرد. اما تا همینجا هم، به مثابه “العاقل یکفی بالاشاره” درمی یابیم که برخی خانواده ها تا چه حد به حساسیت روح فرزندان خود بی اعتنا هستند.
داستان دریا به عنوان نخستین داستان مجموعه “میان دو تاریکی” یکی از قوی ترین داستان های کتاب است. دریا، برای نوشتن پایان نامه تحصیلی خود موضوع “وضعیت روانی ایرانیان پیش از فرار از کشور” را برگزیده است و در چارچوب این پایان نامه باید با گروهی مصاحبه کند. یکی از افرادی که برگزیده، مردی است هم سن و سال مادر خودش که در پاریس زندگی می کند. دیدار حاصل می شود، با گفت و گوهائی ادامه می یابد، به پذیرائی گرم در خانه مصاحبه شونده از سوی همسر فرانسوی او می انجامد و در پایان، دریا هنگامی که به نزد مادر خود بازمی گردد، متوجه رازی می شود که “به جائی در پاریس وصل است و رازی که به زندگی او هم مربوط است. چراغ را که خاموش می کند تا به طبقه بالا برود، شور و هیجان سفر پاریس در آنی تمام می شود. و دریا احساس می کند چیزی به سنگینی سرب راه رفتنش را کند می کند”.
به راستی این راز چیست؟ نویسنده، تلاش نمی کند به این پرسش پاسخ مستقیم بدهد، اما خواننده را به فضائی ذهنی هدایت می کند که می تواند گمانه زنی کند مردی که دریا در پاریس به عنوان “منبع اطلاعاتی” با او آشنا شده، چیزی بسیار فراتر از این ها است. او به احتمال زیاد پدر اصلی دریا است که شرح دیدار با وی، لحظاتی پیش، مادر دریا را نیز به شدت منقلب کرده است.
یکی از ویژگی های داستان های کوتاه ناهید کشاورز، آمدشدهای ذهنی و بعضا نوستالژیک شخصیت ها میان زادگاه و سرزمین میزبان است. اگر یک مهاجر تنها نظر به آینده دارد و به صورت اختیاری ترک میهن کرده تا در جهانی دیگر زندگی نوینی برای خود بسازد، یک تبعیدی چشمی در پشت سر دارد که اجازه نمی دهد خود را از قید گذشته و حال و آینده زادگاه او رها کند. همین زمینه اصلی است که سبب شده است ناهید کشاورز عنوان “میان دو تاریکی” را برای کتاب خود برگزیند. عبارتی که معادل آلمانی خود با ترجمه “نشستن میان دو صندلی” را تداعی می کند. به این ترتیب، خواننده در بیشتر داستان ها، خود یا افراد پیرامون خود را می بیند و این همزادپنداری است که به قصه ها، بدون آن که بخواهیم “کیفیت ادبی” آن ها را بررسی کنیم، کششش می دهد و آن ها را خواندنی می کند.
در آغاز اشاره کردم که ناهید کشاورز به عنوان کسی که در سال های دور به حرفه روزنامه نگاری اشتغال داشته، رمز و راز ساده و در عین حال سالم نوشتن را می داند، با این همه، جای خالی یک نگاه دوم در برخی فرازهای کتاب جلوه گر است. چند نمونه کوچک که خواننده عادی آن را نمی بیند، اما از چشم یک خواننده دقیق پنهان نخواهد ماند:
صفحه ۴۵ سطر ۱۲: “محلی که در آن هستند، مغازه ای کوچکی است که…” نویسنده بی تردید می داند که “ای” پس از مغازه پسوند تفرد است. بنا بر این “ی” چسبیده به کوچک دیگر ضرورتی ندارد.
صفحه ۴۷ سطر ۱۲: “پوری سالاد اولویه را در بشقابی می گذارد و آنرا در سینی کنار قهوه و شیر و شکر می گذارد”. اینجا بهتر می بود نوشته می شد: “پوری سالاد الویه را در بشقابی کنار قهوه و شیر و شکر در سینی می گذارد” و…
صفحه ۵۳ سطر ۵ : “هر روز زنگ میزنی ایران تا بهت بگن چکار بکنی. زنگ می زنی تا از چهار راه سلسبیل تهرون بهت بگن چکار بکنی”. در اینجا هم می شد جمله را در شکل زیر مختصر و مفیدتر و خوش تراش تر کرد: “هر روز زنگ می زنی تهرون تا از چهار راه سلسبیل بهت بگن چکار باید بکنی”.
می گویند: “روزنامه نگاری هنر صرفه جوئی در مصرف کلمات است” طبیعی است که میان داستان نویسی و روزنامه نگاری تفاوت زیادی وجود دارد، اما داستان نویسی با تجربه و دانش روزنامه نگاری، می تواند از فوت و فن های این حرفه در هنر خویش بهره ببرد تا آن را روان تر و خوش تراش تر ارائه دهد.