شماره ۱۲۱۶ ـ پنجشنبه ۱۲ فوریه ۲۰۰۹
پیچیدگی های دوران ۳۲ روزه نخست وزیری شاپور بختیار
اجازه بدهید به عنوان مقدمه این بحث، شما را با یک فیلسوف، ادیب و جامعه شناس بلغاری تبار پرورش یافته در اتریش و آلمان آشنا کنم. متفکری که گمان می کنم هر روشنفکر ایرانی، اگر بخواهد دلایل پیروزی انقلاب اسلامی را دقیق بررسی کند، اصلی ترین اثر او را، باید حتما بخواند. فیلسوف مورد نظر من، الیاس کانتی است که در سال ۱۹۰۵ در بلغارستان متولد شد و در سال ۱۹۹۴ در زوریخ درگذشت. الیاس کانتی، به خاطر پنج اثر ماندگارش، پس از دریافت جایزه های “جورج بوشنر”، “نلی ساکس” و “گوتفرید کلر” سرانجام در سال ۱۹۸۱ جایزه نوبل ادبی را دریافت کرد. برجسته ترین اثر او، در زبان آلمانی Masse und Macht نام دارد. Die Macht به معنای قدرت است، اما Masseدو معنی دارد. یکی توده مردم و دیگری هرچیزی که مثل خمیر در هم فشرده شده باشد. می بینیم که این دو معنا چقدر به هم نزدیکند. توده نیز، مثل خمیر، از اجزائی تشکیل می شود که اغلب بدون سابقه آشنائی با یکدیگر، در هم فشرده می شوند و در دوره ای معین، یک پیکره واحد را تشکیل می دهند.
کانتی، در کتاب ۵۶۰ صفحه ای خود می کوشد دلایل شکل گرفتن توده و خاصیت های آن را برای ما بشکافد. او، توضیح می دهد که انسان ها اصولا از هجوم بیگانه و ناشناخته می ترسند. آن ها به دلیل همین ترس، به دور خود دیوار و حصار می کشند تا مورد تعرض بیگانه قرار نگیرند، اما همین افراد، هنگامی که به توده می پیوندند، با قرار گرفتن در یک مسیر مشترک که مثل سیل آنان را با خود می برد و با سردادن یک شعار و دنبال کردن یک هدف، احساس قدرت می کنند و دیگر از هیچ چیزی نمی ترسند.
فیلسوف اتریشی توضیح می دهد که توده مغز ندارد، بلکه تنها دهان است و مشت. دهان برای فریاد کشیدن و کف برلب آوردن، و مشت برای ویران کردن هرآنچه در مسیرش قرار گیرد.
سوء استفاده از توده ها در انقلاب
در انقلاب بهمن ۱۳۵۷، مثل همه انقلاب ها، درست از همین خاصیت های توده سوءاستفاده شد. افراد پراکنده ای که تا اندکی پیش از آن، حتی از گوشزد کردن حقوق طبیعی خودشان به یک پاسبان وحشت داشتند، وقتی به هم پیوستند و به توده تبدیل شدند، دیدیم که چه کردند. همه چیز را ویران کردند، هر شعاری که بلندگو به دستان در دهانشان گذاشتند، تکرار کردند و چیزی را هدف قرار دادند، که سمبل وحشت سالیانشان بود: نظام شاهنشاهی، که مظهر آن محمدرضاشاه پهلوی نیز، خود از ترس هجوم غیر، همه جا به گرد خویش دیوار کشیده بود.
در تب و تاب انقلاب ایران، نه تنها روحانیتی که در کمین قدرت نشسته بود، حتی احزاب و سازمان های سیاسی نیز، از همین خاصیت توده استفاده کردند. رهبری سازمان ها و احزاب، شعارها، روش های مبارزه و هدف ها را به توده های سازمانی خود دیکته کردند و آن ها را به دنبال خود کشیدند. در واقع، “حفاظ گوشتی”ی امنی که توده ایجاد می کرد، آن ها را نیز جذب کرد، تا آنجا که به قول احمد شاملو، بوسه بر دشنه دژخیم خود زدند. چپ، پای بیرق بزرگترین دشمن چپ، یعنی روحانیت شیعه سینه زد و کمک کرد که این قشر به قدرت انحصاری برسد و او را به مسلخ ببرد.
غفلت اکثریت روشنفکران
تا اندکی پیش از عید فطر سال ۱۳۵۷ خورشیدی، در بیشتر صحنه های مبارزات اجتماعی، این روشنفکران و کارمندان و فرهنگیان و کارگران بودند که اعتصاب ها و اعتراض های صنفی و سیاسی را سازماندهی یا رهبری می کردند. تا آن زمان، روحانیون، تنها در خفا سرگرم سازمان دادن به جمعیت های محلی و رساندن نوارها و اعلامیه های آیت الله خمینی به این جمعیت ها بودند. بنا براین، اگر امروز روشنفکران ما بگویند که ما تصور می کردیم در تلاش به ثمر رساندن یک جنبش دموکراتیک و مترقی هستیم، تا آنجا درست می گویند که توده میلیونی را هنگام سرازیر شدن از تپه های قیطریه ندیده بودند. آن ها، چشم و گوش بسته، با مشت های گره کرده و دهان های پرفریاد، به دنبال چند روحانی راه افتاده بودند و تنها شعارهائی را تکرار می کردند که آن ها در دهانشان
می گذاشتند. در روز عید فطر، روشن شد که رهبری جنبش را روحانیون قبضه کرده اند و روز به روز روشن تر شد که آن ها می روند تا استبداد مذهبی را جایگزین استبداد سلطنتی کنند. اقلیت کوچکی از روشنفکران مستقل و آزادی خواه، همان روز این را فهمید و از توده ای که می رفت تا همه چیز را ویران کند، کناره گرفت. اما اکثریتی بزرگ تر، ترجیح داد در دامن امنیت بیمار توده ها بماند، مبادا که زیرا پای این توده ها لگدمال شود.
دکتر شاپور بختیار، یکی از این روشنفکران معدود بود که خطر حاکمیت استبداد مذهبی را با خون و پوست درک کرد. قصد من اینجا ارزش گذاری نیست، بلکه بیان واقعیاتی است که شاید تا امروز کمتر مطرح شده باشد. بد اقبالی بختیار، ناشی از ضعف پادشاهی بود که تا آخرین روزها نیز، خیال می کرد تنها جان نثاران و کرنشگران او هستند که می توانند تاج و تختش را نجات دهند. پس، بعد از هویدا جمشید آموزگار، بعد از آموزگار جعفر شریف امامی و بعد از شریف امامی تیمسار ازهاری را مامور نجات تاج و تخت خود کرد. او، تنها زمانی دست یاری به سوی شخصیت های وجیه الملله بیرون از دایره قدرت دراز کرد، که تقریبا همه آن ها با آیت الله خمینی بیعت کرده بودند. آن ها، که قیام ۳۰ تیر و کودتای ۲۸ مرداد را تجربه کرده بودند و شیخ فضل الله نوری ها و مدرس ها و کاشانی ها را نیز شناخته بودند، یکباره فراموش کردند که آیت الله خمینی، یک مرجع تقلید است و در این موقعیت، هر حکمی که صادر کند، باید تقلید شود و هرکس آن حکم را تقلید نکند، ملحد است و باید سر به نیست شود.
بگذارید در همینجا، خاطره ای را برایتان نقل کنم: در روزهائی که آیت الله خمینی در نوفل لوشاتو اقامت داشت، یک روز کیهان عکسی در ابعاد حدود ۱۵ در ۲۱ سانتیمتر از ایشان را، در حالی که زیر درخت سیب نشسته بود و با چند تن حرف می زد، در صفحه اول چاپ کرد. این عکس را، رحمان هاتفی، سردبیر وقت کیهان انتخاب کرده بود. هاتفی، در نفس انسانی نیک و صمیمی بود و همه اعضای تحریریه کیهان او را دوست داشتند، اما به استثنای چند نفر، هیچکس خبر نداشت که او از سال ها پیش مسئول تشکیلات مخفی حزب توده در تهران بوده است. میان من و او نیز، الفتی بود و او چند بار جان مرا از گزند حوادث سیاسی آن روزگار نجات داده بود. بعد از دیدن عکس آیت الله خمینی در صفحه نخست کیهان که ابعاد آن کاملا غیرمنتظره بود، روزنامه را به دست گرفتم، بالای سرش رفتم، آن را روی میزش نهادم و گفتم: ” رحمان، این دیگر چیست؟ مگر گوگوش است؟ از شاه با ۳۷ سال سلطنت، در صفحه اول حتی یکبار عکسی بزرگتر از ۶ در ۹ چاپ نکرده ایم. حالا چرا باید عکس آقا به این بزرگی چاپ شود؟”
رحمان هاتفی با همان لحن صمیمی و لبخند همیشگی اش گفت: “اشتباه نکن! الان وقت این حرف ها نیست. فقط خمینی است که می تواند این انقلاب را به ثمر برساند. اگر از او پشتیبانی نکنیم، ساواک و سیا مردم را سرکوب می کنند و همه چیز برمی گردد سر جای اولش”.
گفتم: “اما آیت الله خمینی مرجع تقلید است. اگر حاکم شد، هر سخنش حکم شرعی است و من و تو مجبور به تقلیدیم…”
گفت: “فقط با رهبری آیت الله خمینی است که می شود شاه را از تختش به زیر کشید”.
گفتم: “تا باز هم یک حکومت فردی بیاید؟ تو به جای این عکس می توانستی عکس های پرسنلی ۱۶ شخصیت مستقل سیاسی را چاپ کنی. این نشانه ای بود برای مردم که بدانند حالا که قرار است از بند استبداد فردی رها شوند، می توانند خرد جمعی را جانشین آن کنند”.
اما بحث ما بیهوده بود. هدف، در آن بالاها تعیین شده بود. هاتفی گفت: “فعلا باید کاری کرد که شاه برود. همین”.
بختیار، که اگر به سابقه زندگی و مجموعه سخنانش دقت کنیم به توافق می رسیم که یک لیبرال دموکرات بود، در چنین شرایطی دریافت که چه خطر مهلکی مردم را تهدید می کند.
دیدار بختیار
بگذارید خاطره دیداری را که در شامگاه شانزدهم دیماه ۱۳۵۷ همراه با همکارانم در هیئت مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات با زنده یاد بختیار داشتم برایتان تعریف کنم:
همه روزنامه نگاران ایران، از زمان روی کار آمدن دولت نظامی ازهاری در اعتصاب به سر می بردند. دکتر بختیار پیام فرستاده بود که مایل است با هیئت مدیره سندیکا درباره اعتصاب مذاکره کند. ما می دانستیم که پست نخست وزیری را پذیرفته است، اما این موضوع هنوز رسما اعلام نشده بود. برای این که دستگاه ماهر جعل تاریخ جمهوری اسلامی، نگوید این حرف ها دروغ است، اشاره می کنم که تمام اعضای هیئت مدیره وقت سندیکا، یعنی زنده یاد محمد علی سفری (دبیر)، محمد خوانساری (رئیس)، هرمز مالکی (خزانه دار)، زنده یاد جلیل خوشخو، و سیروس علی نژاد (بازرس سندیکا)، در این دیدار حضور داشتند و آن ها که زنده اند می توانند شهادت دهند که همه آنچه در اینجا می گویم حقیقت است یا نه.
بختیار ما را به اتاقی در گوشه یکی از کریدورهای خانه اربابی اش دعوت کرد. در وجنات و رفتار او، تنها چیزی را که من نیافتم، احساس قدرت یا طمع آن بود. ساده، صمیمی و در عین حال قاطع و مطمئن به آنچه می گوید، گفت: “من در سی سال گذشته، هیچ منصب دولتی را نپذیرفتم و هرگز حاضر نشدم به قدرت نزدیک شوم، زیرا که آن را فاسد می دانستم. من، در فرانسه علیه فاشیسم مبارزه کردم. آزادی، آرمان من است و آرزو می کنم که ما مطبوعاتی به آزادی مطبوعات فرانسه داشته باشیم. حالا می پرسید چرا پذیرفتم که نخست وزیر شاهی شوم که مورد نفرت مردم است؟ من، صدای نعلین آخوندها را شنیده ام. صدای نعلین آخوندها از صدای چکمه نظامیان خطرناک تر است. آن ها دارند این انقلاب را به سمتی می برند که خودشان تنها حاکم بر مشیت آن باشند. آقایان! برای من مثل آفتاب روشن است که اگر این ها به قدرت برسند، نخستین قربانیانشان خود شما هستید. من یک هفته است حکم نخست وزیری را توی جیبم گذاشته ام تا روزنامه های آزاد کشورمان آن را چاپ کنند. من، برای پذیرش این مسئولیت، سه شرط پیش روی شاه گذاشتم که همه آن ها را قبول کرد: انحلال ساواک، آزادی همه زندانیان سیاسی و آزادی بدون قید و شرط مطبوعات. تصمیم با خود شما است. اما من پیشنهاد و آرزو می کنم که شما از فردا روزنامه ها را منتشر کنید. به عنوان نخست وزیر قانونی اعلام می کنم، اگر یک مقام لشگری یا کشوری پا به تحریریه های شما گذاشت، او را با مسئولیت من با لگد بیرون بیاندازید. به من و دولت، با هر زبانی و به هر بیانی که می خواهید انتقاد کنید. اما یادتان نرود، صدای نعلین آخوندها، از صدای چکمه نظامیان خطرناک تر است”.
آنچه بختیار می گفت، با آنچه بیشتر ما را از هفته ها پیش با روشن شدن صف آرائی ها نگران می کرد، تفاوت چندانی نداشت. او، توانسته بود ما را متقاعد کند که در لبه پرتگاهی ژرف ایستاده ایم و اگر نجنبیم، راه نجاتی برای کشور نخواهد ماند. یک ساعت بعد از خداحافظی با بختیار، در دبیرخانه سندیکا، در خیابان رامسر تهران، نشست فوق العاده خودمان را تشکیل دادیم و تصمیم به پایان اعتصاب گرفتیم.
یک دروغ تاریخی
بگذارید در اینجا ماجرای یک دروغ بزرگ تاریخی را هم برملا کنم. نه به عنوان کسی که با کسی حب و بغضی دارد، بلکه فقط به عنوان یک شاهد زنده، که دوست دارد تاریخ ما روزی دروغ زدائی شود:
رئیس هیئت مدیره سندیکا، محمد خوانساری، دبیر سرویس اقتصادی کیهان و نوه آیت الله خوانساری بود. به این دلیل، او در عین حال که هم پیاله من بود، به روحانیت وابستگی خانوادگی داشت. وقتی به اتفاق آراء تصمیم به پایان اعتصاب گرفتیم، پیشنهاد کرد که تلفنی موضوع را با آیت الله طالقانی در میان بگذاریم و از وی مشورت بخواهیم. من، بر آشفته گفتم: “با همه ارادتی که به آیت الله طالقانی دارم نمی فهمم اعتصاب ما چه ربطی به ایشان دارد؟ مگر ایشان نماینده صنف ما است؟ مگر هنگام آغاز اعتصاب با ایشان مشورت کردیم که حالا به سراغ ایشان برویم؟”
همه اعضای هیئت مدیره این نظر را تایید کردند. ما، به خانه های خود رفتیم و از صبح روز بعد مشغول به کار روزانه شدیم. نیمروز، هنگامی که کیهان تازه از چاپ درآمده را روی میز کار من گذاشتند، دیدم تیتر اول را با حروف درشت چنین زده اند: “با فتوای امام خمینی، مطبوعات به اعتصاب خود پایان دادند” و بعد هم این حرف بسیار مسخره آمده بود که: “آقایان مطبوعات به سرکارهایشان بروند”! چنان که پنداری هیچ زن روزنامه نگاری وجود نداشت.
وقتی روزنامه را دیدم، احساس کردم سقف بلند سالن تحریریه کیهان روی سرم نشسته است. بلافاصله، روزنامه را برداشتم و به سراغ رحمان هاتفی رفتم که سردبیر بود. گفتم: “این دسته گل دیگر چیست که به آب داده اید؟” با لحنی عصبی گفت: “از رئیستان بپرس”. گفتم: “رئیسمان دیگر کیست؟” با اشاره انگشت، محمد خوانساری را نشان داد که روزنامه را ورق می زد و لابد کیف می کرد از خدمت شایانی که به امام کرده است. بعد دریافتیم که او، پس از ترک جلسه هیئت مدیره، آرام ننشسته و به جای آن که به آیت الله طالقانی تلفن بزند، با دکتر مفتح در مسجد قبا تماس گرفته و خبر داده است که اگر دیر بجنبند، افتخار تضمین آزادی مطبوعات در کارنامه بختیار ثبت خواهد شد. آن ها هم شبانه با نوفل لوشاتو تماس برقرار کرده و فتوا را از آیت الله خمینی گرفته اند.
آیت الله خمینی و اعتصاب مطبوعات
یاران آیت الله خمینی، قبلا نیز با انتشار یک خبر دروغ سعی کرده بودند اعتصاب را به ایشان وابسته نشان بدهند. چند روز پس از آن که ما برای جمع آوری کمک های مردمی و یاری کارگران اعتصابی یک حساب بانکی باز کردیم، آن ها به بی بی سی گزارش دادند که آیت الله خمینی ۶ میلیون تومان به اعتصاب مطبوعات کمک کرده است. این در حالی بود که تا روز انتشار این خبر دروغ، مجموعه کمک های مردمی واریز شده به حساب حتی به یک میلیون تومان نرسیده بود و هیچکس هم به نمایندگی از سوی آیت الله خمینی چنین وعده ای را به ما نداده بود. هیئت مدیره سندیکا بلافاصله واکنش نشان داد و بیانیه ای به زبان های انگلیسی، آلمانی و فرانسوی در اختیار همه خبرگزاری ها گذاشت. مضمون این بیانیه چنین بود: “هیئت مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات ایران به آگاهی همگان می رساند که برخلاف خبر بی بی سی، آیت الله خمینی تا امروز هیچ کمکی به اعتصابیون نکرده اند. میان ایشان و سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران تاکنون هیچ ارتباط و تماسی برقرار نشده است و اگر قصد کمک داشته باشند، به موجب اساسنامه سندیکا، این کمک پذیرفته نخواهد شد، زیرا سندیکا موظف است استقلال خود را از نهادها و شخصیت های سیاسی حفظ کند”.
بختیار: سوار تنها
بازگردیم به زنده یاد بختیار: او، متاسفانه مسئولیت نجات ایران را، از گردابی که بدان گرفتار آمد، زمانی پذیرفت که تقریبا همه رهبران جبهه ملی ایران، با این توهم ساده اندیشانه که روحانیت در سیاست دخالت نخواهد کرد، در نوفل لوشاتو به دست بوس آیت الله خمینی رفته و با ایشان بیعت کرده بودند. حتی دکتر غلامحسین صدیقی، یکی از وجیه ترین یاران مصدق که مسئولیت شورای سلطنت را پذیرفته بود، مرعوب شد و استعفای خود را تقدیم آیت الله کرد. در نتیجه، همه چهره های شاخص جبهه ملی، بختیار را تنها گذاشتند. البته، به یک واقعیت باید اعتراف کرد: حتی اگر آن ها هم از بختیار پشتیبانی می کردند، شاید مسیر تاریخ تغییر چندانی نمی کرد، زیرا به قول الیاس کانتی، توده مغز ندارد. مشت است و دهان. و روحانیت شیعه، با تکیه بر شبکه گسترده مساجد و حدود ۴۰۰ هزار روحانی، که بیشترینشان از سازمان اوقاف و تولیت آستان قدس رضوی و سپاه ترویج دین حقوق می گرفتند، بر شانه همین توده افسون شده، به قدرت رسید.
نقش روشنفکران مستقل
و در پایان، پاسخی هم بدهم به آنان که همچنان گناه را به گردن همه روشنفکران می اندازند. این گروه باید نگاهی به آرشیو روزنامه های دوران بختیار بیاندازند. در کنار گزارش های مربوط به سقوط سنگر به سنگر نظام سلطنتی، در این روزنامه ها، هر روز چندین مقاله و یادداشت درباره ضرورت دفاع از آزادی های اساسی مردم چاپ شده است. این ها را روشنفکران و روزنامه نگاران مستقل ایران می نوشتند، اما در کنار آن، مدیحه سرائی برای آیت الله خمینی هم، از سوی نویسندگان و شاعران مذهبی و چپ سنتی جاری بود. آن ها بودند که آیت الله را ناجی بزرگ خلق می خواندند. مذهبی هاشان، از خرده ریزهای غارت ملت برخوردار شدند، اما چپ هاشان، اندکی بعد یا به زندان افتادند و در آنجا، اگر توبه نکردند به جوخه اعدام سپرده شدند و یا ناگزیر از فرار شدند.
کتاب توده و قدرت الیاس کانتی، غیر از فارسی، تقریبا به همه زبان های زنده دنیا منتشر شده است. این کتاب را بخوانید تا دریابید که تکیه کردن بر توده های ناآگاه چقدر خطرناک است. بخشی از این کتاب به تحلیل نقش آیت الله خمینی در تاریخ ایران اختصاص دارد.