از وقتی امام جمعه های ما زلزله آذربایجان را وصل کردند به شل بودن روسری دختر مش رحیم، وسیل کرج را چسباندند به روپوش تنگ دختر کل عباسعلی، خیلی از مردم هم سعی می کنند بین همه مسایل دنیا یک جورهایی یک ارتباطکی برقرار کنند.
مثلا کم نیستند کسانی که الان حادثه مکه و کشته شدن۱۰۷تا حاجی و مجروح شدن دویست سیصد تا حاجی دیگر را وصل کرده اند به جنگ زدگانی که به اروپا پناه آورده اند.
هرچی هم آدم میگه پدرتون خوب، مادرتون خوب، آسیا یک قاره دیگه است و اروپا یک قاره دیگه. بین این دوتا قاره کلی فاصله است و سقوط یک جرثقیل در خانه خدا چه ربطی داره به دربدری و آوارگی مسلمان های سوریه و عراق و افغانستان و یمن و لیبی …؟ میگن این همان چوب خداست که می گویند صدا نداره، وقتی بزنه دوا نداره …حالا ایندفعه صداش دراومده و دنیا فهمیده.
میگن خدا خشمش گرفته از دست کسانی که به چشم خودشان می بینند میلیون ها مسلمان دارند توی فقر و دربدری دست و پا می زنند و هزار جور مصیبت را به جان می خرند تا به مردم نامسلمان آلمان و سوئد و اتریش و انگلیس پناه ببرند، آنوقت توی همین هیر و ویر، بلند میشن میرن حج عمره و میلیون میلیون پول شان را می ریزند توی جیب گشاد کشورهایی که حکامش پول های بادآورده شان را خرج ساختن توالت هایی از طلای ناب می کنند.
البته شمایی که دارید نوشته من را می خوانید، استثنایی هستید. من شما را می شناسم و می دانم که گرچه از این اوضاع ناراضی و ناراحتید و به همان ضرب المثل چوب خدا…معتقدید، ولی می دانید که حادثه مکه ربطی به پناهندگی جنگ زدگان سوریه نداره. ضرب المثل چوب خدا صدا نداره به جای خود، ولی اینجا صحبت از جرثقیله نه چوب. اگر ضرب المثلی داشتیم که می گفت جرثقیل خدا صدا نداره، وقتی بیفته دوا نداره …می شد حرف مردم را قبول کرد. یا اگر جرثقیل افتاده بود روی سر بشار اسد، آدم می تونست این حرف را قبول کنه ولی بنده به شما اطمینان می دهم که حادثه مکه هیچ ربطی به آوارگی مسلمان ها ندارد.
ارتباط سیل و زلزله و آتشفشان با بی حجابی، یک مسئله دیگه است. در این مورد نه من شکی دارم، نه شما. من که خودم همین امروز برای چندمین بار این نکته بهم ثابت شد:
ده و نیم صبح بود، هوا گرم و آفتابی که گفتم برم یک کمی پیاده روی و نان و شیر روزانه را هم بخرم و برگردم.
توی مرکز شهرمان یک دختره ورپریده بیست و پنج شش ساله زیبا با یک لباس دکولته قرمز و مشکی و موهای مش کرده آمده بود مثلا خرید و توجه همه را جلب کرده بود.
(خوشبختانه من ندیدمش چون اینجور وقت ها روم را می کنم اونور!)
آقا ده دقیقه نگذشته بود یک بارانی گرفت، یک بارانی گرفت، که همه پناه بردند به طاق نماهای دور میدان و شروع کردند چپ چپ نگاه کردن به دختره که زده بود توی کاسه کوزه هوای به آن خوبی!
صبح بیام یا بعد ازظهر؟
در خبرها آمده بود که آقای نقدی معروف که دیده یا شنیده اند خارجی ها برای بیست سال آینده شان هم برنامه ریزی می کنند برای سال های بعد برنامه ریزی کرده و فرموده اند: تا سال ۲۰۲۵ ما در بیت المقدس بر سرکلاهک های هسته ای که از اسرائیل گرفته ایم با گروه ۱+۵ به مذاکره نشسته ایم.
یکی از نکات جالب این خبر این است که به گفته ایشان، گروه پنج به اضافه یک از بین رفتنی نیست و حداقل تا ده سال دیگر بقای آن از طرف ایشان تضمین شده است. نکته دیگری که در این خبر مبهمه و آدم معنی اش را نمی فهمه اینه که اگر در شرایطی قرار بگیریم که کلاهک های هسته ای اسرائیل را تصاحب کرده باشیم، دیگه واسه چی باید بشینیم با گروه پنج به اضافه یک مذاکره کنیم؟
این داستان که ده سال دیگر ما سلاح های اسرائیل را ازش می گیریم و بعد می شینیم با گروه پنج به اضافه یک مذاکره می کنیم، من را یاد یک جوک انداخت:
میگن یکی رفت توی یک اداره ای استخدام بشه، رئیس اداره که خودش هم در شرف بیکار شدن بود برای سر به سرگذاشتن با او گفت فعلا که محلی برای استخدام نداریم، شما برو هفت سال دیگه بیا ببینم چی کار می تونم برات بکنم.
یارو ضمن اینکه برمی گشت تا بره گفت قربان صبح بیام یا بعدازظهر؟!
دیوار خانه ها را سبزرنگ کنید
اینجا یک روزی مثلا گوشه ای از جنگل ناهارخوران بوده است!
این داستان مرغ و تخم مرغ دارد هم یواش یواش دارد گسترش پیدا می کند و همه گیر می شود. الان خیلی از دانشمندان دارند مطالعه می کنند ببینند اول جنگل به وجود آمده است بعد مردم آنجا را پر از زباله کرده اند یا جنگل ها را کنار زباله دانی ها ساخته اند که زباله ها پیدا نباشد؟
یه عده دیگه از دانشمندان هم دارند مطالعه می کنند که ببینند اول جنگل به وجود آمده بعد وسطش آپارتمان و برج ساخته اند یا اول برج ها وآپارتمان ها را ساخته اند بعد چند تا درخت کهنسال از دوبی وارد کرده اند وکنار برجه کار گذاشته اند؟
به هرکی میگی آقاجان وقتی میری توی جنگل ناهارخوران پیک نیک، زباله هایت را هم جمع کن ببر، میگه زکی، مگه من سپورم. پس مالیات میدم واسه چی؟ شهرداری وظیفه شه که سطل آشغال بذاره بعد هم سطل ها راخالی کنه.
از شهرداری می پرسی چرا شما زباله ها را جمع نمی کنید میگه برو بابا دلت خوشه. سطل آشغال نصب می کنیم، سطله خالی می مونه کنارش پر از زباله میشه. بعضی ها واسه تفریح و قشنگی و انگار که می خواهند بسکتبال بازی کنند، خربزه را که خوردند سر پرت کردن پوستش با هم مسابقه میذارن. مگه ما چند تا رفتگر و چقدر بودجه داریم؟
راستی چطوره حالا که داریم همه جنگل ها را نابود می کنیم، حداقل دیوار خانه ها را با رنگ سبز رنگ کنیم که دچار کمبود فضای سبز نشیم. بد فکری نیست ها!
زد وخورد با تیغ ریش تراش!
آنهایی که مرا می شناسند می دانند که مشکلات وگرفتاری هایم را همیشه با شیوه های مسالمت آمیز حل کرده ام و در تمام عمرم در هیچ دعوا و زدوخوردی شرکت نداشته ام، اما هر آدمی یک ظرفیتی دارد و یک وقت هایی ازکوره در می رود.
یکی از این وقت ها دیروز ساعت شش وسی وپنج دقیقه صبح بود. آقا با تیغ ریش تراشی ام دست به یقه شدم و تا آنجایی که می خورد زدمش!
زدوخورد را او شروع کرد. بی خود و بی جهت چنگ انداخت به صورت من و اینطرف لپ ام را زخمی کرد. چشمم که به خون افتاد به قول معروف خون جلوی چشمم را گرفت، انداختمش زیر مشت و لگد و حالا نزن وکی بزن …
البته دو سه روزی بود که زیرکار در رویی می کرد و ریش من را یکی در میان می زد ولی من چون با این کلک های وسایل خانگی آشنایی دارم، محلش نمی گذاشتم و می گفتم خودش از رو میره یا خجالت می کشه و کارش را می کنه. آخه هنوز یک هفته نشده بود که در منزل ما مشغول کار شده بود که با علم و اشاره تقاضای بازنشستگی می کرد.
مثل یک آدم متمدن براش توضیح دادم که الان یکی از دعواهای اتحادیه اروپا با نخست وزیر یونان سر همینه که بهش میگن سن بازنشستگی را باید ببری بالاتر و او قبول نمی کنه. کارمندهایی را که صمیمانه زحمت می کشند و کار می کنند بعد از شصت سال با یک حقوق بخور و نمیر بازنشسته می کنند، تو بعد از یک هفته تقاضای بازنشستگی می کنی؟
بهش گفتم کارگرهای مادرمرده ایران یک سال یک سال حقوق شون عقب می افته ولی باز به کارشون ادامه می دهند، جنابعالی آبت براه، خمیرریش ات براه هنوز هیچی نشده می خواهی از زیر کار در بری؟
یادت رفته تعریف هایی را که فروشنده ازت می کرد؟ فراموش کرده ای که قیمتت سه برابر تیغ های معمولی بود و فروشنده می گفت لبه این تیغ ها را با الماس آب داده اند و در نتیجه هی می تراشه، هی می تراشه؟ هی می تراشه؟ چی شد اون هی هی ها؟
گفتم روزی که می خواستم پول خرجت کنم و از خاک خوردن توی قفسه سوپرمارکت نجاتت بدهم، مرده بودی یک کلام بگی که به حرف های فروشنده گوش نکن، باد هواس؟
جونت بالا می آمد با یک اشاره و یک پوزخند مرا متوجه کنی آنچه فروشنده می گوید تبلیغاته که آنهمه پول خرجت نکنم؟
وقتی می خریدمت درگوشی و جوری که سایر مشتری های سوپرمارکت متوجه نشن نگفتم من از اون بچه مایه دارها که باباهاشون میلیارد میلیارد چاپیده اند و پورشه و مازاراتی زیرپاشونه نیستم؟ بهت نگفتم همین هشت یورو و نود سنتی که دارم خرج تو می کنم برام کلی پوله؟ نگفتم؟
نگفتم هر دونه تیغی که پاشو میذاره توی خونه من مثل بچه آدم و حداقل یک ماه باید ریش من را بتراشه و موقع کار آخ و اوخم را درنیاره؟
نگفتم پول زحمت کشیده یک کارمند با میلیاردها پولی که از بیت المال هپرو می کنند فرق می کنه؟
دیروز که احساس کردم حوصله کارکردن و ریش تراشیدن نداری بهت نگفتم توی این خونه ادا و اطوار نداریم، کارت را بکن و صدات درنیاد که عصبانی میشم …این بود جواب محبت های من و هشت یورو و نود سنت پولی که خرجت کردم؟ یادت رفته با آب گرم می شستمت که یخ نکنی؟
یادته گفتم تیغ داریم بسته ای یک یورو ولی من تو رو می خرم که میگن اهل کاری و بازده کارت حرف نداره؟
آقا اگر صدا از این دیوار درآمد، صدای تیغ ریش تراشی من هم درآمد. منهم به تلافی نمک نشناسی و نامردی که ازش دیده بودم و از زور عصبانیتی که داشتم وقتی دیدم آدم بشو نیست و حرف حساب حالیش نمیشه در حالی که یک بار دیگر لگد مالش می کردم زیر لب گفتم خلایق هرچه لایق، برش داشتم و انداختمش توی سطل آشغال و یک برو گمشویی بهش گفتم که تا روز قیامت یادش نره!
*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است.