شهروند ۱۲۳۶ پنجشنبه ۲ جولای ۲۰۰۹
در بیقراری وقت آشوب و دلهره از ترس باز فرو رفتن ملتی در چاه خفقانی بیست ـسی ساله، جز خبریابی و پراکنده خوانی کار چندانی از دستم برنیامده است. گیرایی نمایش همگانی سرپیچی از سلطه ی زور و دروغ و هراس از گسست و شکست آن مرا واداشته تا در وبگردی هایم خط نافرمانی مدنی را بگیرم و بروم ببینم مرا به کجاها میرساند.
گفتمان نافرمانی مدنی که از دل اصلاح طلبی در متن جمهوری اسلامی بیرون زده، در ذهن من، بیش و پیش از هر چیز با گفتار بی پرده و ریا، و کردار بی باکانهی گنجی هم نشین میشود. گرچه به استناد زندگی نامه های منتشر شده پیشینه ی تمرد او به زمان جنگ برمی گردد، این انتشار کتاب هایی با هدف فاش گویی از فاشیسم مذهبی و قتلهای زنجیری در دورهی دولت اصلاحات بود که نام گنجی را بر سر زبانها انداخت و چهره ای از یک شهروند نافرمان را به نمایش عام گذاشت. از آن پس تا به حال، او با پروراندن نظریه ی جمهوری خواهی خود و در چارچوب آن بر اهمیت سرپیچی از حکومت ولایت فقیه و قانونهای بیدادگرانه و نامردمی آن تاکید ورزیده است.
در طیفی دیگر رامین جهانبگلو با پرداختن به گفتمان خشونت پرهیزی و تاکید بر گاندی و آموزه های او راهی را می پیماید که رسیدن به دگرگونی اجتماعی را از مسیر پایداری و ایستادگی نرم و آرام گاندی وار میسر میداند.
برد کتابهای این دو چهره ی شناخته شدهی ایرانی در میان ایرانیانی که حالا به صحنه ی کارزاری آشکار با حکومت اسلامی آمده اند، بر من روشن نیست. از میان چهره های کلاسیک پیکار نرم شاید گاندی و ماندلا و تا حدی مارتین لوترکینگ در میان کتابخوانان فارسی شناخته شده ترین باشند. آوازه ی تولستوی و هاول در میان ایرانیان بیشتر از اعتبار ادبی آنها مایه میگیرد تا از سهمشان در رواج پیکار بی خشونت. تا جایی که من میدانم گویا در میان آثار پرارزش در این زمینه کار تولستوی به نام “نوشته پیرامون نافرمانی مدنی و خشونت پرهیزی” و نیز کار واسلاو هاول به نام “زیستن در حقیقت” ترجمه نشده اند. پیداست که حالا نه وضع نشر و مطبوعاتمان درست است و نه ما ملت کتابخوانی هستیم. عرصه ی اینترنت هم بیشتر مقاله وگفتگو عرضه میکند تا کتاب؛ و تازه اینها هم پراکنده در اینجا و آنجا پیدا میشوند. از این گذشته هنوز دسترسی به اینترنت و رواج آن در مقام یک رسانه چندان نیست که بتواند بخش چشمگیر جمعیت باسواد را بپوشاند. به رغم این کاستیها، اینترنت تنها فضای کم و بیش مصون از سانسور است و گنجایش بهره گیری از آن در راه آگاهی رسانی و روشنگری شگفت انگیز است. در زمینه ی نافرمانی مدنی شمار مقاله ها کم نیست. اگر ایراد کم و بیش همگانی نارسایی و ناروانی زبان این نوشته ها ـ بویژه در ترجمه ها ـ را ندیده بگیریم، میتوان گفت نوشتههای سودمند و یا کم و بیش سودمند، چه تالیف و چه ترجمه، نادر نیست. به گمانم، تا جایی که دیده ام و یادم می آید، پژوهش عمار ملکی، “از نافرمانی مدنی به بدفرمانی مدنی”، جامعترین بررسی یافتنی در اینترنت است. نیز نوشته ی بلند هنری دیوید ثورو، “نافرمانی مدنی”، به ترجمه ی غلامعلی کشانی هم که کاری کلاسیک به شمار میآید، به شکل کتاب الکترونیک یافت میشود.
جز این پراکنده ها که از سوی افراد مستقل ارائه شده اند، ترجمه ی چند کتاب مهم پیرامون پیکار نرم از سال ۱۳۷۶ به بعد در دسترس کاربران فارسی زبان بوده است. گویا در سالهای اخیر دسترسی به این کتابها که از انتشارات بنیاد آلبرت اینشتین هستند و نیز دسترسی به تارنمای این موسسه، به طرح و رواج راهکارهای نرمستیزی با دیکتاتوری یا آنچه که برخی “انقلاب مخملی” مینامند، انجامیده است.
بنیاد آلبرت اینشتین در کیمبریج ماساچوست را پژوهشگری به نام جین شارپ در۱۹۸۳ برپا کرد. گفته میشود که این بنیاد سازمانی ناسودآورست برای “پیشبرد بررسی و کاربست کنش بی خشونت استراتژیک در ستیزهای جهانی”. این بنیاد خود را “پایبند به دفاع از آزادی، دموکراسی، و کاهش خشونت سیاسی از راه به کار گرفتن کنش بی خشونت” میداند و انتشار کتاب و ترجمه و برگزاری کنفرانس و کارگاه آموزشی را از هدفهای خود برمیشمرد.
جین شارپ نظریه پردازی ست که عمری دراز را صرف ترویج اندیشه و راهکارهای خود کرده است. او با تالیف چند کتاب و پیگیری برنامه های بنیاد توانسته در معرکه ی جنگ و ستیز جنبشهای کشورهای گوناگون تأثیرگزار باشد. کتاب مهم او، “از دیکتاتوری تا دموکراسی” (۱۹۸ روش مبارزه ی بی خشونت)، در کارزارهای صربستان، گرجستان، اوکراین، و غیره سهمی بسزا داشته است. این کتاب در فضای مجازی فارسی در دسترس است و شماری از وبلاگهای فارسی به تفصیل به آن و نویسنده ی آن پرداخته اند. کتابها و ویدئوهای دیگری هم از شارپ و از انتشارات بنیاد او به زبان فارسی در اینترنت در دسترس است. در میان اینها کتابی ست به “راهکارهای مبارزات بدون خشونت” اثر رابرت هل وی که کار و همکاری اش با بنیاد از جمله مسئله هایی ست که این سازمان را از سوی برخی زیر سوال برده است. دلیل این امر در پیشینه ی نظامی هل وی و رابطه اش با “خانه ی آزادی” و سازمانهای دیگری ست که به گروه های سیاسی و حکومتی امریکا وابسته اند.
درستی و نادرستی نقد کار بنیاد آلبرت اینشتین بر مبنای وابستگی به سیاست و حکومت امریکا از یکسو و روایی یا ناروایی کمک گرفتن کوشنده های جنبشهای درگیر با حکومت های خودکامه از سوی دیگر بحث و جدلی ست که در این یادداشت نمیگنجد. فقط نباید از یاد برد که تاریخ شک به بیگانگان را در ذهن ایرانیان چنان استوار نشانده که نمیشود آن را ندیده گرفت. از این که بگذریم، آنچه اینجا باید گفت این است که کسانی که در فضای مجازی به نیت آگاهیرسانی به معرفی و ترجمه ی آثاری از این دست می پردازند، بکوشند هر دو روی سکه را نشان بدهند. دربارهی شارپ و بنیادش، مثلاً، میشود به مقاله ای به نام “دیکتاتورکش” رجوع کرد که ادم ریلی نوشته و در ۵ دسامبر ۲۰۰۷ در روزنامهی “
چاپ شده. همینطور در شماره ی ژانویه ۲۰۰۵ لوموند دیپلماتیک فارسی مقاله ایست به نام “در سایه انقلابهای خودجوش” که روشنگر است. ویدیوی گفتگوی تلویزیون صدای امریکا با جین شارپ در ژانویه ۲۰۰۸ هم در اینترنت دسترسپذیر است. این را هم نباید از یاد برد که به قول اسکار وایلد “حقیقت ناب کمیاب و حقیقت ساده نایاب است.”
در این تردیدی نیست که در این زمانه بده بستان دانش و فن و تجربه، و پس، روند یاددهی و یادگیری، نه در عرصه ی تنگ بومی، که در پهنه ی جهانی صورت میگیرد. بنابراین آموختن روشها و راهکارهای نافرمانی مدنی از دیگران، گیرم بیگانه، به خودی خود نه تنها ایرادی ندارد، که سودمند هم هست، اما آگاهی از رای و تجربه دیگران با تقلید از آنها تفاوت دارد. به بیان دیگر هر تدبیر و راهکاری باید در بافت ویژه ی زمان و مکانی خاص سنجیده شود. از کجا که شیوه های بهکار رفته در، مثلاً، شیلی بتوانند در جایی مثل ایران به نتیجه برسند؟
تا همین چندی پیش چنین مینمود که مردم صرفنظر از ناخشنودی های خود از حکومت میلی به سرپیچی از قانونهای حکومت ندارند. گویا حتا میان اصلاح طلبان هم بر سر میزان اهمیت این نوع مبارزه همرایی نبود. طرح مسئله ی نافرمانی از سوی گنجی پشتیبانی از آن را به همراه نداشت. بر پایه ی آنچه در وبلاگستان خوانده ام، شاید یک دلیل آن شک دربارهی کارآیی سرپیچی از قانون در جامعه ای بود که در آن قانونگریزی خلاف عادت به شمار نمیآید. همینجا بگویم که قانونگریزی سبک ایرانی، یا کلاه شرعی، چنان پیچیده و ریاکارانه است که درواقع نه گریز از قانون که قلب و تحریف قانون تلقی میشود ـ نمونه اش بدحجابی و میگساری در خفاست. دلیلهای دیگر هم بیشک ریشه در فرهنگ ما دارند که در آن معنی قانون و حقوق شهروندی بعد از صد سال مشروطه هنوز نهادی نشده است. بهرغم این، در شکلهای گوناگون فردی و گروهی، نافرمانی مدنی در این سالها صورت گرفته است و شاید روشنترین نمونه ی گروهی آن را بتوان در کارزار یک میلیون امضا یافت.
حالا ورق برگشته است و مردمی که میلی به نافرمانی آشکار از خود نشان نمیدادند، به صحنه آمده اند و آماده اند تا تمرد خود را به نمایش بگذارند. گرچه هر دو سردمدار جنبش ضد انتخابات دروغین تاکنون همراه با مردم بوده اند، آشکارا مردم و خواست نیرومند آنان است که آندو را به راه جنبش میکشاند. در نبود بدیلهای دیگر شاید بتوان گفت که این خود غنیمت است، اما، همه میدانند که هیچ جنبشی به نیروی خودجوشی و بی رهبری و سازماندهی کارآمد به بار نمینشیند. آنهایی که در سیاست بوده اند، چه بیرون و چه درون، یا گرم کلی بافیها و نظریه پردازی ها و یا غرق در جنگ بر سر ناهم رایی ها، در جلب اعتماد مردم و در ارائه ی راهکارهای عملی نکوشیده اند. خفقان و بگیر و ببند بی پایان چهارسال اخیر هم نفس گروه ها و تشکلهای مردمی را بریده و توان شخصیت های معتمد و رهبران بالقوه را فرسوده است.
جنبش پیش رو جنبشی جوان و پرشور است که در برابر ریا و تقلب تحمیل شده از سوی خودکامگانی سفیه و سفاک قد علم کرده. این جنبش مردمی را زیر چتر خود گرفته که بر سر آنچه نمیخواهند همصدایند و بر سر آنچه میخواهند ناهمرای. موتور محرکه ی جنبش جوانانی هستند که با سرریز کردن وبنوشتها و ویدئوکلیپها به شبکه ی جهانی نه تنها خبررسانی میکنند و واکنش جهان را برمی انگیزانند، که حتا به جنبش خط میدهند و راهکارهای آنی برای آن تعیین میکنند.
کلام آخر این که، مقر فرماندهی جنبشی که به انقلاب بهمن انجامید، حجرهی آیت اللهی بود که حرف آخر را فقط خودش میزد. حالا جنبش نسلی که او “بچه های انقلاب” مینامیدش، دستورکارش را از هزاران هزار آدم ناشناخته ای میگیرد که در نبود روزنامه نگاری حرفه ای و رهبری توانمند به ناگزیر کار هدایت جنبش نافرمانی مدنی را برعهده گرفته اند. این دگرگونی باری به هر جهت شاید شگفت انگیز و شکوهمند بنماید، اما خواه ناخواه پرسشهایی ساده به ذهن می آیند که بر این شگفتی و شکوهمندی سایه می اندازند. این پرسشها چنین اند: آیا به راستی میشود بی سازماندهی حرفه ای پیش رفت؟ آیا نافرمانی مدنی بی رهبری سنجیده و هماهنگ سامان میگیرد و به سرانجام میرسد؟ آیا جنبش تنها به نیروی خودجوش مردمی عاصی راه به جایی میبرد؟