آقای هاشمی رفسنجانی در مقام و موقعیت یک عنصر اساسی و پایدار نظام سی ساله استبداد دینی جمهوری اسلامی، به زبان مؤدبانه، آدم مرموز و پیچیده ای است …
شهروند ۱۲۳۹ پنجشنبه ۲۳ جولای ۲۰۰۹
آقای هاشمی رفسنجانی در مقام و موقعیت یک عنصر اساسی و پایدار نظام سی ساله استبداد دینی جمهوری اسلامی، به زبان مؤدبانه، آدم مرموز و پیچیده ای است و به زبان عامیانه و یا گویاتر، آدم هفت خط و مکاری است. به هر روی که او را بشناسیم و هر انگیزه ای که برای سخنان او در نظر بگیریم، آنچه وی از جایگاه نماز جمعه ٢٧ تیرماه بیان نمود را می توان به دو بخش حایز اهمیت تقسیم کرد: اعترافات و سوداها.
آقای هاشمی معترف شد که:
حکومت دچار بحران است؛
اعتماد مردم از نظام سلب شده است؛
مردم به وسیله نظام آسیب دیده اند؛
خانواده ها عزادار شده اند؛
زندانی سیاسی در نظام وجود دارد و آزادی رسانه ها در ایران وجود ندارد؛
او همچنین از نارضایتی "علما" خبر داد و با تکیه بر حدیث، اتخاذ و حفظ مقام ولایت را منوط به رای و رضایت مردم دانست و نسبت به مخاطرات بین المللی در نتیجه ی شکاف در نظام هشدار داد.
آقای هاشمی این اعترافات را نه از سر دلسوزی برای آزادیخواهان و سوگواران کرده است و نه برای یاری رساندن به دموکراسی خواهان. او این اعترافات را نمود تا به سوداهای خود بپردازد. سودای:
رهبری کردن "فرا جناحی" نظام با رایزنی با علمای ناراضی و اعضای مجلس خبرگان؛
فریفتن و آماده سازی مردم برای دلبستگی دگرباره به نظریه ی متناقض "جمهوریت و اسلامیت"؛
آرام کردن مردم با هدایت جریان"بیعت" میان متولیان نظام؛
جای انداختن این دروغ که جمهوری اسلامی قبل از آمدن احمدی نژاد بر اساس "الفت" اداره می شده است و تنها پس از رییس جمهور شدن اوست که ستمکاری متداول شده است!
و سودای ایفای دگرباره ی نقش خود به عنوان ناخدای کشتی نظام برای عبور از بحرانی دیگر.
اما، آقای هاشمی با سرمستی ناشی از سی سال بر اریکه قدرت نشینی، قادر نیست که به این مسئله ی اساسی معترف شود که این مرتبه، این مردمند که تصمیم خواهند گرفت و به هیچ چیزی کمتر از برقراری عدالت و استقرار دموکراسی در ایران رضایت نخواهند داد. ولو او و دیگر سران نظام هم نخواهند که مانند شاه اعتراف کنند که "صدای انقلاب ملت را شنیده اند"، این انقلاب آغاز شده است. خیزش جاری مردم فقط یک "بحران" گذرا نیست که با به مشهد رفتن آقای هاشمی و تجدید "بیعت"با علمای طرفدارش برطرف شود.
آنچه در ایران در جریان است، یک انقلاب قوی مسالمت آمیز برای احیای غرور ملی پایمال شده ایرانیان است. خروش مردم فقط ناشی از انتخابات اخیر نیست، ریشه در سی سال حقارت کشیدن و هیچ انگاشتن آنها به وسیله جمهوری اسلامی دارد. شاید برخی جوانان برومند میهن بنابر سن خود و تاریخ تحریف شده و پنهان مانده ی مملکت ما به روشنی قادر به تمیز صدف از خزف نباشند، اما وجدان و حافظه ی جمعی ایرانیان، تاریخ خونین و حقارت آوری که آخوندهای حکومتی و پیروانشان برای آنها رقم زده اند را هرگز به دست فراموشی نخواهد سپرد. معنای این حافظه ی تاریخی، انتقام جویی نیست که خود بی آینده و مرگ آفرین است. معنای آن چیرگی خرد جمعی برای نایل آمدن به آزادی و نیکبختی انسان ایرانی و نفی دور باطل تزویر و مکر متولیان رنگارنگ حکومت اسلامی است که فقط در پی حفظ مقام و مکنت خود و ادامه ی خودکامگی و تاراج ثروت ملی ایران هستند.
مردم در پی تثبیت نظام دینی نیستند که آقای رفسنجانی به نقش منجی آن در بیاید. مردم ایران که دست کم نود و نه درصد آنها مسلمان هستند برای دست یافتن به "اسلامیت" در تلاش نیستند. کدام شعارشان برای به دست آوردن "اسلامیت" است؟ مردم ایران در پی استقرار "جمهوریتی" هستند که هیچ گاه از سی سال پیش در ایران وجود نداشته است. حافظه ی جمعی نیز هرگز این ادعای دروغین را نمی پذیرد که در دوره ی آقای خمینی میزان رای ملت بود. کدام رای ملت؟ همانی که آقای خمینی درباره اش گفت "اگر سی میلیون بگویند آری، من می گویم نه"؟ همانی که وقتی آقای بازرگان پیشنهاد "جمهوری دموکراتیک اسلامی" را کرد، آقای خمینی به او عتاب کرد: "جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر"! یا همانی که آقای خمینی در تایید کودتای آمریکایی-انگلیسی علیه دکتر محمد مصدق، نماد دموکراسی ایران، با نفرت درباره ی دکتر مصدق گفت که "او مسلم نبود، طولی نکشید که سیلی خورد، اگر مانده بود، سیلی بر اسلام می زد"! این آقایان از اسلامگرای اصولگرا گرفته تا اصلاح طلب، به خیال خود می توانند به شکل گوبلزی آنقدر این دروغ بزرگ را درباره ی دموکرات بودن خمینی تکرار کنند تا به صورت واقعیت برای مردم تبدیل شود، غافل از اینکه به قول پروین اعتصامی:
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد/زمانه را سند و دفتری و دیوانی است
آنچه مردم ایران بر پایه تجربه، دانش و خرد می خواهند، جمهوریت و ایرانیت در مقابل استبداد دینی آخوندیسم است. شعارها و آوازهای مردم به شفافی دارای پیام داشتن "حق رای" و افتخار به "ایرانی بودن"در جامعه ای مملو از "یاران دبستانی" است:
"رای منو پس بگیر"
"هموطن شهیدم، رای تو پس می گیرم"
"ای ایران ای مرز پرگهر"
"ایرانی می میمرد، ذلت نمی پذیرد"
"ایرانی با غیرت، حمایت، حمایت"
"یار دبستانی من"
…
و همانا ایران، سرزمین تاریخی ماست که هویت اصلی مردم ایران را تشکیل می دهد. مسلمانان جهان همه محترمند، ولی وجه تمایز ایرانیان با مردم مسلمان ممالک دیگر در تعلقشان به سرزمینی مجزا به نام ایران است. سرزمینی که به آنها هویت می بخشد، همان زادبومی که به قول آقای هوشنگ کشاورز صدر، "سرزمین آشنای ماست". در این سرزمین است که همه ی ایرانیان، زن و مرد، کودک و جوان و بزرگ، ترک و کرد و بلوچ و خراسانی و خوزستانی و …، مسلمان و زرتشتی و بهایی و مسیحی و یهودی، شایستگی زندگانی با حقوق مساوی و برابر و در پناه قانون دموکراسی و حقوق جهانی بشر را دارند.
ولی آنچه برای آقایان خمینی، خامنه ای و هاشمی و سایر سردمداران نظام اسلامی هیچگاه مطرح نبوده است، ایران است. آقای خمینی از همان بدو ورودش در بهمن ماه ١٣۵٧ پس از پانزده سال دوری، احساسش درباره ی ایران را "هیچ"توصیف کرد. سپس مجلس شورای ملی را مبدل به "مجلس شورای اسلامی" و مجلس "موسسان" ملت را مبدل به مجلس "خبرگان" امت کرد. به روایتی آقای خامنه ای در همان اوان اتخاذ مقام ولایت مطلقه ی فقیه به سپاه پاسداران و نیروهای مسلح اعلام کرد که حفظ نظام مهمتر از حفظ مرزهای کشور است! و نیز به روایتی دیگر همین خانم رهنورد در سالهای ۶٠ گفته بودند که حفظ حجاب زن مهمتر از حفظ خلیج فارس است!
روشن است که آنچه برای این آقایان اولی و اصل است، "نظام" اسلامی است نه کشور ایران. بدین ترتیب است که از همان بدو انقلاب این آقایان با ایجاد بحران هایی مانند گروگانگیری و سپس ادامه ی بیهوده جنگ در پی بازپس گرفتن خرمشهر و بعدها با صدور فتوای قتل سلمان رشدی و اخیرا با انکار جنایت هولوکاست و ماجراجویی در پیشبرد پروژه ی هسته ای، منافع ایران را فدای منافع "نظام" کرده اند. و از اینرو است که آقای رفسنجانی رییس مجمع تشخیص مصلحت "نظام" هستند.
در همین خطبه ی آخر، آقای هاشمی در مقام تایید و تحسین واژگونی ایران به وسیله "اخوت اسلامی"در صدر اسلام و حمله ی به ایران می گوید:"پیمان برادری، پیمان با احزاب [کدام حزب در صدر اسلام وجود داشت؟]، پیمان با فرق و ادیان دیگرتبدیل کرد مدینه را به یک شهر متحد و نیرومند که در ظرف چند سال ۷، ۸ سال طول کشید که این مردم [اسلامی] توانستند از یک شهرک کوچک تنه بزنند به امپراتوری های بزرگ دنیا. آن طرفشان امپراتوری روم بود و این طرفشان ایران بود …". و این تنها باری است که هاشمی در اظهارات خود بدین گونه نام ایران را می برد، ولی در مقابل ٢۶ بار نام "اسلام و یا اسلامی" را بر زبان می آورد. این در حالی ست که مردم معترض ایران همه روزه ـ و در همان روز جمعه ـ در خیابانها و در محوطه های دانشگاه آوازهای ملی میهنی و سرود "ای ایران" می خوانند.
باری، با اعتراض صلح آمیز میلیون ها مردم آگاه و با شرف ایران در روز دوشنبه ٢۵ خرداد و کشتار، زخمی کردن، دستگیری و شکنجه ایرانیان بی دفاع و بویژه جوانان وطن به وسیله عوامل نظام در روزهای آخر خرداد که منجر به شنبه ی خونین ٣٠ خرداد شد، دیگر شکی برای ایرانیان و جهانیان باقی نیست که این "نظام" می بایستی جایش را به حکومت دموکراسی منتخب مردم بدهد. ترن انقلاب مسالمت آمیز مردم ایران به سوی پیروزی به حرکت درآمده است و برخوردار از مقصد و رهبر و نماد است. مقصدش، آزادی در چارچوب دموکراسی بر مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر و جدایی دین از دولت است. رهبرش مردم آزاده و دموکراسی خواه ایران است. نداها و سهراب ها نمادش هستند.
جان کلام اینست که اعترافات آقای هاشمی که عنوان آنها از جایگاه نماز جمعه بی سابقه است، حاکی از سه واقعیت بزرگ است:
١) خروش و اعتراض فراگیر و فزاینده مردم در رویارویی با حکومت، بقای نظام را به مخاطره جدی افکنده است.
٢) شکاف میان ملایان واقعی و بزرگ است و نبرد قدرت فزاینده ای در جریان است.
٣) ریاست جمهوری احمدی نژاد در جهان بی اعتبار است و نظام در عرصه ی جهانی منزوی و آسیب پذیر است.
این سه واقعیت، شرایطی استثنایی برای آزادیخواهان دموکرات در داخل و خارج به وجود آورده است تا با سازماندهی، هماهنگی و همکاری بتوانند بر کوشش خود برای زدودن مسالمت آمیز تمامیت نظام جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با حکومت دموکراسی، شدت بخشند. نظام جمهوری اسلامی در جهت معکوس در سراشیبی بدون بازگشت سقوط است. دیگر نه تهدیدهای خامنه ای و فیروزآبادی و نه بیعت خواهی رفسنجانی می تواند از این سقوط جلوگیری کند. این بر دموکراسی خواهان است که این سقوط را شتاب بخشند.