سئوالی که امروز در ایران و جهان مطرح است این است که واقعاً در این انتخابات باشکوه تقلبی صورت گرفته، و یا آن که آقای احمدی نژاد …
شهروند ۱۲۴۲ پنجشنبه ۱۳ آگوست ۲۰۰۹
بخش اول
سئوالی که امروز در ایران و جهان مطرح است این است که واقعاً در این انتخابات باشکوه تقلبی صورت گرفته، و یا آن که آقای احمدی نژاد ۶۷ درصد آرا را داشته، و حداکثر چند درصد تقلب و نادرستی در آن صورت گرفته است و این یعنی که باز ایشان نزدیک به ۶۰ درصد آرا داشته اند و لذا تمام این مخالفت ها با ایشان و آقای خامنه ای توطئه ایست از سوی دولتهای غربی؟
و بالاخره آیا حکومت با چنین سرکوب بیرحمانه ای قادر به مهار این جنبش هست و دیر یا زود مردم معترض بی سلاح و بی قدرت خسته شده راه خانه پیش می گیرند و آقای خامنه ای و دولت مورد حمایتش این موج را از سر می گذرانند و این آبها به آسیاب برمی گردد، و یا آنکه این مردابی است که هر چه اربابان قدرت بیشتر در آن دست و پا بزنند بیشتر در آن فرو می روند و به هیچ قیمتی از این مهلکه جان سالم به در نمی برند و جنبش سبز هر چند زخمی و خسته، اما پیروز این نبرد خواهد شد؟
برای یافتن پاسخ درست و غیراحساسی و واقع گرایانه به این سئوال بزرگ می بایست به ارزیابی واقعی دو نیرو نشست و نقاط ضعف و مثبت هر یک از دو جناح این نبرد خونین را مورد دقت قرار داد. و چون نقش تعیین کننده با کسی است که قدرت را به دست دارد و موفقیت نیروی مخالف در رابطه با درجه قدرت نیروی حاکم معنی پیدا می کند لذا نخست به ارزیابی قدرت جناح حاکم پرداخته می شود.
قدرت جناح آقای خامنه ای و دولت آقای احمدی نژاد
الف ـ پایگاه مردمی
طرفداران این جناح بر آن هستند که آقای احمدی نژاد اگر در بخش مرفه شهری پایگاه وسیعی ندارد، اما آرای مردم شهرستان ها و روستاها و محرومان شهرهای بزرگ را در حد وسیعی دارد و جمعی از نیروهای چپ دو آتشه طرفدار ایشان هم وی را با چاوز در ونزوئلا و مورالس در بولیوی مقایسه می کنند(۱)، لذا تمام این تظاهرات وسیع مخالفان را متعلق به شمال شهر تهران می دانند که چون با وسایل ارتباط جمعی و اینترنت و فیس بوک و غیره آشنایی دارند با حمایت سی ان ان و غیره جمع محدود خود را بزرگ نمایی کرده اند، در حالی که محرومان شهری و روستایی که اکثریت خاموش و ناآشنا با این گونه وسایل ارتباط جمعی هستند، حضور وسیع و سرنوشت ساز خود را در پای صندوقهای آرا نشان داده اند که البته نگاهی به شکل جمعیتی که در سی ان ان و بی بی سی و غیره دیده می شوند درستی این ادعا را نشان می دهد.
اینان همچنین استدلال می کنند که اگر جنبش سبز فراگیر است چرا این تظاهرات در شهرستانها و روستاها وجود ندارد و در چند شهر بزرگ هم مثل تهران به طور عمده از همان قشر متجدد و تحصیل کرده تشکیل شده و محل تظاهرات هم همیشه در همان محلاتی است که محل زیست طبقه متوسط و متوسط رو به بالای جامعه است و لذا آقای داریوش سجادی با طرح همین دلایل، بر آن می شود که حضور بیشتر این جوانان مرفه در تظاهرات ناشی از ترشح غده آدرنالین است و لذا آن را جنبش سامسونت به دست هایی که وندالیزم حرف اصلی را در آن میزند، می خواند.(۲)
و بالاخره اینان برآنند که علاوه بر طبقاتی بودن مبارزه ویژگی مذهبی نیز در آن هست یعنی در حالی که توده مردم معتقد و دین دار از آقای خامنه ای و دولتش حمایت می کنند، بخش سکولار و غیردینی برای نجات از دست دین و اسلام آقای موسوی را بهانه کرده اند و فریبکارانه شعار الله اکبر سر می دهند و از اسلام می گویند و همین امر هم پاسداران و بسیجی های مومن و دیندار را خشمگین کرده و برای حفظ ارزشهای دینی خود با کمال سرسختی در مقابل اینان ایستاده اند.
ثبوت یا نفی این ادعاها حتی در جوامع باز هم بسیار مشکل است چه رسد به جامعه ایران با مطبوعات محدود و تلویزیون های دولتی و سرکوب شدید مخالفان حکومتی، و چون آمارها و گزارش ها واقعیت ها را نشان نمی دهند، لذا برای یافتن پاسخ به شیوه های تحلیلی مناسب آن جامعه باید دست زد که در این نوشتار از چند نمونه ی آن بهره گرفته می شود.
الف ـ محبوبیت دولت آقای احمدی نژاد
ادعای اصلی مخالفان حکومت آن است که در این رای گیری تقلب وسیع شده و آقای احمدی نژاد شاید یک سوم آرا را هم نداشته باشد، اگر آقای احمدی نژاد واقعاً ۶۷ درصد آرا را داشت به جای این همه سرکوب و خشونت و انکار و قسم و آیه خوردن آقای خامنه ای و تن ندادن شورای نگهبان به بررسی کمیته ای مورد اعتماد متشکل از نمایندگان کاندیداها و مراجع و غیره یک کار بسیار ساده و بی خطر و بی دردسر می توانست انجام دهد، کاری که تمام حربه ها را از دست مخالفان خود می گرفت و مشروعیت و حقانیت انتخابات را برای مردم ایران و جهان روشن می کرد و آن که مثلا یک روز را به نام "روز حمایت از دولت" اعلام می کرد و از مردم کشور می خواست که با حضور در تظاهرات حمایت خود را از منتخب خود نشان دهند و این همه در یک روز انجام شود که گفته نشود که دولت با بردن جمعیت از شهری به شهری هر جا که می خواهد تظاهرات بزرگ راه می اندازد.
از آنجا که آقای احمدی نژاد مدعی هستند ۶۷ درصد آرا را دارند و آقای خامنه ای هم بر درستی آن قسم می خورند در پاسخ به این فراخوان بسیار طبیعی بود که در هر شهر بزرگی میلیونها انسان و در شهرهای کوچک و روستاها هزاران هزار مردم به حمایت ایشان در تظاهرات شرکت کنند و از آنجا که حضور در این تظاهرات نه تنها برای کسی خطری نداشت، بلکه جاذبه همراهی با قدرت را هم داشت، ضمن آنکه حکومت از همه ابزار بسیج مردم هم برخوردار بود؛ از وسایل ارتباط جمعی تا در اختیار داشتن همه مساجد و منبرها و هیئت های مذهبی و همچنین آمادگی برای دادن پول و خرج این کارها. با توجه به همه این امتیازات، دولتی که ۶۷ درصد آرا را دارد به آسانی ۸۰ درصد جمعیت را می توانست به تظاهرات بیاورد. حال اگر این دولت چنین می کرد آیا چشم همه جهان را خیره نکرده بود و تمام مخالفان را حتی بدون نیاز به هیچ خشونتی رسوا نکرده بود و نیازی به تشکیل هیچ دادگاهی و برپایی اعترافات نمایشی نداشت، کاریهایی که چنان برایش رسوایی به بار آورده که روحانی صاحب نامی چون آقای محقق داماد و بسیاری از سران جناح راست چون آقای احمد توکلی و علی مطهری (فرزند آیت الله مطهری) و بسیاری از روحانیون معتبر و مراجع به آن اعتراض کرده اند. علاوه بر آن، تظاهرات برای حکومتیان هیچ دردسری هم نداشت و حامیان دولت که دست به اغتشاش نمی زدند که دولت بیمی از برخوردهای خشن و خشونت های خیابانی داشته باشد.
این راه حل مسلماً از دید حکومتیان پنهان نبوده است، زیرا نه تنها بارها آن را در سفرهای استانی آقای احمدی نژاد و سفرهای آقای خامنه ای به کردستان و مشهد و غیره آزموده بودند و درآن تجربه کافی داشتند، بلکه در ونزوئلا و بولیوی و غیره هم همین کار شده بود و حتی مخالفان را ناگزیر به پذیرش محبوبیت آقای چاوز و مورالس کرده بود. از همه مهمتر آقای کروبی پیشنهاد کرده بود اگر دولت راست می گوید او جمعیت را به حمایت خود بخواند و به ما هم اجازه آن را بدهد تا معلوم شود مردم به پاسخ چه نیرویی بیشترین لبیک را می گویند.
اینکه آقای خامنه ای و دولت مورد حمایتش کاری چنین آسان و بی دردسر و سراسر فایده را نکرده اند و در مقابل با انواع خشونت و سرکوب مشروعیت خود را هر روز بیشتر زیر سئوال برده اند نشان می دهد که این دولت حتی به سختی چهل درصد آرا را هم داشته است، زیرا به دلیل جاذبه قدرت و امکانات آن همیشه حکومت می تواند جمعیتی بیش از مقدار واقعی طرفداران خود به صحنه بکشد. اما حاکمان به خوبی می دانستند که حتی با پخش پول و به کار بردن تمام قدرت خود هم قادر به آوردن جمعیتی که با جمعیت طرفدار جنبش سبز رقابت کند، نبودند و این را در عمل هم دیده بودند. در جشن پیروزی دولت آقای احمدی نژاد حتی معادل نیمی از جمعیت سه میلیونی که برای حمایت از آقای موسوی دو روز قبل بیرون آمده بودند، نتوانستند به خیابانها بیاورند و چند روز قبل از آن و دعوت مردم به مصلای تهران برای شنیدن سخنان آقای احمدی نژاد چنان ناکام بود که مجبور شدند بگویند به دلیل راه بندان ایشان نتوانستند به جمع آنجا بروند و لذا برنامه لغو شد، گویی در همه شهر یک هلیکوپتر نبود که رئیس جمهور را بدانجا برساند.
اگر آقای احمدی نژاد چنین پایگاه وسیع مردمی داشت، موقع رفتن به مجلس برای قسم خوردن به جای رفتن با هلیکوپتر نمی بایست ما شاهد موج عظیم طرفداران ایشان در خیابانهای منتهی به مجلس باشیم و ایشان با نهایت شکوه از میان آنان به مجلس می رفتند، نه آنکه مجبور شوند با هزاران پلیس از ترس تظاهرات مشتی مخالف آن هم پس از هفته ها سرکوب بیرحمانه به امید ایجاد وحشت و خفقان مجلس را محاصره کنند و ایشان چنان که شایعه است یواشکی با هلیکوپتر به مجلس بروند که اگر بجز این بود و به هر حال یواشکی و مخفیانه نبود، باید فیلم رفتن با ماشین ایشان را تا به حال دیده بودیم.
لذا آنان که مدعی هستند که آقای احمدی نژاد پایگاه وسیع مردمی دارد و یا چپ هایی که فریب شعارهای توخالی ایشان را علیه امپریالیست ها خورده اند و از او یک قهرمان مدافع محرومان در مقابل اقشار مرفه ساخته اند، باید بگویند چرا این حکومت مثل آقایان چاوز و مورالس و غیره با فرا خواندن طرفداران خود پایگاه مردمی خود را به نمایش نگذاشته است که آقای خامنه ای مجبور نشود مرتباً به آرایی که این همه مورد اعتراض و ایراد است تکیه کند. این تظاهرات نه رفراندم بود، نه ایجادکننده آشوب و نه نیاز به مقدمات فراوان داشت، آن هم وقتی توده های مردم حس می کردند که دولت محبوبشان در خطر است و اگر مخالفان با همه خطراتی که باید متحمل شوند میلیون ها مردم را به خیابانها آورده بودند، کاری که در شهرهای دیگر نمی توانستند کنند، زیرا که در شهرستان ها و روستاها مخالفان به آسانی قابل شناسایی هستند، چرا حکومت چنین کاری را نکرد و باعث بی آبرویی رقیب نشد؟ این مدعیان پایگاه طبقاتی آقای احمدی نژاد غافلانه هر گردی را گردو انگاشته اند و هر سرابی را آب زلال می انگارند و به جای درک و پذیرش به واقعیت بتی در خیال می سازند و آن را می پرستند.
ب ـ پایگاه مذهبی
آقای محسن کدیور در مقاله "علی تنها است"(3) به خوبی نشان داده اند که عموم روحانیت به ایشان پشت کرده اند و ما در مجلس تنفیذ حکم آقای احمدی نژاد شاهد این ورشکستگی کامل بودیم. چنان فضا از حضور روحانیت صاحب اعتبار خالی بود که آقای شیخ محمد یزدی صدرنشین شده بود کسی که به قول آقای محقق داماد نوه حاج شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه مزیت ایشان صدای خوبشان برای روضه خوانی بود.
آنان که از نزاع میان دین داران و معتقدان به اسلام و بخش سکولار و بی دین و یا حتی ضددین سخن می گویند، باید بگویند چرا هیچ یک از مراجع در جناح حکومتی نیستند و چرا این همه روحانی معتبر و شخصیت های مذهبی بر علیه این انتخابات و بویژه خشونت پس از آن جبهه گرفته اند؟ چگونه شده که تمام ملی مذهبیون نهضت آزادی، مجاهدین انقلاب اسلامی، مجمع روحانیون مبارز، مجمع مدرسین حوزه و دهها نهاد معتبر دینی همه ضد دین شده اند و وظیفه دفاع از اسلام بر عهده خرافه پرستانی افتاده است که امام زمان را در چاهی در قم می جویند و بزرگترین مرجعشان یک روحانی دست چندم حوزه به نام آقای مصباح یزدی است؟ کسانی که آقای خمینی بارها آنان را طرد کرده بود و نسبت به خطر آنان برای اسلام هشدار داده بود.
درست است که جنبش سبز یک جنبش مذهبی نیست و هیچ یک از رهبران آن هم چنین ادعایی ندارند حتی آیت الله کروبی، و درست است که بسیاری از مردمی که در این جنبش فعال هستند حتی در داخل کشور، دین باور نیستند و برای بسیاری از آنان فریاد شبانه الله اکبرهایشان بیشتر فریاد اعتراض به حکومت است تا اعلام یک شعار مذهبی، اما همانگونه که دیدیم نه تنها رهبران و فعالان این جنبش مسلمانان متعهد و متعبد هستند، بلکه بدنه اصلی رهبران دینی جامعه در این سوی می باشند، در حالی که در جناح حکومتیان هر چه هست علمای دست دوم و چندمی هستند که همه جزو حقوق بگیران دولتی می باشند تا جایی که از سر ناچاری یک روحانی گمنام و بدون هیچ گونه سابقه علمی، به نام سیداحمد خاتمی را که فقط به خاطر آنکه هم نام آقای خاتمی است و سید و می تواند سبب گمراهی خبرگزاریها بویژه در سطح خارج از کشور شود، امام نماز جمعه تهران کرده اند. شخصی که به دلیل همین بی اعتباری اش نیز حاضر است که با زشت ترین کلمات سخت ترین تهدیدها را علیه مخالفان دولت و آقای خامنه ای بر زبان بیاورد.
گفتنی است که آقای احمدی نژاد و یاران نزدیکش به همین اندازه هم به حوزه و فقاهت باور ندارند و دین آنها در حد خرافه و دیدن هاله نور و چاه جمکران و همه آنچه که دین عوام گفته می شود خلاصه می شود و نوحه خوان ها فعال ترین افراد مذهبی جمع آنان هستند و آگاهی این جمع از دین در محدوده همان آموزشهای هیئتی ها و روضه خوان ها است. و به همین سبب هم آیت الله خامنه ای در میان آنان می تواند دارای اعتبار دینی شود، زیرا ازنظر سلسله مراتب دینی و اعتبار حوزوی ایشان در سطح بسیار پایین و متوسطی قرار دارند و از این بابت در حد یک معلم و مدرس معمولی حوزه هم اعتباری ندارد و در کارنامه علمی ایشان نشانی از تدریس و تعلیم و تالیف دیده نمی شود.
ج: پایگاه سیاسی
دولت آقای احمدی نژاد همانگونه که دیدیم نه تنها پایگاه مردمی معتبری ندارد و جناح ایشان و آقای خامنه ای فاقد اعتبار دینی می باشند، بلکه در صحنه قدرت سیاسی نیز به شدت ضعیف و ضربه پذیر و بی پشتوانه می باشند. حکومتی که بنابر ادعای خودش از سوی همه جوامع غربی مطرود است و تنها امیدش یاری بسیار غیرمطمئن و متزلزل چین و روسیه است و با بیشتر دول غرب و همسایه نیز ناسازگاری دارد. مهمتر آنکه این دولت پس از این انتخابات چنان در سطح جهانی کم اعتبار شده است که حتی نتوانسته فهرستی بلند از حمایت کشورهای جهان سوم تهیه کند تا آن را با آب و تاب مرتباً در وسایل ارتباط جمعی دولتی تکرار کند.
چنین دولتی وقتی می تواند به شعارهای ضدامپریالیستی و پایگاه مردمی خود در میان مردم عادی دیگر کشورها تکیه کند که از پایگاه مستحکم مردمی در درون کشور برخوردار باشد. آقای خمینی وقتی می توانست بگوید "آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند" و مردم جهان اسلام را با خود داشته باشد که با یک اشارت او میلیونها مردم به حمایت او به خیابانها می آمدند والا شوروی که در مقابل جهان غرب از حمایت و محبوبیت نیم دیگر مردم کشورهای جهان برخوردار بود، وقتی که پایگاه مردمی خود را از دست داد تمام آن محبوبیت ها و نفوذها مانع سقوط آن نشدند و با آن سقوط تمام پایگاه مردمی آن در جهان سوم چون دود بر هوا رفت.
اگر شعار بدون پشتوانه مردمی کسی را قهرمان واقعی می کرد که عیدی امین می بایست ابر مرد جهان سوم بشود؛ کسی که انگلیسی های استعمارگر را مجبور کرد که تخت روان او را بر دوش بگیرند و در گرمای اوگاندا با کت و شلوار و کراوات عرق ریزان تخت او را با نهایت حقارت و ذلت حمل کنند.
تمام حمایت های مردمی عبدالناصر پس از شکست به تقصیر و ناشیانه آن در مقابل اسرائیل چنان بی حاصل شد که انورسادات جانشین مورد التفات او به پابوسی آمریکاییان رفت و پس از آن حسنی مبارک بیش از دو دهه است که غلام حلقه به گوش آمریکا است و فلسطینیان را هم در پای منافع اسرائیل قربانی کرد.
آقای احمدی نژاد و در نتیجه رهبر ایشان آقای خامنه ای چنان ضعیف شده اند که در مراسم سوگند آقای احمدی نژاد در مجلس اسلامی حدود پنجاه تن از وکلای مجلس شرکت نکردند. درست است که در هر مجلسی جمعی از نمایندگان با دولت مخالف هستند، اما میان مخالفت و عدم شرکت در یک مراسم رسمی فاصله بسیار است. اولی نشان یک تفاوت نظر سیاسی و دومی نشان قهر و دشمنی با دولت است. جالب تر آنکه حتی بیشتر اعضای شورای نگهبان که بر طبق قانون و رویه این حکومت در سی سال گذشته در این مراسم می بایست حضور داشته باشند نیز، از آمدن به مجلس خودداری کردند.
دولت آقای احمدی نژاد حتی مخالفان بسیاری در میان وزرای سابق خود پیدا کرده است و وزرای تندرویی چون محسنی اژه ای و صفارهرندی و پورمحمدی با او مخالفت می کنند و بسیاری از چهره های سیاسی شاخص جناح راست و به قول معروف ولایتی ها هم چون آقای احمد توکلی که انتظار می رفت در این ستیز دولت با جناح جنبش سبز از ایشان حمایت کند نیز سخت در مقابل آن جبهه گرفته اند.
شرایط بین المللی
و بالاخره روند حرکت سیاستهای جهانی نیز برخلاف خواست این دولت حرکت می کند. زمانی که در اثر سیاستهای آقای بوش جهان پر از جنگ و آشوب بود و خاورمیانه به یک پارچه آتش تبدیل شده بود، آقای احمدی نژاد می توانست به عنوان قهرمان مقاومت در مقابل آمریکا و غرب در جهان سوم محبوب شود و آقای خامنه ای هم با تکیه بر دشمنان غربی مخالفان داخلی خود را سرکوب کند و در حقیقت سیاستهای آمریکا آب به آسیاب حکومت ایران می ریخت.
اما با انتخاب آقای اوباما کشتیبان را سیاستی دیگر آمده است. و به دلایل بسیاری از جمله مسائل اقتصادی به جای سیاست جنگ افروزی، سیاست آمریکا مبتنی بر دشمن زدایی در سطح جهان شده است و ابرقدرت ها منافع خود را در آرام کردن فضای سیاسی جهان دیده اند. و این سیاست به شدت به ضرر حکومت ایران است. حتی با اینکه در این ایام و اوج درگیری جنبش سبز آقای خامنه ای آرزو می کند که آمریکا با جناح گیری به نفع این جنبش حربه به دست ایشان و دولت منتصب ایشان بدهد ولی دولت آقای اوباما این امکان را از ایشان دریغ می کند و حتی در مقابل تمام پرخاشگری ها و مبارزه طلبی های آقای خامنه ای و احمدی نژاد باز بر سیاست برقراری رابطه دیپلماتیک با ایران پافشاری می کند. در چنین جوی آقای خامنه ای و دولت ایشان نمی توانند فراافکنی کنند و با کوبیدن بر طبل مبارزه با امپریالیست ها مانع از رسیدن صدای نارضایتی های داخل کشور به گوش مردم ایران و جهان شوند. نگاهی به دو کیفرخواست اخیر و موج اعترافات نمایشی نشان می دهد که چقدر در این زمینه مدرک بافی می کنند، آن هم به ضعیف ترین شکل ممکن آن. همه ادعاها بر مبنای خیالبافی و داستانسرایی است تا یک مدرک دادگاه پسند.
حتی آقای احمدی نژاد نیز متوجه این جو نامناسب شده است و ضمن پرخاش لفظی تند به آمریکا و غرب که چرا به دولت او تبریک نگفته اند صحبت از آمادگی برای مذاکره با آنان کرده و می کوشد با حفظ آقای مشایی چراغ سبزی به آمریکا و اسرائیل نشان دهد که به جای توجه به شعارهایی که برای جلب رضایت توده مردم داخل کشور و جهان سوم می دهد، به علائمی که او برای انجام معامله با آنها میدهد توجه کنند. آقای احمدی نژاد با گزیدن آقایان کردان و مشایی به عنوان نزدیکترین یارانش در مراسم سوگند در مجلس بهترین علامت ها را به غرب داد که از زبان ایدئولوژیک من نهراسید من اهل معامله و گفت وگو هستم.
نتیجه گیری
دولت برگزیده آقای خامنه ای بسیار ضربه پذیر و شکننده است؛ نه پایگاه مردمی وسیعی دارد و نه قادر به بسیج گسترده مردم از طریق باورهای دینی شان است و مجبور است با چنین پایگاه متزلزل سیاسی با موج عظیم مخالفان که نه تنها بخش عرفی جامعه را فرا گرفته، بلکه عمده شخصیت های معتبر مذهبی را با خود همراه دارد روبرو شود و بتواند بخش اصلی کادرهای انقلاب را که سی سال مملکت را اداره کرده اند، از صحنه سیاست خارج کند.
بدین ترتیب تنها حربه ای که در دست حکومت باقی مانده نیروی نظامی و بودجه مالی کشور است، و لذا ناگزیر است هر روز بر دامنه خشونت و سرکوب بیفزاید و هر چه بیشتر به دامان نظامی گری پناه ببرد و سعی کند هر منفذی و راه برون شدی را ببندد و جامعه را تبدیل به یک دیگ بخاری کند که هر روز ملتهب تر و آماده تر برای انفجار می شود. بدینسان روزهای سختی در پیش است؛ روزهایی که حضور نظامیان هر چه بیشتر می شود و بر این همه فعالیت لباس شخصی ها افزوده می شود، و درست همین سیاست هر روز حکومت را ضعیف تر و ضربه پذیرتر می کند.
مطلبی که در قسمت دوم این نوشتار بیشتر به آن پرداخته می شود نشان می دهد که چرا قدرت حکومتها نامحدود نیست و چگونه است که قرنها سیاستمداران جهان به این نتیجه رسیده اند که حکومت با کفر باقی می ماند، اما با ظلم نمی تواند دوام بیاورد.
پانویس ها:
۱ـ داریوش سجادی، "تغار شکسته" قسمت سوم، سایت اینترنتی گویا.
۲- A Class Analysis of Crisis in
۳ـ "علی تنهاست"، سایت آقای محسن کدیور .