شهروند ۱۲۳۷ پنجشنبه ۹ جولای ۲۰۰۹
نگاهی به نقش سپاه پاسداران در ایران امروز
پرسشی بنیانی ذهن عموم فعالان سیاسی کشور را به خود مشغول داشته است و آن اینکه چرا آیت الله خامنه ای به حمایت قاطع آقای احمدی نژاد به عنوان نماینده سپاه رفت و در این راه در مقابل همه یاران دیرینه خود و ارکان سیاسی نظام ایستاد، در حالی که او می توانست فراگروهی عمل کند و در رأس حکومتی قرار گیرد که جهانیان را در برابر موج عظیم شرکت مردم در انتخابات به تحسین واداشته بود. چرا تمام دستاوردهای چنین پیروزی بزرگی را به حساب خود واریز نکرد و جایگاه خود را در حکومت و در تاریخ برای همیشه تحکیم نکرد.
دو پاسخ به این سئوال بزرگ مطرح است: یکی خام طبعی و اشتباه محاسبات آقای خامنه ای، دیگری ضرورت سیاسی. پاسخ اولی نشان دست کم گرفتن فراست رهبری و مصادره به مطلوب کردن شرایط از دید جناح اصلاح طلبان حکومتی است. بویژه که اینان خاطر آقای خامنه ای را جمع کرده بودند که قصد مقابله با او را ندارند و همچنان احترام مقام ولایت مطلقه فقیه را نگه می دارند. لذا باید به سراغ پاسخ دوم رفت و معلوم کرد که چه ضرورت هایی ایشان را بدینجا کشانید و این ضرورت ها را از زاویه دید ایشان دید.
پیشینه تاریخی ساختار قدرت در ایران
در ایران همیشه دو نیروی نظامی و دیوانی به عنوان دو بازوی سلطان عمل می کرده اند و یکی از هنرهای پادشاهان در این بوده که پس از تسخیر قدرت توسط جنگجویان آنان را با انواع ظرایف سیاسی از اداره کشور کنار گذاشته و کار اداره را به دست دیوانیان بسپارند، ولی دیوانیان را توسط نظامیان در اطاعت خود نگه دارند. قزلباشان حکومت صفویه را ایجاد کردند، اما از زمان شاه اسماعیل تا شاه عباس کبیر کم کم اداره کشور به دیوانیان سپرده شد و قزلباشان بار دیگر بازوی مسلح شاه شدند. قاجاریان حکام شهرها شدند، اما دیوانیان کشور را اداره می کردند. در داستانها همیشه در کنار شاه وزیر دست راست داریم و وزیر دست چپ که امور مملکت را می چرخانند، اما قوه قهریه در دست این مدیران نیست و سپاهیان گوش به فرمان شاه هستند. غزها، ازبک ها، مغول ها و طوایف مختلف ترک هم که در ایران به حکومت رسیدند همه چنین عمل کردند. و به پیروی از همین سنت در نظام پهلوی نیز ارتش از دخالت در امور سیاسی کنار بود و حضور امثال سرلشکر زاهدی و سرلشکر رزم آرا در لیست نخست وزیری جزو استثنائات بود که در حقیقت با آمدن جناح سیاستمداران دیگر جزو ارباب جمعی نظامیان نبودند.
در قرن بیستم جهان شاهد پدیده ایست که کمتر در گذشته جهان سابقه داشته است و آن نظامیانی هستند که امور دیوانی را هم فرا گرفته اند و به همراه پاره ای از نیروهای غیرنظامی دولتی را تشکیل داده اند که به آن (bureaucratic–authoritarian regime)“نظام اقتدارگرای دیوانسالار” می گویند. اینان در بسیاری از کشورهای آمریکای جنوبی چون آرژانتین، شیلی، اوروگوئه، برزیل، و همچنین در کره جنوبی و یونان حکومت را به دست گرفتند. خطا است اگر آنان را با رضاشاه در ایران، آتاتورک در ترکیه، عبدالناصر در مصر و معمر قذافی در لیبی یکسان بدانیم اینان افراد نظامی ای بودند که با رهبریت نیروی نظامی قدرت گرفتند، اما بلافاصله مثل همان سنت دیرینه ای که در مورد ایران گفته شد از مقام فرماندهی نظامی به مقام پادشاهی یا رهبری مملکت تبدیل شدند. در حالی که در نظامهای اقتدارگرای دیوانسالار رهبری دسته جمعی است و حتی رهبر آن می تواند به طور نمادین یک فرد غیرنظامی باشد، اما کشور را نظامیان و دست نشاندگان و همراهانشان اداره می کنند. اینان حتی گاه احزاب سیاسی تشکیل داده و اجازه می دادند مردم از میان کاندیداهای مورد نظر آنان یکی را انتخاب کنند.
اقتصادی: نگاهی نزدیکتر به سپاه و عملکرد آن ما را به فهم این ساختار نزدیکتر می کند، هر چند ضمن شباهت های کلی، اوضاع ایران ویژگیهای بسیار خود را دارد. سپاه که زمانی نیروی مسلحی بود که در راه پاسداری این مرز و بوم می جنگید، کم کم محدوده عمل آن از کار سپاهیگری به کشورداری گسترش یافت و یک واحد بزرگ اقتصادی شد که بیشترین و بزرگترین قراردادهای ساختمانی را در دست دارد؛ از راهسازی و پل سازی تا ساختن کارخانجات و حتی مسکن سازی، از جمله تمام بازسازی شهر “بم” را در اختیار گرفت. “مجتمع خاتم الانبیا” بزرگترین شرکت ساختمانی ایران است که در کشورهای همسایه هم پیمان های بزرگ ساختمانی دارد.
سپاه، بنادر و گمرکات متعددی در اختیار دارد که هر کالایی را می خواهد بدون نظارت دولت و پرداختن عوارض گمرکی وارد می کند و از آنجا که سپاه فعالیتهای اقتصادی و تجاری وسیعی دارد، لذا بخش وسیعی از واردات مملکت از کنترل دولت خارج است و بدین طریق رو به هر صنعتی بیاورد هیچ رقیبی با آن تاب مقابله حتی از نظر اقتصادی و هزینه ی تمام شده ندارد. در دو سال قبل شرکتهای مربوط به سپاه در دوبی ۱۲ میلیارد دلار از کار تجارت درآمد داشتند. بدینسان دولتی در درون دولت با درآمد مستقل خود ایجاد کرده است و سخت هم از این منابع مالی خود حراست می کند و چند بار هم که دولت در زمان آقای خاتمی کوشید بر این منابع نظارت کند به شدت در مقابل آن ایستاد از جمله اشغال نظامی فرودگاه امام خمینی که به استعفای وزیری انجامید که می خواست گمرک آنجا را در نظارت دولت درآورد. در این زمینه چند مطالعه بسیار ارزنده توسط موسسه Rand و همچنین آقای علی آل قونه انجام شده که نشاندهنده گسترش دامنه ی حیرت انگیز فعالیتهای اقتصادی سپاه است
فرهنگی و خدماتی: در این زمینه نیز سپاه به قدرت چشمگیری دست یافته است. بیمارستانهای بسیاری چون بیمارستان بقیه الله که از بزرگترین بیمارستانهای کشور است و هم چنین تقریبا همه بیمارستانها و درمانگاههایی که در اختیار بنیاد شهید بود را در دست دارد. چندین دانشگاه معتبر دارد که در زمینه غیرنظامی فعال هستند که دانشجویانی در رشته های مختلف علوم، صنعت، علوم اجتماعی، هنری، علوم قرآنی تربیت می کند مثل دانشگاه امام حسین که سردار جعفری فرمانده کل سپاه فرمانده قبلی آن بود. دانشکده پزشکی سپاه، دانشگاه شهید محلاتی در قم و دانشگاههایی در اصفهان و مشهد و شیراز و شهرهای بزرگ دیگر. فارغ التحصیلان همین دانشگاهها در طول سالیان کم کم وارد نهادهای مختلف اداری کشور شده اند و در همه جا قدرت سپاه را نمایندگی می کنند. اینها بجز سهمیه ایست که سپاه در هر دانشگاهی در کشور بویژه در سطوح فوق لیسانس و دکترا دارد و یا دوره های “آموزشی ضمن خدمت” که سپاهیان جوان با طی آنها فارغ التحصیل یک رشته علمی، هنری یا صنعتی می شوند.
سپاه انواع و اقسام رسانه ها را دارد از جمله چندین روزنامه و مجله چون روزنامه “جوان”، “وطن امروز”، “صبح صادق” علاوه بر انبوه سایتهای اینترنتی.
در ورزش و فیلمسازی و هنر نیز دست وسیعی دارد و سرپرستان چند تیم اصلی استقلال و سپاه با نظارت آن تعیین می شود. هر فیلم و کتابی باید مجوز خود را از وزارت ارشاد بگیرد که آقای صفار هرندی وزیر آن یک سپاهی است، به علاوه آنکه سپاه مستقیماً در زمینه فیلمسازی سرمایه گذاری می کند.
قوه مقننه و قضائیه: سپاه در تعلیم محصلان دینی و حقوقدانان نیز سالها فعالیت دارد و لذا در قوه قضائیه آن چنان نفوذ یافته که قضات وابسته به آن بارها از قبول احکام آیت الله شاهرودی رئیس قوه قضائیه کشور سر باز زده اند و بسیاری از دستگیرشدگان سپاه به محاکم اینان فرستاده می شوند.
سپاه زندانهای مستقل خود را دارد. زندانهایی که در نظارت دولت نیستند. بگذریم از نفوذشان در زندانهای دولتی.
۱۵۰ نفر از وکلای مجلس با سابقه سپاهی آمده اند که حدود صد نفر آنان عضو حزب اصول گرایان هستند که حزبی تحت نفوذ سپاه است. بدینسان سپاه هم حزب سیاسی دارد و هم با بودجه و پایگاهی که دارد نمایندگان مورد نظر خود را به مجلس می فرستد؛ نمایندگانی که گاه برای مردم کاملا ناشناخته هستند.
اینها بجز صدها فرماندار و استانداری است که قبل از روی کار آمدن آقای احمدی نژاد امور شهرها و استان ها را با قدرت در دست داشتند؛ قدرتی که وقتی ماجرای تقلب وحشتناک استاندار لرستان در دور اول انتخابات آقای احمدی نژاد فاش شد و معلوم شد تعداد آرا در لرستان ۱۲۰ درصد بیشتر از کل آرا بوده است و زیر فشار افکار عمومی مجبور به استعفا شد پس از مدتی کوتاه به استانداری خراسان منصوب شد تا در حقیقت نه تنها تنبیه نشود که پاداش خدمات هم داده شود.
بالاخره آنکه سپاه حتی ایدئولوگ های روحانی و غیرروحانی خود را دارد که آیت الله مصباح یزدی شخصیت پر سر و صدای آن است. والا عموم مساجد و هیئت های عزاداری و تکیه ها و منابر از طریق بسیج در دست سپاه است و هر روحانی هر جا که باشد از ترس بسیج مجبور است در خطی که سپاه می خواهد عمل کند والا بساط او را با سر و صدا و جوسازی برمی چینند.
بدینسان سپاه دیگر یک نیروی نظامی سنتی به عنوان بازوی نظامی در اختیار رهبریت حکومت نیست، بلکه نهادیست که از طریق اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در همه ارکان حکومت و همه واحدهای اجتماعی ریشه عمیق دوانیده است.
و این پدیده در هر جای دنیا که باشد به دنبال تسخیر همه قدرت می رود که نمونه های آن را در کره جنوبی و چندین کشور آمریکای لاتین در دهه هفتاد و هشتاد شاهد بودیم و در ایران نیز این خیزش برای تسخیر قدرت از دوران انتخاب دوره اول آقای احمدی نژاد خود را کم کم نشان داد، اما زیاد مورد توجه قرار نگرفت، زیرا این گونه حکومت در تاریخ ما سابقه نداشت و در منطقه خاورمیانه نیز تنها ارتش پاکستان تا حدودی این خصوصیت را دارد ولی نمونه کامل تر آن دولت اسرائیل است که در اثر تبلیغات سیاسی، این چهره آن کمتر مورد توجه قرار گرفته شده است.
آیت الله خامنه ای بر سر دو راهی
چند سال است آیت الله خامنه ای بهتر از هر کسی به این مسئله توجه دارد. وی حتی می داند که سپاه به او هم ایمان چندانی ندارد و تنها اشتراک منافع آنان را در کنار هم نگه داشته است. ایشان از نظر سپاه یک رهبر سیاسی است نه رهبر عقیدتی چون آیت الله خمینی، اما با روندی که سپاه طی کرده و آقای خامنه ای بنابه مصالح سیاسی خود در این قدرت یابی سپاه نقش بسیار موثری داشته، حال سپاه همه قدرت را می خواهد و دیگر حاضر نیست امور دیوانی را به دیگران واگذارد، بلکه تمام دولت را می خواهد، هر چند لازمه این تصرف قدرت پذیرش رهبریت آیت الله خامنه ای به عنوان ولی مطلقه فقیه باشد که به هرحال یک نظام ایدئولوژیک است همانگونه که ترکان قدرت یافته در زمان عباسیان به نام مملوکان به مشروعیت”خلیفه” در رأس حکومت نیاز داشتند.
بدین ترتیب از چند سال پیش دو نیرو در جامعه صف آرایی کرده بودند که هر دو قدرت دولت را می خواستند:
الف ـ سپاه: همانگونه که گفته شد اختیارات و قدرت وسیعی دارد و مثل همه این گونه نظامیان به دلیل پایگاه طبقاتی اعضا خودش شعور و آگاهیشان با توده مردم نزدیک است و نفوذ وسیعی در میان آنان دارد. حکومت پرون در آرژانتین و حکومت ضیاء الحق در پاکستان از نمونه های بارز آن در خارج و آقای احمدی نژاد نمونه مشخص آن در ایران است. مهمتر آنکه این نیرو به دلیل قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی خود و داشتن پایگاه توده ای اش عزم خود را کاملا جزم کرده است که قدرت را تصاحب کند و برای دستیابی به این قدرت از هیچ عملی فروگذار نخواهد کرد. دروغ، تقلب، سرکوب، پخش پول، استفاده از خرافی ترین باورهای مردم و خلاصه هر چه که برای گرفتن قدرت لازم باشد، و چون ذهن نظامی دارد هیچ مصالحه و تقسیم قدرتی را نمی پذیرد که از نظر آنان در صحنه ی نبرد اگر به دشمن فرصت بدهی او ترا خواهد کشت.
ب ـ نیروهای سیاسی: که در این دوره آقای موسوی، کروبی، خاتمی و رفسنجانی مشخصه آن هستند. آقای خامنه ای می داند این جناح به طور کلی متشکل از چند گروه است: نیروهای عرفی، روشنفکران دینی و اصلاح طلبان حکومتی و روحانیت غیردولتی (در این مورد در مقاله پیشین “روحانیت در گذرگاه تاریخ” شرح دادم که در عمل روحانیت تا سطوح میانی و رو به بالای خود دولتی شده است و تنها بخش محدودی از آن روحانیون مستقل مانده اند که از آن میان هم تنها معدودی آنقدر تقوا دارند که اهل جسارت و فداکاری باشند). وجه مشترک همه این نیروها آن است که یا ولایت فقیه را نمی خواهند و یا قدرت مطلقه آن را قبول ندارند و می خواهند آن را زیر نظارت قانون درآورند. و از عمر این خواسته ها بیش از دو دهه می گذرد.
در سبک و سنگین کردن نیروها، آیت الله خامنه ای می داند که اگر حال مقابل سپاه نایستد در آینده ممکن است آلت دست سپاه شود، ضمن آنکه رفتن به سوی سپاه یعنی پایان دوران ادعای دمکراسی دینی و مردمسالاری دینی و شروع دوران حکومت نظامی اسلامی و در حقیقت مرگ تمام امیدها و ادعاها و آرزوها و دستاوردهای انقلاب ولی مسلماً سپاه به وجود ولی فقیه برای مشروعیت نیاز دارد و لذا برای ایشان جای امیدی هست که با ترفندهای سیاسی سپاه را در مهار خود داشته باشد بویژه در قدرت گیری سپاه نقش مهمی داشته و بسیاری از سرنخ های آن را در دست دارد، اما همه شواهد عقلانی و تاریخی برخلاف آن حکم می کنند.
ایستادن در مقابل سپاه نیز نیاز به خطر بسیار دارد، زیرا سپاه به آسانی تسلیم نمی شود و این کار بزرگ تنها با پیوستن قاطعانه به جناح مقابل ممکن است. جناحی که مدیریت کشور را سالها بر عهده داشته، در سیاست بین المللی توانا بوده، در جهان مقبولیت دارد و قادر به بسیج بخش وسیعی از جامعه بویژه بخش متجدد آن است. از سوی دیگر مقام ولایت فقیه هنوز سر نخ های قدرت را به دست دارد و پایگاه وسیع مردمی و سیاسی دارد و در کشورهای اسلامی نفوذ بسیار دارد و حتی بسیاری از بدنه سپاه در صورت لزوم جانب او را نگه می دارند، به علاوه که کنترل بخش وسیعی از منابع مالی کشور و نهادهای گوناگون و حتی روحانیت دولتی در دست اوست.
لذا تلفیق دو نیروی ولایت فقیه و جناح مقابل سپاه یا جناح تحول خواه در این زمان (پیش از انتخابات و جناح گیری ولی فقیه) قادر به مهار پیشروی سریع سپاه و سلطه بر همه ارکان دولت و حکومت است.
اما آیت الله خامنه ای می داند این به معنی پایان ولایت مطلقه فقیه است، چیزی که ایشان با همه وجود خواستار آن است. همچنین ایشان می دانند که نه این جناح به ایشان ایمان و دلبستگی چندانی دارند نه خود ایشان به اینان اطمینان و اعتقادی دارد. لذا دو راه بیشتر در پیش پای ایشان نبود.
۱ـ حفظ ولایت فقیه به قیمت قبول حکومت نظامیان اداری با خوش خیالی مهار سپاه در آینده؛
۲ـ حفظ مردم سالاری دینی به عنوان آرمان انقلاب با قربانی کردن ولایت مطلقه فقیه در پای آن.
آقای خامنه ای چند سال است که بر سر این دو راهی است، اما تا زمان این انتخابات ناچار به تصمیم گیری قطعی نبود و سعی می کرد همان نقش سنتی و فراجناحی عمل شاهان را داشته باشد، اما روند تحولات جامعه این گزینش را هر روز ناگزیرتر می کرد. سپاه هر روز در خواست خود مصمم تر می شد بویژه که با انتخاب آقای احمدی نژاد در چهار سال پیش قدرت فراگیر خود را دید و همه امکانات مملکت را در جهت رشد خود گسیل کرد و دیگر حاضر به تسلیم قدرتی که گرفته بود نبود.
بخش سیاسی در مقابل سپاه نیز هر روز بیشتر از ولایت فقیه فاصله گرفته بود و به آسانی از لزوم تغییر در قانون اساسی صحبت می شد و تقریبا دیگر کسی در این جناح به ولایت مطلقه فقیه و قدرت بی چون و چرای آن باور نداشت.
با این صف بندی جامعه به انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری قدم گذاشت. آیت الله خامنه ای با محاسبات سیاسی که ذکر شد و دلبستگی ایشان به قدرت کامل و بی چون و چرا چند سالی بود تصمیم خود را گرفته بود و این را در حمایت های مستقیمش از آقای احمدی نژاد از یکی دو سال پیش آشکار کرده بود، اما هنوز امیدوار بود که مجبور نشود این گزینش را رسمی و تصمیم به حذف یک جناح در حمایت از جناح دیگر بگیرد. وی با گرم کردن تنور انتخابات مشروعیت نظام را تثبیت می کرد و امیدوار بود که این بار هم مثل بار قبل با ترفند سیاسی و تقلب در آرا بی آنکه سر و صدایی بشود آقای احمدی نژاد برنده شود و جناح رقیب مثل بار بیش با چند گلایه راهی خانه شود، اما سیر وقایع چنان شد که ایشان ناگزیر شد که رسما جانب سپاه را که ضامن قدرت مطلقه ایشان بود گرفته و کمر به نابودی جناحی که با قدرت او سازگاری نداشت ببندد.
آینده نگری
جامعه گویی از خواب غفلت بیدار شده است و چهره ی حقیقی نظامیان حاکم با رهبریت آیت الله خامنه ای را به روشنی می بیند. روحانیت متوجه شده که تمام بالاترین لایه های آن دولتی شده و بیشتر سنت هزار ساله استقلال و مردمی آن در پای قدرت حکومت ولایت مطلقه فقیه خرج شده است و این آخرین سنگر او پیش از نابودی کامل و تحمل خفت بار در دستگاه حکومتی است. بخش های عرفی و حتی اصلاح طلبان حکومتی نیز متوجه شده اند امیدی که آنان به اصلاح از درون داشته اند بیشتر بر خوش خیالی و حسن نیت بنا شده بود تا واقعیت قدرت، و حریف بر سر آنست که در اولین فرصت همه آنان را از بیخ و بن براندازد. و حکومت اسلامی که آیت الله مصباح یزدی به صراحت بیان می کند جایگزین مردم سالاری دینی که در آن جایی برای فعالیت نسبی حتی نیروهای عرفی نیز بود، بشود.
همه نیروهای سیاسی مقابل ولایت فقیه و بخش اعظم جامعه که با آنها همراهی دارند حال با دیدن چهره واقعی حکومتی که از چند سال قبل زمینه ایجاد آن فراهم شده بود بر عزم خود جزم شده اند که در مقابل آن بایستند هر چند این ایستادگی مثل هر مبارزه مردمی و غیرنظامی بالا و پایین ها و اوج و فرودهای خود را داشته باشد.
از سویی شواهد تاریخی و احکام عقلی به ما می گوید که با گذر زمان در صف نیروهای اقتدارگرایی که به سرکوب ملتشان برمی خیزند شکافها ایجاد می شود و ریزش ها شروع می شود بویژه در زمانه ارتباطات که دیگر حکومتها نمی توانند حقایق را از مردم خود تا مدت زیادی مخفی نگه دارند. عقب ماندگان از تاریخ و خرافه پرستان زورگو می توانند قدرت را به دست گیرند، اما توان نگهداری آن را ندارند و محکوم به شکست خواهند بود.