سخنان آیت اله خامنه ای در مورد آزادی و انتخابات، مرا که کم کم داشتم مأیوس می شدم، دوباره به زندگی امیدوارکرد. ایشان با لحنی که معلوم بود از غرولندهای بعضی ها خسته شده اند، فرمودند: اینقدر نگوئید انتخابات باید آزاد باشد، معلوم است که باید آزاد باشد….

و من توی دلم گفتم آفرین، درست مثل اینکه عده ای مرتب غر بزنند که: وقتی صبح شد، خورشید هم باید طلوع کند. معلوم است که باید طلوع کند، طلوع هم می کند، منتها در برخی ازکشورها مثل همین انگلستان خودمان! ابرها نمی گذارند آدم خورشید را ببیند.

 رای تانخورده، مثل اسکناس تا نخورده، جیگر دریافت کننده اش را جلا می دهد!

بدیهی است آزادی هم مثل هرچیز دیگر در زندگی، به اندازه اش خوب است.

کشک و بادنجان غذای بسیار خوشمزه ایست، اما کسی  که کشک و بادنجان دوست دارد اگر یک دیگ بزرگ از آن را بخورد که می ترکد. و شمائی که چلوکباب کوبیده دوست دارید اگر پانزده پرس از آن را یکجا بخورید که کارتان به بیمارستان می کشد.

آزادی دیگر از چلوکباب و کشک و بادنجان که خوشمزه تر نیست؟ بنابراین مسلم است که زیادی اش باعث می شود انسان رودل کند.

نگرانی من از فرمایشات آقای خامنه ای این است که آنهائی که اهل  سوءاستفاده هستند، خیال کنند حالا که ایشان فرموده اند انتخابات آزاد است و باید آزاد باشد، آنها هم تصورکنند که آزادند دسته دسته رای تانخورده به داخل صندوق بریزند یا کل صندوق را یکجا عوض کنند!

خدا را شکر آقای جنتی این مشکل را حل کردند و در نمازجمعه توضیح دادند که واژه انتخابات آزاد، رمز فتنه است و از آنروز تاکنون، مردم چنان قید آزادی و مازادی را زده اند و آنقدر از آزادی بیزار شده اند که به هرچه آزادیست لعنت می فرستند.

حتی شنیده ام شخصی به نام آقای آزادی، نصف شب رفته جلوی اداره ثبت احوال خوابیده که صبح  اول صبح اسمش را عوض کند مبادا برایش حرف دربیاورند!

هنر نزد ایرانیان است و بس!

هیچ کشوری در دنیا مثل کشور خودمان، هنر و هنرمند را عزیز نمی کند و برای مشهورکردن آنها مایه نمی گذارد.

همین جعفر پناهی و بهمن قبادی که حالا در ده کوره های آفریقا هم می شناسندشان اگر ایرانی نبودند، صد تا فیلم دیگر هم که می ساختند، اینقدر معروف نمی شدند.

و به قول آن گفته معروف در فیلم مارمولک، همچنان که برای رسیدن به خدا راه های مختلفی هست، برای معروف کردن هنرمندان هم راه های متفاوتی وجود دارد.

خارجی ها میلیون ها دلار سرمایه و امکان در اختیار هنرمندانشان می گذارند تا معروف شوند و ما آنها را بدون یک قران خرج و فقط با ممنوع القلم و ممنوع الکارکردن،  معروف می کنیم.

بروید بپرسید چقدر خرج شده تا مردم دنیا آلفرد هیچکاک را بشناسند و بعد آفرین بگوئید به مقامات خودمان که الکی الکی و مفت و مجانی جعفر پناهی و امثال او را معروف کرده ایم. بدون شک به همین دلیل است که می گویند: هنر نزد ایرانیان است و بس؟!

تا همین هفته پیش هم که دو زورگیر را بردند در پارک هنرمندان اعدام کردند، هیچ کس نمی دانست که ایران پارکی به نام پارک هنرمندان دارد.

مدتها بود که مسئولان کشورمان می نشستند و فکرهایشان را سرهم می کردند که: چه کنیم؟، چه نکنیم؟ که این پارک معروف و جهانی شود؟ و چیزی به عقلشان نمی رسید.

هفته پیش که قرار شد دو زورگیر را به چوبه دار بیاویزند یکمرتبه فکری به خاطر یکی از مسئولان رسید و گفت چرا کسانی را که می خواهیم در ملاء عام اعدام کنیم، نیاوریم وسط  پارک هنرمندان  و خلاص شان کنیم؟

این کار انجام شد و الان درکشورهای اروپائی هر خارجی که به یک ایرانی می رسد لبخند می زند و می گوید نمی دانستم که کشور شما پارکی برای هنرمندانش ساخته است؟ و طرف هم  لبخند می زند و می گوید: بله ما اینیم!

ظاهرا سرمشق پیشنهاد دهنده برای استفاده از این نمایش وحشت در پارک هنرمندان، اعدامی است که در زمین فوتبال سبزوار صورت گرفت.

بعد از آن اعدام، در همه دنیا از اینهمه ذوق و استعداد مسئولان درکشور ما  تعریف و تمجید می شود و کار به جایی رسیده است که سبزوار که سابقاً فقط به ملاهادی سبزواری، شاعر، فیلسوف و دانشمند معروفش می نازید، حالا به زمین فوتبالش بنازد!

اسد

ویتالی چورکین نماینده دائمی روسیه در سازمان ملل اعلام کرد که کشورش با ارجاع پرونده سوریه به دادگاه جنائی بین المللی مخالفت کرده است.

به گفته ایشان روسیه موقع را برای این اقدام مناسب ندانسته است.

یکی از کسانی که به تازگی از سوریه برگشته نیز حرف آقای چورکین را تائید کرد که بله، درست است، هنوز تک و توکی آدم در این سوریه زنده اند و بنابر این صحیح نیست بگوئیم جنایتی اتفاق افتاده!

یک کشور و اینهمه خدا؟!

از روزی که وضع اقتصادی یونان به هم ریخته است، من بارها از خودم پرسیده ام چرا یک کشور باستانی با آنهمه خدایی که داشته، باید به چنین روزی بیفتد که کاسه گدایی دست بگیرد و کشورهای دیگر کمکش کنند بلکه سقوط نکند؟

زئوس، خدای آسمان و رعد و برق یونان قدیم

و بالاخره دوزاری ام افتاد و فهمیدم که دلیلش همان سی چهل تا خدا داشتن و به قول امروزی ها تعدد مراکز قدرت است.

حتمن زئوس که رئیس خدایان شان بوده یک دستوری صادر می کرده یکی دیگر از خدایان که نقش رئیس جمهورشون را بازی می کرده یک چیز دیگه می گفته. یکی از خدایان در نقش رئیس مجلس یک سازی می زده و خدای بعدی در نقش رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظامشون یک ساز دیگه … این چوب لای چرخ اون می گذاشته و اون چوب لای چرخ این و اوضاعشان چنان به هم ریخته بوده که  حتی ضرب المثل های معمولی را قاطی می کردند و می گفتند:

کدخدا که دو تا بشه، سربچه کج درمیاد!

نگاه کنید و ببینید انصافن با اینهمه خدا میشه یک مملکت را اداره کرد؟

* زئوس رئیس خدایان و خدای آسمان و رعد وبرق

* هرا ملکه خدایان و الهه ازدواج

* آفرودیت الهه عشق و زیبائی

* پوسایدون خدای زلزله و دریا و اسب

* هرمس خدای بازرگانی و تجارت، دزدی و سخنوری

* آپولو خدای آفتاب و زیبائی و شعر و موسیقی و نور

* دیونیسوس خدای شراب

* آرتمیس الهه ماه و شکار و بکارت

* هفا استوس خدای آتش و فلزکاری

* دیمیتر الهه کشاورزی و باروری زمین و زندگی پس از مرگ

* آرس یا خدای دیوانه، خدای وحشیگری در جنگ  بوده

* و بالاخره آتنا خدای عقل، عدالت و زیبائی

در یک نگاه اجمالی و کوتاه آدم می بینه آتنا خدای عقل و عدالت آخرین خداست. به عبارت دیگر تنها خدایی که داخل آدم حساب نمی شده همین مادرمرده یعنی خدای عقل و عدالت بوده!

تنها کار جالب یا زیرکی که در انتخاب اینهمه خدا کرده بودند، انتخاب هرمس به عنوان خدای بازرگانی و تجارت، دزدی و سخنوری بوده.

یعنی یک آدم حرّاف زبان باز و دزد را به عنوان سمبل تجارت انتخاب کرده بودند که بگویند آهای یونانی های آینده، بدانید با بچاپ بچاپ کار مملکت تان به گدایی می کشد.

و می بینیم کارشان به آنجا کشیده است که حالا باید کشورهای اروپایی صدها میلیارد دلار کمکش کنند بلکه آرتمیس الهه ماه و شکار و بکارت، بعد از شکار بتونه نگاهی به ماه بکنه و بگه به به عجب ماهی، و مشغول اون یکی وظیفه اش بشه!

 

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.