رضا علوی ـ اوایل اردیبهشت سال ۱۳۶۱ بود که پیرمردی با ریش انبوه در تلویزیون حکومت اسلامی حضور به هم رسانید و در مقابل آیت الله ری شهری، اعتراف کرد که …
شهروند ۱۲۴۲ پنجشنبه ۱۳ آگوست ۲۰۰۹
من اعتراف می کنم
اوایل اردیبهشت سال ۱۳۶۱ بود که پیرمردی با ریش انبوه در تلویزیون حکومت اسلامی حضور به هم رسانید و در مقابل آیت الله ری شهری، اعتراف کرد که قصد براندازی داشته است و طلب عفو و بخشش از درگاه امام امت کرد. طرفداران وی در آذربایجان به این سناریو خندیدند و باور نکردند و خشمگینانه هوار سر دادند که آیت الله کاظم شریعتمداری مجتهد بزرگشان (بزرگ ترین مجتهد آنزمان) را چیزخور کرده اند و حزب خلق مسلمان آتش خشم خود را در سکوت تحمیلی، تحمل کرد. هفته ی قبل از آن صادق قطب زاده یار دیرین امام و کاندید اولین ریاست جمهوری به ادعای براندازی حکومت اعتراف کرد و چند روز بعد اعدام شد. و چند ماه قبل از آن پاره ای از رهبران و فرماندهان مجاهدین و پیکاری و فدایی و … بودند که در بازار خشن اعترافات، قصه هایی سرهم می کردند که تکراری و مشمئزکننده بود و تراژدی دردناکی را به نمایش می گذاشت. یکسال بعد از آن در حول و حوش اول ماه می (روز کارگر) ـ اردیبهشت سال ۶۲ ـ ماه اعترافات توده ای ها بود. سران حزب توده در تلویزیون حکومت اسلامی حضور به هم رساندند و اعتراف کردند که جاسوس این و آن بوده اند و قصد براندازی داشته اند. پاره ای متعجب شدند که در این سیاهچال ها چه می گذرد که رضا شلتوکی و محمدعلی عمویی که بیش از ربع قرن در زندانهای پهلوی استخوان ترکانده و مو سفید کرده بودند، بدین گونه به ندبه و زاری می افتند و برانداز می شوند… بعدها بازجویان کیانوری "گفت وگو با تاریخ" و بازجویان حسین فردوست "تاریخ پهلوی" و بازجویان احسان طبری "کژ راهه" را به چاپ رساندند.
کالبدشکافی خشونت طلبی
فقه حاکم بر حکومت اسلامی، فقه اندیشه مصباح یزدی و همکارانش می باشد. از نقطه نظر سیاسی، معتقد به حکومت مطلقه فقاهتی اسلامی هستند و بر این باورند که سرزمین ایران از طرف امام زمان به آنان هدیه داده شده است و این مملکت توسط ولی عصر هدایت می شود و سرمایه ای که در اختیار دارند امانتی از طرف امام زمان است به ایشان.
روش اعمال این بینش بر خشونت بنا نهاده شده است. مصباح یزدی در کتاب "جنگ و جهاد در قرآن"، مدعی است که "خشونت سرشت انسان است. لذا ناچار می باید خشونت را به کار برد. اما چون ولی فقیه کسی است که خدا او را برمی گزیند، خشونت را اوست که می تواند اعمال کند." بدین گونه است که سر نخ خشونت و مبدأ پیدایش آن آشکار می شود. خمینی بارها در تابستان سال ۱۳۶۰ به ضرورت خشونت و اعمال آن (براساس آیاتی از قرآن) اصرار می کند و اوج نظریات وی در تابستان سال ۶۷، آن تراژدی و فاجعه ملی را به وجود آورد. بنابر این مبدأ خشونت اگر امروز از بیت خامنه ای آغاز می شود و توسط دولت نظامی امنیتی کودتاچیان اعمال می شود، دستورالعملی است که از کتاب "جنگ و جهاد در قرآن" مصباح یزدی تراوش می شود.
بازجویان سرمقاله نویس می شوند
اگر سرمقاله های حسین شریعتمداری را در کیهان و اظهارات صفار هرندی را با دقت و تأمل بخوانید، رابطه ی تنگاتنگی بین سرمقاله های حسین شریعتمداری و شکنجه های سفید در سیاهچالهای حکومت اسلامی ملاحظه می شود و بی هویتی انسانها را به نمایش می گذارد.
انسانها، به طور عام، فقط از تجربیات شخصی خود تأثیر نمی پذیرند، بلکه مسایل اجتماعی که آنها را محاصره می کند، یک فضای روانی و حوزه ی عقیدتی به وجود می آورد که فرد را به عنوان یک عنصر (و جامعه را به طور کل) تحت تاثیر قرار می دهد.
بنابر این فرآیندهای حوزه زیستی، در کنار ویژگی های روانی یک فرد، بر شکل گیری هویت، رفتار و باورهای او، تأثیر به سزایی دارد. بازجویان حکومت اسلامی و سرمقاله نویسان کیهان، فارغ التحصیلان دانشگاه خشونت در رشته شکنجه های سفید هستند. نگاهی به سرمقاله "فتنه و …" اثر حسین شریعتمداری در کیهان و همسویی آن و بازتاب و پی آمد آن را در اعترافات مضحک اول آگوست و ۸ آگوست بنگرید.
در جامعه اسلامی ایران، هر چند که تعداد معدودی درگیر شکنجه و شکنجه گران قرار می گیرند، اما به علت ایجاد فضای دهشتناک روانی، و نبود آزادی و امنیت اجتماعی، کل جامعه به خود سانسوری روی می آورد. در اکثر اوقات پی آمدهای خودسانسوری از خود سانسور بیشتر می باشد. حاصل خودسانسوری از بین رفتن خلاقیت و تولید نشدن فکر و اندیشه جدید است و جامعه به سوی هرزگی فرهنگی گام برمی دارد و انواع فسادها و انحرافات و ناهنجاریهای اجتماعی فراهم می شود. اما چون مردم به پی آمدهای آن آگاه هستند، بنابر این برخورد متفاوتی به ابطحی و تاج زاده می کنند و آنان را قهرمان جلوه می دهند نه خائن و محسن آرمین اعلام می کند که اگر مرا هم دستگیر کنند به همین اعترافات تن در می دهم.
هدف بازجو شکستن ارزشهای زندانی، و جایگزین کردن معیارهای خودش و خواسته های حکومتش است. زندانی می داند که معیار و ارزش گذاری مردم بر وی، بر اعترافاتش نیست و تجربه ۳۰ ساله پیشین به وی آموخته است که برای بقای خویشتن باید بازجو و دادگاه و حکومت اسلامی را فریب دهد و آن شود که آنها می خواهند، بنابر این تظاهر می کند که آماده پذیرش تلقین هاست و گفتار بازجو را با شهامت و دلاوری در مقابل دوربین های تلویزیونی به نمایش می گذارد و گاهی کاسه داغ تر از آش هم می شود.
زندان انفرادی، حربه ای است برای محرومیت احساس و اندیشه انسان با اجتماع. در این جا زندانی احساس می کند اگر تسلیم نشود، خودش باعث آزار خودش می شود و خودش تبدیل به شکنجه گر وجودش می شود. او در مقابل مشکلاتش تنها می شود و ضرورتی نمی بیند در برابر "خویشتن" مقاومت کند و "تسلیم شدن" را بر "آزاد دیدن" خود ترجیح می دهد. اگر مقاومت کند، می داند در زندان انفرادی، بعد از مدتی (بستگی به شرایط روحی و جسمی زندانی دارد) به مرز افسردگی شدید و جنون می رسد. در این جا زندانی احساس تردید شدید می کند، چرا خود را از بین ببرد؟ چرا مقاومت کند؟ او از شرایط بیرون و خیزش چند میلیونی انسانها بی خبر است و به او تفهیم می شود که جنبش به فنا رفته و رهبران آن اعتراف به گناهان کبیره خود کرده اند. احساس شرمندگی و گناه نمی کند اگر دست به اعتراف بزند. زندانی به زنده ماندن باور دارد و به بیرون آمدن از سیاهچال. در این ۳۰ سال سراغ ندارم که زندانی آزاد شده بر اعترافاتش پای بند باشد، و کمتر سراغ دارم که احساس شرمندگی و خواری کرده باشد.
حتی در مراحل شدیدتر آن یعنی تواب سازی (یا شستشوی مغزی) و تبدیل قربانی به یک بازجو، بعد از آزادی و پیدا کردن انسجام فکری و برون رفت از حوزه اندیشه اعمال شده و به دور شدن از "پذیرش درخواستهای بازجو"، باورهای پیشین خود را کشف کرده و خود خویش را پیدا می کند.
حکایات نخ نماشده
مضمون و شکل اعترافات، یکسان، مشمئزکننده و تکراری است. علی افشاری، سحابی، مهدی هاشمی، سعیدی سیرجانی، طبری، افشین مجاهد، خردادیان، فرج سرکوهی، ابطحی (معاون رئیس جمهوری سابق)، بهزاد نبوی (نایب رئیس مجلس ششم) و … از لحاظ فکری و موقعیتی بسیار ناهمگون می باشند. در بین آنان همسر سابق قائم مقام وزارت اطلاعات (سعید امامی) دیده می شود تا یک رقصنده تا استوانه های رژیم اسلامی تا یک تئوریسین و اندیشمند مارکسیست تا … که البته همه به اظهارات یکسان می پردازند. همگی قصد "براندازی" داشته اند و "براساس تمایل شخصی" در "جستجوی فرصتی"، "برای ابراز ندامت و اظهار پشیمانی" که شاید "عده ای دیگر اشتباهات مشابه انجام ندهند"و "طلب عفو و بخشش از درگاه…" می کنند.
همه آنان "جاسوسان سیا و موساد" بوده اند و از "صهیونیست ها" و "امپریالیست" ها تغذیه می شوند و …
در این سه دهه معادله تقابل جامعه با حکومت اسلامی به هم خورده است. اگر در ماه های اول اعتراف گیری های حکومت اسلامی (در سال ۱۳۶۰) بخش عظیمی از مردم، باور می کردند، امروزه اکثر قریب به اتفاق مردم بر این باورند که اعتراف کنندگان میهن پرستان صادقی هستند که برای زندگی مبارزه می کنند نه برای مرگ. آنها زندگی را برای همه زندگان می خواهند.
در سال های حکومت پهلوی، به علت بینش چریکی، مقاومت در زندان و دم بر نیاوردن در زیر شکنجه بخشی از مبارزه بود. آنانی که در زندان ماندند و شکنجه را تحمل کردند و دم برنیاوردند، قهرمانان ملی لقب گرفتند و آنانی که شکستند و در زیر شکنجه زبان باز کردند، مورد طعن و لعن قرار گرفتند. اما این معادله امروز به گونه ی دیگری است. فلسفه این به هم خوردن معادله در اینجا نهفته است که در سالهای پهلوی، مبارزه و جنگیدن برای مرگ بوده است و امروزه مبارزه برای زندگی کردن و زنده بودن می باشد. در گذشته، ذهنیت یک چریک بدین گونه بود که با شهادت خود، مبارزه را تثبیت می کرد، ولی امروزه با ماندن و زندگی کردن و با اعترافات تکراری حکومت را به تمسخر کشاندن، حتی این مقوله را دخترک جوان فرانسوی می فهمد و مظلوم وار در دادگاه خود را برانداز معرفی می کند و حسین شریعتمداری در مقابله سفیهانه "او کیست" به دنبال نویسنده بیانیه حزب مشارکت می گردد، و با استدلال پرونده سازی اش، تصور می کند چون رهبران یک حزب در زندان می باشند، پس چگونه این مطالب نوشته می شود!
آیا او و حکومتیان و جابران نمی دانند، که این خیزش به بزرگی یک دریا است و دستگیری چند نفر، کاسه هایی است که از دریا کاسته می شود و دریا هرگز نجس نمی شود و مرام دریا، توأمان آرامش و توفان است. و بعد از مدتها آرامش، اکنون زمانه توفانی شدن آن فرا رسیده است.
آنان درندگانی هستند که از مدرسه خشونت نظام حکومت اسلامی فارغ التحصیل شده اند و القاب سرداری و خدمات به امام زمان، دمل کهنه ای می باشد که گندیدگی آن شکاف عمیقی در بین فتوا دهندگان اعظم ایجاد کرده است.
در پایان کلام: اعتراف گیرنده میرا و اعتراف شونده پویاست.
تگزاس ـ ۹ آگوست ۲۰۰۹
ایمیل نویسنده: