شماره ۱۲۲۲ ـ پنجشنبه  ۲۶ مارچ  ۲۰۰۹

نوشته: بل هوکز  **


ویرایش: پریسا اسودی

 

خواهری(۱): همبستگی سیاسی زنان


 

زنان، به عنوان یک گروه، بیشتر از همه مورد تعدی ستم جنسی قرار دارند. نهادها و ساختارهای اجتماعی به سکسیسم، همانند دیگر اشکال ستم گروهی، تداوم می بخشند. همچنین این ستم به وسیله ی افرادی که غلبه، استثمار و ستم می کنند و قربانیان ستم که تربیت اجتماعی می شوند تا با “وضعیت حاضر” همراهی کنند دائمی می شود.

ایدئولوژی “مرد برتری” زنان را به این باور تشویق می کند که ما بی ارزش هستیم  و تنها از طریق ارتباط با مردان ارزشمند می شویم. به ما آموخته می شود که ارتباطمان با یکدیگر به جای غنی سازی تجربیات ما در آنها کاستی ایجاد می کند. به ما آموخته می شود که زنان دشمنان “طبیعی” یکدیگرند، که همبستگی هرگز در میان ما وجود نخواهد داشت، زیرا ما نمی توانیم و نباید با یکدیگر پیوست کنیم. ما این درس ها را خیلی خوب آموخته ایم. حال اگر بخواهیم یک جنبش فمینیستی منسجم و دامنه دار بسازیم باید این درس ها را آموزه زدایی کنیم. ما باید یاد بگیریم که در همبستگی با هم کار و زندگی کنیم ما باید معنی حقیقی و ارزش خواهری را بیاموزیم.

گرچه جنبش فمینیستی معاصر می بایست برای زنان زمینه ی آموزشی برای یادگیری همبستگی سیاسی و خواهری فراهم کرده باشد، اما خواهری به عنوان یک دستاورد انقلابی که زنان باید برای به دست آوردن آن کار و مبارزه کنند، تلقی نشد. ایده ی خواهری که به وسیله ی زنان آزادیخواه دامن زده می شد بر پایه ی “ستم مشترک” استوار بود. نیازی به گفتن نیست که این اساسا زنان سفیدپوست بورژوا ــ چه با دیدگاه های لیبرال یا رادیکال ــ بودند که اعتقاد به انگاشت ستم مشترک را عنوان کردند. ایده ی “ستم عمومی” یک پلاتفرم کاذب و فاسد بود که بر واقعیت های پیچیده و متفاوت زندگی زنان سرپوش می گذاشت و طبیعت حقیقی آن را مخدوش می کرد. بین زنان از طریق کنش های سکسیستی، تبعیض نژادی، امتیازات طبقاتی و انواع دیگر تبعیضات چند دستگی ایجاد می شود. پیوست مداوم بین زنان فقط وقتی ظهور می کند که با این تقسیم بندی ها مقابله شده و قدم های لازم برای ریشه کن کردن آنها برداشته شود. با وجود ارزش برجسته کردن تجربیات مشترک همه ی زنان، تقسیم بندی ها از طریق تفکر آرزومندانه و خیالات واهی رمانتیک از بین نخواهد رفت.

در سال های اخیر خواهری به عنوان یک هدف و یک شعار (که در تظاهرات هم داده می شود) دیگر روحیه ی “قدرت در یگانگی” را بر نمی انگیزد. به نظر می رسد بعضی از فمینیست ها احساس می کنند که یگانگی در میان زنان، با توجه به تفاوت های ما، امکانپذیر نیست. دست کشیدن از ایده ی خواهری، به عنوان تجلی همبستگی سیاسی، جنبش فمینیستی را تضعیف می کند. در حالی که همبستگی مقاومت را تقویت می کند. بدون یک جبهه ی متحد، جنبش فمینیستی برای پایان دادن به ستم جنسی ــ‌ با پایه های وسیع ــ وجود نخواهد داشت و زنان باید در نشان دادن قدرت همبستگی پیشگام شوند. ما نمی توانیم به تغییر و دگرسازی اجتماع در کل امیدوار باشیم مگر اینکه بتوانیم نشان دهیم موانعی که زنان را از هم جدا می کند می تواند از سر راه برداشته شود. کناره گیری از تاکید بر خواهری که به این دلیل پدیدار شد که بسیاری از زنان که از اصرار بر ستم مشترک، هویت مشترک و یکی بودن خشمگین بودند، جنبش فمینیستی را ــ در کلیتش ــ مورد انتقاد قرار داده و رد کردند. تاکید بر خواهری غالبا به عنوان استفاده از جذابیت احساسی آن برای سرپوش گذاشتن بر فرصت طلبی زنان سفید‌پوست بورژوا تلقی گردید و به عنوان نوعی پوشش برای پنهان کردن این واقعیت که بسیاری از زنان، زنان دیگر را استثمار می کنند قلمداد شد.

مقاله ی فلورنس کندی وکیل فعال و سیاه پوست که در مجموعه ی “خواهری قدرتمند است” به چاپ رسیده بدبینی وی درباره ی وجود همبستگی در میان زنان را حتی در سال ۱۹۷۰ چنین بیان می کند:

به این دلیل است که من با جذبه ی خواهری عنوان شده در “ما خواهریم”، از یک خواهر در جمع انتقاد نکن” مشکلات زیادی دارم. وقتی که یک قاضی زن از موکل من که از کتک خوردن از شوهرش شکایت دارد می پرسد: کبودی کتک خوردن کو؟ (همان طوری که قاضی دادگاه خانواده سیلویا جافین لیز پرسید) و با زیرکی به چاقی موکل من اشاره می کند، و وقتی که یک زن دیگر قاضی دادگاه خانواده چنان متخاصم است که از خودش سلب صلاحیت می کند اما از این که به یک شوهر متخاصم دستور دهد که دیگر حق ماندن در خانه را ندارد سر باز می زند (شوهری که در جایی دیگر صاحب محل مناسب برای زندگی است) ــ‌ این قاضی ها خواهران من نیستند.

رد یک خواهری کاذب که بر انگاره های پیوند سطحی و کم عمق استوار است، نشان از هشیاری زنان داشت. ما در اشتباهیم اگر اجازه دهیم که چنین تحریف هایی (از خواهری) و زنانی که آنها را ایجاد کرده اند (که بسیاری از آنان ممکن است به ما بگویند که پیوست میان زنان مهم نیست) ما را به نتیجه ی بی ارزش بودن خواهری برسانند.

وقتی که زنان با یکدیگر پیوند ایجاد می کنند غنی می شوند. ولی ما نمی توانیم با استفاده از مدل خواهری ای که به وسیله ی زنان آزادیخواه بورژوا آفریده شده ارتباطات حمایت کننده و همبستگی سیاسی را گسترش دهیم. براساس تحلیل آنها، پایه ی این پیوست اشتراک در قربانی بودن است و در نتیجه تاکید بر ستم مشترک. این برداشت از پیوست صراحتا تفکر مرد برتر را منعکس می کند. ایدئولوژی سکسیست به زنان یاد می دهد که زن بودن به معنی قربانی بودن است. به جای رد این معادله که تجربیات زنان را مغشوش می کند (در زندگی روزانه شان اکثر زنان دائما منفعل، ناامید و یا قربانیانی بی قدرت نیستند)، زنان آزادیخواه از آن استقبال کردند و تعدی مشترک را بنیان پیوست زنان قرار دادند. این بدین معنی بود که زنان برای اینکه احساس کنند فمینیسم با زندگی آنها ارتباط دارد باید خود را قانع می کردند که “قربانی” هستند. هم پیوندی به مثابه قربانی موقعیتی را به وجود آورد که در آن زنان جسور و خود تاییدگر برای خود جایی در جنبش فمینیستی نمی دیدند. این منطق بود که زنان سفیدپوست فعال در جنبش فمینیستی را (همراه با مردان سیاه پوست) به این رهنمون شد‌ که عنوان کنند زنان سیاه پوست چنان “قوی” هستند که احتیاج ندارند در جنبش فمینیستی فعال باشند. این همان منطقی بود که به کنار گذاشتن جنبش فمینیستی از جانب زنان سفیدپوستی که دیگر هویت “قربانی” را نمی پذیرفتند منجر شد. جالب این است که زنانی که بیشتر از همه مشتاق بودند تا به عنوان “قربانی” دیده شوند، که شدیدا بر نقش قربانی تاکید می کردند، از اکثریت زنان در جامعه ی ما قدرتمندتر بوده و از امتیازات بیشتری برخوردار بودند. مثالی از این گرایش برخی نوشته ها در مورد خشونت علیه زنان است. زنانی که هر روزه مورد ستم و استثمار قرار دارند نمی توانند از این باور که آنها در زندگیشان نوعی از کنترل ــ هر چند نسبی ــ را اعمال می کنند دست بکشند. آنها نمی توانند خودشان را منحصرا به عنوان قربانی ببینند چرا که ادامه ی حیاتشان به اعمال هر جور قدرت شخصی که در اختیار دارند بستگی دارد. برای این زنان، پیوست با دیگر زنان براساس قربانی بودن مشترک به تضعیف روحی و روانی منجر خواهد شد. این زنان براساس توانایی ها و امکانات مشترک با زنان دیگر پیوند می یابند و این نوعی از پیوست زنان است که جنبش فمینیستی باید آن را تشویق کند. این نوع پیوست است که جوهره ی خواهری است.


 

با پیوست به عنوان “قربانی” دیگر برای زنان سفیدپوست آزادیخواه ضروری نبود که در رابطه با پیچیده گی تجربیات خودشان تقلیل مسئولیت کنند. آنها یکدیگر را به چالش برای بررسی کنش های سکسیست خودشان در برابر زنانی که مانند آنها نبودند، برای بررسی تاثیر امتیازات نژادی و طبقاتی بر روابط خودشان با زنانی که متعلق به گروه نژادی و طبقاتی آنها نبودند فرا نمی خواندند. با خودشناسی به عنوان “قربانی” آنها از خودشان در رابطه با نگهداری و تداوم سکسیسم، تبعیض نژادی و تفاوت طبقاتی سلب مسئولیت می نمودند، کاری که با این که فقط مردان را دشمن بنامند انجام شد. آنها وجود “دشمن در درون” را اعلام نکردند و با آن روبرو نشدند. آنها حاضر نبوده از امتیازات خود چشم پوشی کرده و کارهای “روزمره ای” (مبارزه رودررویی ای که برای ساختن آگاهی سیاسی ضروری است و هم چنین بسیاری وظایف خسته کننده که برای برنامه ریزی روزانه باید انجام شوند) را بکنند که برای گسترش بینش سیاسی رادیکال ضروری است. در این راه اولین وظیفه انتقاد صادقانه و ارزشیابی از موقعیت سیاسی، ارزش ها، و باورهای سیاسی خود است. خودگرایان ــ خود به عنوان یک حفاظ در برابر واقعیت، یک سیستم حمایتی ــ می خواستند از خودآگاهی طفره بروند. خواهری هم تبدیل به یک حفاظ دیگر در برابر واقعیت شد. تفسیر آنها از خواهری به وسیله ی داده های نژادپرستانه و از لحاظ طبقاتی ستم گرانه شکل یافته بود؛ که “بانوی سفیدپوست” (یا به زبان دیگر زن بورژوا) باید از تمام چیزهایی که ممکن است او را ناراحت و نگران کند در امان بوده و از واقعیت های منفی ای که ممکن است به رودررویی بینجامد محافظت شود. برداشت آنها از روابط خواهری این را دیکته می کرد که “خواهران” باید یکدیگر را بدون هیچ قید و شرطی دوست بدارند، که خواهران باید ‌از برخورد با یکدیگر اجتناب کرده و عدم توافق را به کمترین حد کاهش دهند، که خواهران نباید ‌از یکدیگر انتقاد کنند بخصوص در جمع. این احکام تصور باطلی از اتحاد ایجاد کردند و بر رقابت، تخاصم، عدم توافق های همیشگی و انتقادات توهین آمیز (فحاشی) که غالبا هنجار رفتاری در گروه های فمینیستی بود سرپوش گذاشتند. امروزه خیلی از گروههای تجزیه شده که هویت مشترکی دارند (زنان سفیدپوست انگلوساکسون متعلق به طبقه ی کارگر (۲)، زنان سفیدپوست آکادمیک، فمینیست های آنارشیست و غیره) از همان مدل خواهری قدیمی استفاده می کنند. شرکت کنندگان در این گروه ها یکدیگر را حمایت و تایید‌کرده در حالی که نسبت به زنان خارج از محدوده ی منتخب خودشان تخاصم جدید و شدید (عموما از طریق فحاشی سیاسی) نشان می دهند. پیوست یک گروه مشخص و منتخب از زنان که ارتباط خود را از طریق طرد و بی ارزش کردن زنان خارج از گروه خود تحکیم می کنند شباهت زیادی به پیوندهای شخصی مابین زنان که تحت سیستم پدرسالار همیشه وجود داشته اند دارد تنها با این تفاوت که مسئله ی مورد‌علاقه فمینیسم است.

برای پرورش همبستگی سیاسی بین زنان، فعالان فمینیستی نمی توانند براساس گزاره هایی که به وسیله ی ایدئولوژی غالب فرهنگ پیشنهاد شده اند پیوند یابند. ما باید‌ گزاره های خود را تعریف کنیم. به جای پیوست بر اساس اشتراک در قربانی بودن یا در واکنش نسبت به حس کاذب وجود یک دشمن مشترک، ما می توانیم براساس تعهد مشترکمان به یک جنبش فمینیستی که هدفش پایان بخشیدن به ستم جنسی است به هم بپیوندیم. با وجود چنین تعهدی انرژی ما منحصرا صرف مسئله ی تساوی با مردان یا مبارزه برای مقاومت در مقابل تفوق نرینه نخواهد شد. ما دیگر برداشت ساده انگارانه ی دختران خوب ـ پسران بد از ساختار ستم جنسی را قبول نخواهیم کرد. ما قبل از اینکه بتوانیم در مقابل توفق نرینه مقاومت کنیم باید وابستگی خود به سکسیسم  را در هم شکنیم، باید برای دگرگون سازی بینش زنانه کار کنیم. با کار کردن برای آشکارسازی، بررسی و ریشه کن کردن پرورش اجتماعی سکسیستی در درون خودمان، زنان یکدیگر را تایید و تقویت کرده و پایه های محکمی برای گسترش همبستگی سیاسی می سازند.


* فصل چهارم کتاب Feminist Theory: From Margin to Center

** بخشی از نوشته Bell Hooks برگرفته از نشریه “آوای زن”