بخش چهارم

در بخش‌های پیشین از دوران باروک شروع کردیم و سرانجام به ادبیات نروژ در سده‌ی شانزدهم رسیدیم که اوج دوران رومانتیک بود. در نروژ اما از درون رومانتیک اروپایی، سوسیال رومانتیک رواج پیدا کرد که سرانجام‌اش هم نئورمانتیک بود. از کسانی یاد کردیم که بررسی ادبیات نروژ بدون شناخت آنها ممکن نیست. کسانی مانند «هنریک ورگلاند». این هنرمند پرشور و احساساتی نروژی چنان اثر گذار بوده که دو سال پیش که برابر بود با دویستمین سالگرد مرگ او، سال ورگللاند نام گذاری شد و به همین خاطر سراسر سال ۲۰۱۱، برنامه‌های ویژه‌ای برای شناخت بیشتر او برگزار شد. اکنون به دوران طبیعت‌گرایی یا ناتورالیسم ادبیات نروژ نگاهی می‌کنیم تا آرام به دوران مدرن نیز برسیم و نئورمانتیک را نیز پیش از آن توضیح دهیم.

ادبیات نروژ

ناتورالیسم در نروژ

در سال‌های ۱۸۸۰ سبک رئالیسم به آرامی به سوی ناتورالیسم حرکت می‌کند. در این سبک، نویسندگان بیشتر مشغول شرح سایه‌ها و حاشیه‌های مسایل اجتماعی که به طور معمول سمت تاریک جامعه هست، بودند. دیگر آنها دل‌مشغول این نبودند که هر رویدادی چگونه رخ داده و چه باید با آن کرد. آنچه روی می‌دهد، قطعی است و باید که چنین باشد. نماینده‌ی برجسته‌ی این سبک در ادبیات نروژ، نویسنده‌ی برجسته «آملی اسکرام» است. نویسندگان دیگری هم از سمت تاریک جامعه نوشتند و این سبک را برای شرح نابسامانی‌های جامعه به کار گرفتند که کتاب‌های آنها در آن زمان ممنوع شد؛ کسانی مانند «کریستیان کروگس آلبرتین» و «هانس یگرس».

نئورمانتیک ۱۹۰۵ – ۱۸۹۰

کنوت هامسون

چاپ و انتشار رمان «گرسنگی» اثر «کنوت هامسون» در سال ۱۸۹۰ را سرآغاز این سبک در ادبیات نروژ می‌دانند. در این رمان ما شاهد فردیتی هستیم که نمونه‌ی آن در دوران رئالیسم، دیده نمی‌شد. این شخصیت بی نام در محیط جغرافیایی شناخته شده‌ای زندگی می‌کند که به سرعت در حال رشد است (خیابان‌ها، تراموا، فقر و طبقه‌ی فقیر). شهر کریستانیا یا اسلوی امروز محل سکونت این شخصیت بی نام است. مناسبات اجتماعی در این رمان، اصلن وزنه‌ی سنگینی ندارد. به جای آن اما، انگار که پژوهشی است در فرم اول شخص مفرد «من» که این «من» دچار بیماری روحی است و احساساتی. کسی است که مدام خلق و خوی‌اش تغییر می‌کند و احساسات‌اش نمودار می‌شود.

در کاربرد کلامی و رسمی ادبیات نروژ، سخنرانی «کنوت هامسون» با عنوان “زندگی معنوی ناشناخته”، اعلامیه بروز فردیت جدیدی در ادبیات این کشور شناخته می‌شود. در این سخنرانی، او، نویسندگان نروژی که به سبک تازه و موفق مدرن روی آورده‌اند را به باد انتقاد شدید می‌گیرد. او ضمن انتقاد، بر این باور است که در سبکی که آنها می‌نویسند، نوعی از روان‌شناسی وجود دارد که به اندازه‌ی کافی نمی‌تواند «انسان عصبی» عصر آن روز که مدرن‌اش می‌خوانند را شرح دهد. او خواهان سبک ادبی‌یی بود که در آن «پاسخی برای انسان عصر آن روز، “مدرن” و در عین حال گرفتار دشواری‌های روحی و ذهنی» پیدا کند. او هم چنین می‌گوید: “سرگردانی و پرسه زدن‌های این افکار و احساسات در آسمان آبی، بی هیچ ردّ پایی، بی هیچ گام برداشتنی، سفری است با جان و دل، سفر توأمان عقل و عشق است. در این سفر، نجوای خون، جنب و جوش حس و عصب، دعا و نماز کالبد انسان متحرک و صدای بی‌صدایی ذهن او برخاسته از ناخودآگاه زندگی ذهنی یا درونی انسان است”.

بعد از رمان «گرسنگی»،”هامسون” باز هم با دو رمان که کاوشی است در درون انسان، وضعیت ذهنی و روحی انسان آن روز را به نمایش می‌گذارد. (همین اثرها موجب شد که در ادبیات مدرن لقب پدر «جریان سیال ذهن» را به هامسون بدهند). در حالی که به نظر می‌رسد شخصیت بی نام رمان گرسنگی، (اول شخص مفرد) راه حلی پیدا کرده است، «یوهان ناگل» شخصیت رمان “رازها یا اسرار” وضعیت بدتری نسبت به پیش دارد. در پایان رمان، ناگل، به شدت گرفتار بیماری روحی می‌شود که به صورت اجتناب ناپذیری او را به سوی خودکشی هدایت می‌کند. در رمان «پان» (۱۸۹۵) یک عشق دشوار موضوع داستان است که آن هم سرانجامی مگر مرگ ندارد. رمان «پان» از زبانی شعرگونه اما در قالب نثر برخوردار است که با همین زبان شیوا، «تابستان هماره‌ی شمال این سرزمین» را توضیح می‌دهد. به این ترتیب او نقطه‌ی زمانی معینی را نشان می‌دهد تا محدودیت‌های یک ژانر هنری در ادبیات را به همه بنمایاند.

البته نزد دیگر نویسندگان برجسته‌ی نروژ هم می‌توان همین راه را ردیابی کرد. ردّی که به نوعی شعر انجامید که شهره شد به شعر فردی روان‌شناسانه.

شخصیت اصلی نمایشنامه‌ی «هدا گابلر» (۱۸۹۰)، اثر “ایبسن”، نسبت به «نورا» در نمایش‌نامه‌ی “خانه‌ی عروسک” یا «خانم الوینگ» در نمایش‌نامه‌ی “ارواح”، زنی است که درک او بر اساس عرف جامعه، دشوارتر است. در دو رمان «معمار سولنس” (۱۸۹۲) که در ایران به نام «استاد معمار» ترجمه شده و «وقتی ما مردگان بیدار می‌شویم» (۱۸۹۹)، آنچه ایبسن بسیار دل‌مشغول آن است، مسایل هنری است و نه اجتماعی.

هنریک ایبسن

در حالی که «آلکساندر شلاند» به تدریج از حال و هوای نویسندگی کنار می‌کشد و «آملی اسکارم» هم اثر بزرگ چهار جلدی خود، “مردمان هلمیر” در ژانر ناتورالیسم را در سال (۱۸۹۸)  پایان می‌دهد، تحول بزرگی در نویسنده‌ی دیگر نروژ «یوناس لی» رخ می‌دهد. در سال‌های ۱۸۹۱ و ۱۸۹۲ او مجموعه داستان خود به نام “ترول” را در دو جلد منتشر می‌کند. داستان‌های این مجموعه‌ی دوجلدی بیشتر از افسانه‌ها و حکایت‌های مردمی الهام و سرچشمه گرفته‌اند. به همین سبب هم به روشنی می‌توان رد پای سنت‌های منطقه‌ای را در آنها ردیابی کرد که در ادبیات نروژ پدیده‌ای نو بوده است.

در سال ۱۸۹۱، «آرنه گابورگ» رمان “مردان خسته” را منتشر کرد که به صورت دفتر خاطرات روزانه نوشته شده بود. در این رمان، ما شاهد شخصیت اصلی رمان هستیم که نه به نابرابری‌های اجتماعی توجه دارد و علاقه نشان می‌دهد، نه به اخلاق اجتماعی و نه به امور مذهبی. «مردان خسته» نمونه‌ی روشن انحطاط است در ادبیات نروژ آن روز. بعد از رمان «مردان خسته»، “گاربورگ” به زادگاه خود «یرن» برگشت و در همان‌جا رمان ناتورالیسم «صلح» را نوشت که در آن تأملات مذهبی آمده بود و بعد از آن هم نمایشنامه‌ی «آموزگار» را در سال ۱۸۹۶ و رمان «پدر افراط‌‌ گرا» را منتشر کرد که در این دو رمان هم، مذهب دست‌مایه و موضوع کار او است.

آرنه گابورگ

در مورد شعر و غزل، آغاز دوران نئورمانتیک را شعر “فاندانگو” اثر «ویلهلم کراگ» در سال ۱۸۹۰ می‌دانند که در یکی از جمع‌های دانشجویی در اسلو برای اولین بار خوانده شد.  در اینجا می‌شود شاهد حسی نو و درگیری رومانتیسیسم کهنه با سبک مدرنیسم بود که در آن روز عجیب و غریب و بیگانه می‌نمود. در این شعر، او انرژی بدوی زندگی را ستایش می‌کند. انرژی‌یی که از طریق رقص به دست می‌آید. او این موقعیت را در چهار بیت به شیوایی تمام مانند یک موسیقی بیان می‌کند که برآمد آن طراوت و شادابی مخاطب است. همین شعر نمونه‌ی شعر حیات‌گرای نروژ است و نمایندگی شعر شیوا و با طراوت دهه‌ی ۱۸۹۰ را به دوش می‌کشد. «ویلهلم کراگ» و «سیگبیورن اوبست‌فلدر» از موسیقی و نوع تأثیری که این ژانر هنری بر مخاطب دارد، استفاده کردند تا ژانر جدیدی در شعر به وجود آورند. ژانری که در آن شعر تنها ساختار اندیشه و کلام ندارد، بل‌که شعر تعاملی است بین معنای واژه‌ها و جلوه‌های صوتی. برای دستیابی به مقصود خود، آنها شعر جدید نروژ را با سمبولیسم فرانسه گره زدند.

باور به اصالت حیات، تنها یک وجه از شعر دهه‌ی نود سده‌ی هفدهم بود. وجه دیگر این روند روشن، احساس مدرن از اضطراب، دلواپسی و بیگانگی یا از خود بیگانگی است. شعر «من می‌بینم»، اثر “سیگ‌بیورن اوبست‌فلدر” در سال ۱۸۹۳، برای سال‌های زیادی و حتا امروز، بیان وضعیت شعر مدرن نروژ در آن دوران است:

می‌بینم

من می‌بینم

به یقین به سیاره‌ای اشتباه آمده‌ام!

اینجا همه چیز شگفت‌انگیز است

با وجود تلاش‌های فراوان «کراگ» و «اوبست‌فلدر» برای آزمایش ابزار تأثیر گذار جدید در شعر، بخش عمده‌ی شعرهایی که در این دهه منتشر شدند، ریشه در شعر سنتی داشتند. سلیقه‌ی مردم بار دیگر به شعرهای سنتی و تغزلی توجه داشت. به همین سبب هم «اوبست‌فولدر» و شعر او هنوز هم تازه می‌نمود و مورد تقلید خیلی از به اصطلاح شاعرهای آن زمان بود که خود را معاصر می‌خواندند.

«گاربورگ» در یکی از اثرهای جنجالی خود به نام « Haugtussa» شعرهایی را به مردم ارائه کرد که هم مسایل مهم شعری مانند عشق و اندوه را در نظر دارد و هم انتقادهای فرهنگی و سیاسی را. در یک کلام، این کتاب، کاری است موزیکال که ترکیبی است از معنای واژه و جلوه‌های صوتی و مجموعه‌ای از ژانرهای گوناگونی که پیش از این کتاب تجربه شده بوده‌اند.

نزد «هامسون»، «گاربورگ» و «لی» علاقه و تمایل برای تأثیرات ویژه‌ی محلی و منطقه‌ای مشاهده می‌شود. این ویژگی، نزد «هانس کینک» با اثر موفق‌اش «بال‌های خفاش» با سوتیتر، افسانه‌هایی از غرب” در سال ۱۸۹۵، نیز مشاهده می‌شود. برنامه‌ریزی ادبی این کشور چنان مورد توجه است که بی تردید در صد سال آینده به آن توجه زیادی خواهد شد. اگر بخواهیم تنها چند تن از برجستگان این دوران که در نثر شهرت یافته‌اند نام ببریم، باید از: «تریگوه آندرسن»، «رانگهیلد یولسن» و «هانس اونرود» نام برد.

در بخش بعدی به ادبیات سده‌ی بیستم خواهیم پرداخت.

بخش سوم را در اینجا بخوانید

پایان بخش چهارم