شماره ۱۲۱۶ ـ پنجشنبه ۱۲ فوریه ۲۰۰۹
یکی از دوستان ابراز امیدواری کرده بود که در هر طول و عرض جغرافیایی که هستم، مختصات دوگانهی سلامت و دل خوش برقرار باشد. او همچنین از برخی خودیها گله کرده بود و نوشته بود در جایی که هست جهل خودی و ظلم دیگری آنقدر فراگیر شدهاند که راه را بر هرگونه دلخوشی و امید به آینده بستهاند. در واقع میگفت که خودیها گاه به گونهای رفتار میکنند که نه تنها با آرمانها نمیخواند و تناسبی با شعارها ندارد، بلکه به عکس میرود. آن وقت میفهمی که اگر شرایط تغییری نمیکند و بهبودی نمییابد، غریب نیست چرا که از ماست که بر ماست.
مختصات دوگانهای را که ذکر کرده بود، گمان کنم فقط در ناکجاآباد پیدایش کنی، چرا که اغلب سلامت عقل، و دل خوش با هم ناسازگارند. بیشتر خوشدلیها و خوشخیالیها، وقتی حاصل میشود که سلامت عقلی در میان نیست، اما مکان دوم همین دنیا و همین جهان است، چرا که قصهی نادیده و ناشنیدهای نیست. باور دارم که همهی ما انواعی از آن را تجربه کردهایم و دست به گریبانش بودهایم.
بائر در مطلبی که بر نقد کارل مارکس از کتاب فلسفهی حق هگل نگاشت، به نکتهی جالبی اشاره کرده بود. بد نیست که اگر هم شنیدهاید، باز تکرارش کنم. میدانید که یهودیان اروپا در آن روزگار شرایط سختی داشتند، قانونا شهروند درجه دو محسوب میشدند و به تبعش از بسیاری از حقوق محروم. البته خود شهروندان عادی هم در آن ایام حقوقی که باید نداشتند. برای ابتداییترین خواستهها میجنگیدند و در پاسخ، زندگیشان بود که به قیمت سرخی تیغههای گیوتین و چکاچک مدام زنجیر سیاهچالها تباه میشد. بائر خطاب به یهودیان مینویسد، چگونه از آنها (مسیحیان) میخواهید چیزی را که خود ندارند به شما بدهند؟ و البته منظورش آزادی بود.
آن چه آن دوست شرح داد، روی دیگرش همین است. میخواهیم دنیا را نجات دهیم و رستگاری بخش جهان باشیم، امّا خود، وقتی که قرار نیست پاسخگوی کس دیگری باشیم، به جور و بیعدالتی رفتار میکنیم. چون میتوانیم، ظلم میکنیم و باکی هم از دیگران نداریم ـ لازم نیست که ظلم حتما شکستن و کشتن و بردن باشد، بلکه میتواند خیلی هم ظریف و نامحسوس رخ دهد. مثلا انصاف، برابری، و پاسخگو بودن را فراموش میکنیم. نمیدانم چگونه است که چیزی را که خود نداریم میخواهیم به دیگران ببخشیم.
آن دوست نظر مرا خواسته بود: سکوت و صبوری، یا فریاد و اعتراضِ هرچند بینتیجه. تا جایی که به یاد دارم، پیرو آن شق دوم بودهام. این که نتیجه داد یا نه، بماند. اما هرگاه که لازم باشد باز هم مینویسم و باز هم میگویم. از دید خودم، بخشهای خوب و زیبایی از احساساتم دقیقا مربوط به همان زمانهایی است که اعتراض میکنم. همین که ساکت نباشم، نقد کنم و بگویم، به آن دل خوشی که گفته بود نزدیکتر میشوم، حتا اگر به طور کامل به آن نرسم. جالب آن جاست که مشی دنیا و برخی آدمیان هم، چنان هست که میتوانی کاستیهای بیشمار و نابرابریهای بسیار بیابی، که نمیبایست در برابرشان سکوت کرد. پس منتقدان هم کار بسیار فرا روی خود دارند.
بله، موافقم که گاهی از ما بهتران به اندک سخن و اعتراضی هم آشفته میشوند. آن گونه که فیروز گوران در مراسمی و در جایی که روزنامهنگاران گرد هم آمده بودند، خطاب به مسئولان و در نکوهش بگیر و ببندهایشان گله کرد و گفت: “من چه گویم که ترا نازکی طبع لطیف/تا به حدیاست که آهسته دعا نتوان کرد” . اما گمان میکنم که ما هم باید راه خود را برویم و خوابشان را آشفته کنیم. یقین دارم که اثر میبخشد، گر چه به صبر ایوب، با خون جگر، و آه مدام دل.
شب و روزتان به خیر و به مهر
* مصرع آغازین را از حافظ وام گرفتهام.