نگاهی به پیشینه ی مبارزات مردم ایران نشان می دهد که در تصمیم گیری های نهایی و سر بزن گاه ها نه جنبش های خودبخودی و  …


شهروند ۱۲۴۱  پنجشنبه ۶ آگوست  ۲۰۰۹


 

نگاهی به پیشینه ی مبارزات مردم ایران نشان می دهد که در تصمیم گیری های نهایی و سر بزن گاه ها نه جنبش های خودبخودی و نه آنگاه که کسانی جنبش را هدایت کرده اند، نتوانسته اند آن طور که شایسته ی مردم ایران است به فرایندی درست دست یابند. به باور من سبب این عدم قطعیت هم چیزی نیست مگر نفوذ بی دریغ "دین" از یک سو بر مردم عادی و از سوی دیگر بر کسانی که داعیه ی رهبری مردم را کرده اند. با اتکا به دین، در طول سالیان متمادی و از همان روزهای اولیه ی شکل گیری انواع دین ها در ایران، سایه ی سنگین آن بر دوش های مردم عادی فشار می آورده و برگزیدگانی که مورد تأیید دین داران بوده اند، سرنوشت مردم را در دست گرفته اند. این برگزیدگان هرچند که آبشخوری مشترک داشته اند اما به دلیل منافع آنی و آتی شان در فصولی از تاریخ به دلایل گوناگون با هم به ستیز برخاسته و یکدیگر را از دم تیغ گذرانده اند، اما آنجا که منافع مشترک شان به خطر افتاده، دست از ستیز برداشته و مردم را قربانی منافع مشترک شان کرده اند. آشتی اگر نه، در وضعیت نه جنگ و نه صلح (بخوان برزخ) در کنار هم مردم عادی را از هر نظر سرکیسه کرده اند. این امر البته منحصر به اسلام نیست که در سایر دین های ایرانی هم حتی مصداق دارد؛ به دین زردشت نگاه کنید، دینی که به باور خیلی از ایرانی ها که فقط سه فراز "گفتار نیک"، "کردار نیک" و "پندار نیک" را از این دین می شناسند و آن را شایسته ی مردم ایران می دانند و بس، مگر پلشتی های خاص خود را ندارد. سری به کتاب های مذهبی و عملکرد این دین در سالیان پیش بزنید تا ببینید که چگونه برای تحمیق مردم حتی سینه زنی و به نوعی زنجیر زنی را روا می دانستند و در سطوح بالا چگونه مغان در کنار پادشاهان مالیات های سنگین بر گرده ی مردم می بستند و کشاورزان تنها بخش کوچکی از آنچه می کاشتند را صاحب بودند. عدالت مغ های زردشتی هم بهتر از آخوندهای اسلامی نبوده که در غبار سالیانی که از آن گذشته قرار گرفته و اگر به دقت غبارروبی گردد، معلوم می شود که مُغ و آخوند و کشیش اگر قدرت داشته باشند نه تنها به سقراط شوکران می خورانند، که آیت اله شریعتمداری و سعیدی سیرجانی هم که هم کیش شان بوده اند را قربانی می کنند. پس قربانی شدن مردم عادی در شرایطی که منافع مشترک دین داران به خطر بیفتد موضوعی است که اجتناب ناپذیر به نظر می رسد. از همین رو چشم فرو بستن بر آنچه که در روزهای گرم و پُر شور ددادگاه معترضان به انتخابات ـ مرداد 88
ر خیابان ها می گذرد و آنچه در پس پرده رخ می دهد، اشتباهی است که آیندگان بر ما نخواهند بخشید. همین امروز هم هرگاه با جوانان امروز ایران، همان هایی که شجاعانه سینه سپر کرده اند و آماج گلوله، باتوم، زندان، شکنجه و مرگ رژیم اسلامی حاکم بر ایران می باشند، صحبت می کنیم، اگر رودربایستی نداشته باشند، خیلی راحت من و هم نسلان ام را که بی هیچ توجهی محو «همه با هم» شده بودیم را پایه گذار این بی عدالتی ها می دانند. حالا این که برایش توضیح می دهیم که ما در سر شوری دیگر داشتیم و آرمانی خوش، مگر به گوش شان فرو می رود. مرغ یک پا دارد و نسل پیشین مسبب سر کار آمدن این رژیم سفاک است که از همان روز اول سنگ هایش را با حریف وا نکنده و چشم بسته دنبال رو آنانی بوده که «خامنه ای، مصباح یزدی، احمدی نژاد و …» وارثین آن اند.


 

بنابراین برای این که فردا بار دیگر نوه هایمان یقه مان را نگیرند که چرا پسران و دختران تان را از کرده ی خود آگاه نکردید و راهنمای شان نبودید، و برای آن که در تاریخ ثبت شود بگذارید قطاری که اکنون همه سوار آن شده اند و لکوموتیو رانی هم ندارد و اگر دارد هنوز برنامه ی مشخصی برای این سفر در دست نیست، ضمن هم راهی با سایر مسافران و در دست داشتن شمع های مان که با هم تبدیل به گوی آتشی می شود، استقلال فکری خود را حفظ کنیم و ذوب هیچ نوع ولایتی نشویم؛ چه ولایت فقیه باشد، چه ولایت چپ و یا ولایت سبز. این مهم ممکن نیست مگر با بررسی دقیق تاریخ جنبش های ایرانیان در گذشته و نگاهی به آن برای جامعه شناختی و روان شناختی اش. جنبش امروز مردم ایران نه با انحصارگری و نه با تکثرگرایی بی هدف به جایی می رسد. این جنبش که تازه در اول راه است ضمن این که به شور و شوق و شجاعت و ازخودگذشتگی نیاز دارد، به اندیشه گری که خمیرمایه ی جنبش می باشد، هم نیازمند است. می گویم اندیشه گری و نه ایدئولوژی گرایی انحصاری، که باز هم رهنمون مان می کند به آن جایی که می گویند "عرب نی انداخت".

یادمان باشد که دو قطار در حال حرکت اند، یکی قطار جمهوری اسلامی و دیگری قطار جنبش مردم ایران که موسوم شده به «جنبش سبز». اولی مدام در حال از دست دادن هم سفرانش است و کم کم فقط فقه را با مجذوبین ولایت اش حمل خواهد کرد و آن دیگری هر روز باید واگنی دیگر به آن افزود که مسافران اش بیشتر و بیشتر می شوند. در این سفر نباید هیچ کس یا نهادی ذوب دیگری شود که کمال در صورتی ممکن می شود که از همین گام های اولیه ضمن استقلال رأی و نظرمان بتوانیم هم سفرهای خوبی برای هم باشیم. بتوانیم یکدیگر را تحمل کنیم و در این گونه گونی افکار غبار از خواست همه گانی مان که همانا "دموکراسی" و "عدالت خواهی" است، بروبیم و برای دست یابی به آن از هیچ کوششی دریغ نکنیم. ذوب شدن در دیگری، چه فردی باشد و چه سازمانی، سرانجامی جز آنچه که امروز شاهد آن می باشیم، نخواهد داشت. باید خویشتن دار باشیم و بیاموزیم که می شود برای هدفی مشترک که دستیابی به «آزادی» است، در کنار هم حرکت کرد، اما مثل هم فکر نکرد. باید دست از ندیده گرفتن یکدیگر  برداریم و سانسوری ناخواسته را بر خود و یا دیگران روا نداریم. می گویم سانسور که این روزها شاهد آن هستیم. آری سانسور از یک سو در خانه ی پدری و توسط رژیم جمهوری اسلامی برای جلوگیری از دست یابی به اخبار و اطلاعات درست، اعمال می شود و از سوی دیگر و متأسفانه در رسانه های ایرانیان خارج از کشور که بعضی هاشان اصلا بخشی از جامعه ی فعال را ندیده می گیرند و انگار نه انگار که آن بخش هم علیرغم نگرش فکری دگرگونه اش وجود دارد. به رسانه های بزرگی مثل بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا، رادیو زمانه و ده ها رادیو و تلویزیون دیگر که از گوشه گوشه جهان پخش می شوند، دقت کنید؛ بخشی از جامعه ی فعال ایران که در به ثمر رسیدن انقلاب پنجاه و هفت نقش به سزایی داشته اند را به طور کلی ندیده می گیرند. این بخش علیرغم اختلاف های درونی خود اما امروز مسافر همان قطاری است که میلیون ها ایرانی دیگر در داخل و خارج. مسافرانی هستند که باید از تجربه هایشان در نقد و بررسی رویدادهای ایران استفاده کرد، اما نمی دانم به عمد یا ناخودآگاه به دست فراموشی سپرده شده اند. که اگر به عمد باشد مگر نامی به جز «سانسور» می شود بر آن نهاد؟ این که در گفتگوهای اخیر رسانه های خارج از کشور از چند تن مشخص بیشتر استفاده نمی شود که گاه به خاطر استفاده ی زیاد از آنها، حرف های شان هم تکراری می شود و کفگیر بررسی هایشان به ته دیگ می خورد هم ارباب جراید را به خود نمی آورد که کم کم می شود رنگین کمانی از باورها را به مخاطبان ارایه کرد تا خود نیز در انتخاب آزاد باشند و نه این که چنان چه تا امروز انجام داده اند، مبشر خط و خطوطی مشخص باشند و فردا باز هم در گرداب وامصیبت های امروز گرفتار بیایند.


 



 

همه ی آنهایی که در کار خبررسانی و گردش آزاد اطلاعات اند باید شاخص داوری شان را گسترده تر کنند و تا آنجا که می شود داوری نکنند که کارشان به عنوان روزنامه نگار داوری نیست. اگر بر کرسی داوری بنشینیم و مثلا برای تفسیر اخبار بخواهیم کسانی را انتخاب کنیم، حتما با نوع نگرش فکری مان و در نهایت داوری در مورد دیگران، کسانی را انتخاب می کنیم که در جهت فکری ما حرف بزنند و بررسی هایشان چنان باشد که ما دوست داریم. در چنین صورتی نطفه ی ندیده انگاشتن دیگری که سرآغاز دگراندیش کُشی است را بسته ایم. اگر به تنوع افکار باور داریم، اگر به بالندگی جامعه در صورت گونه گون بودن نظرها باور داریم، اگر سانسور و نفی دیگران را باور نداریم، پس باید از همین امروز تمرین مدارا کنیم که در غیر این صورت فردا دیر است. فردا دیر است چون برای از دست ندادن آنچه احتمالا به دست می آوریم، حاضر نیستیم فداکاری کنیم و به همین دلیل استبداد دیگری که از درون مان می جوشد را بر دیگران حاکم می کنیم که حتما سانسور یکی از ارکان آن خواهد بود.


 

اکنون قطاری به راه افتاده که اگرچه هدفی مشخص که دست یابی به فضایی برای نفس کشیدن است، دارد اما هدف نهایی مسافران اش احتمالا یکی نیست و هر یک شوری در سر دارد. نگاه کنید به دو ماهی که از جنبش مردم ایران می گذرد، جنبش سبز را می گویم. دگردیسی و سیر تغییر شعارها را اگر بررسی کنیم، به این نکته خواهیم رسید که در مسیر راه حتی می شود در صورت خویشتن داری، رهبران را وادار کرد که خواسته های مردم را جانشین خواسته های فردی یا گروهی خود کنند. می شود شعار "رأی من کجاست" را به شعار "مرگ بر دیکتاتور" و به موازات آن "جمهوری ایرانی" که نفی جمهوری اسلامی است، کنند. اینجا است که باید با ظرافت عمل کرد طوری که ضمن حفظ استقلال فردی و گروهی، شکافی در جمع ایجاد نشود و در عین حال بپذیریم که ممکن است کسانی در بین راه بخواهند از قطار پیاده شوند. اگر این پیاده شدن در کمال صلح و صفا باشد و همدلی، نه تنها باید گرامی اش داشت که شاید باید قطارهای دیگری در ریل های آهن قرار گیرند که همه را به طور موازی تا آنجا که ممکن است در یک مسیر حرکت دهند. پیاده شدن از قطار و یا ادامه راه قطار به معنی ستیز با اهداف و نگرش یکدیگر اگر نباشد، نوعی پیشرفت در پذیرش دموکراسی است. من با توجه به نوع نگاه ام به زندگی و مسایل سیاسی، شاید بتوانم تنها چند قدم اول را با دیگران باشم، اما به هیچ وجه مانع حرکت دیگران در ادامه ی راهشان نشوم، در این صورت باید این نوع خویشتن داری را نه تنها تشویق کرد که میمون اش دانست. در بحث های رسانه ای هم باید هر کس بتواند دلیل توقف یا ادامه راه را برای دیگران توضیح دهد تا همه گان از چرایی انتخاب آن فرد یا گروه، آگاه شوند و در صورت هم فکری همراه شوند. اگر چنین شود که متأسفانه در این روزها از آن خبر چندانی نیست، بر خوان سانسور خطی قرمز کشیده می شود و فردا هم در روزهایی که بدون رژیم جمهوری اسلامی یا حتی در ساختاری اصلاح شده درون همین رژیم، حاضر نیستیم که اجازه دهیم کسانی، دگراندیشان را نفی و سانسور کنند. جامعه در چنین حالتی است که درس دموکراسی می گیرد و در برابر هر بی عدالتی مسئولان را تحت فشار قرار می دهد که دست از خودمحوری بردارند.

به این امید که هر چه زودتر تیراژه ی کثرت گرایی که خالی از هر نوع انحصارطلبی است را بر آسمان ایران شاهد باشیم.