شهروند ۱۲۳۵ پنجشنبه ۲۵ جون ۲۰۰۹
نتیجه ۳۰ سال تحمل زورگویی و نبودن آزادی، خود را در وجود مردم بویژه جوانان ایرانی قهرمان ایرانی به معرض تماشای مردم و جهان گذاشته است. از چند و چون داخل کشورمان به جزییات باخبر نیستیم ولی در خارج از کشور به حمایت از خواست آزادی (این مادر تمامی عدالت ها و دمکراسی ها و رشدهای فردی و اجتماعی) ما هم به صحنه می رویم، البته با حمایت کشورهای میزبانمان که دمکراسی موجودشان اجازه ابراز وجود به ما می دهد. در این شرایط با توجه به تشتت هایی که نتیجه ی چند گانگی باورهای سیاسی ماست (که امری طبیعی و قابل انتظار باید باشد) این سئوال مطرح است: آیا اگر ما یکدیگر را محدود و متهم کنیم، در عمل ثابت نکرده ایم که به آنچه که برایش شعار می دهیم، معتقد نیستیم!؟
نویسنده ی این سطور تحلیلگر سیاسی نیست، ولی باور دارد که اگر شکست انقلاب در ۳۰ سال گذشته را این طور تفسیر کنیم که به علت وجود چند گانگی و چند شاخه بودن باورهایمان نمی باید در آغاز یکپارچه عمل می کردیم، اشتباه بزرگی می کنیم چون ایجاد یک دولت مردمی تنها با شرکت فعال اقشار و انواع باورهای گروهی ممکن است. آیا ممکن است که فردی یا جمعی با محدود بودن در چهارچوب فکری خود و طرد دیگران تغییری در خود یا دیگران ببینید، تغییری که به بهتر بودن بیانجامد؟ آیا حکومتهای دمکراتیکی را سراغ داریم که در آنها تنوع جایی نداشته باشد؟ آنچه که حرکت ۳۰ سال گذشته ما را دچار سرنگونی کرد معتقد نبودن به اصل آزادی مشارکت و تبادل افکار و دمکراسی بود. تصور این بود که ماندن در یک چهارچوب فکری بهتر است از تبادل فکری! کدام حکومت موفق را سراغ داریم که اینگونه عمل کرده باشد؟
لب کلام این که امروز جوانان قهرمان ما جان خود را برای داشتن آزادی می بازند. آنها به شخص یا منش سیاسی خاصی باور خیال پردازانه ندارند، آنها فضایی را می طلبند که بتوانند با هم در آن مبادله افکار کنند و از یکدیگر و از داخل کشور و از دیگر آزادی خواهان در سراسر دنیا “بیاموزند”. آنها برای کسی که به این فضا معتقد باشد به خیابانهای گلوله باران شده می روند و اینجا ما چه می کنیم؟!