جمهوری اسلامی از همان روزی که در سال ۵۷ پس از نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیشِ خمینی وارد زندگی سیاسی مردم ایران شد، چیزهای زیادی میدانست. میدانست پشتیبانان آن در میان مردم کم نیستند. همان مردمی که چهارده سده به دنبال آمدن امام زمان بودند و حتی در شهرهای کوچک و روستاهای دور به گفته ی ابراهیم گلستان هر روز صبح یک اسب زین کرده به بیرون دروازه شهر میبردند «تا حضرت در صورت ظهور معطل مرکوب راهوار نماند».
اما بازهم به نقل از داستان «مد و مه» گلستان، حضرت آنقدر معطل کرد که اسب دیگر به کارش نمیآمد و تنها وسیله ای برای تفریح شد. جمهوری اسلامی اما این را میداند که حتی اگر حضرت سر و کلهاش پیدا شود، دستگیر و روانه بازداشتگاههایش خواهد کرد.
جمهوری اسلامی میدانست (و از همان روز نخست میدانست) که در صورت آزاد گذاشتن مردم برای تصمیم گیری، آنها ممکن است مهار خود را بگسلند و راهی را بروند که نه به کار این دنیای سردمداران رژیم میخورد و نه آن دنیا. از همین رو تا توانسته است روضهخوان تربیت کرده و تا توانسته جلوی دانشگاهها را گرفته است. شماری از هیجان زدههای روزهای آغاز نظام مانند سروش و دیگران هم در این راه یاریاش کردند. گیرم بعدها خواه از سر صدق، خواه زیر فشار فضای نوین خود را از نظام جدا ساختند و گفتند نه، این آن اسلام راستین نبود.
جمهوری اسلامی از همان نخستین روز میدانست با وجود داشتن پایگاه در میان قشرهای پایین جامعه، از پس کارهای اجرایی برنخواهد آمد. از همین رو از تکنوکراتهای اسلام گرا از سرشت نهضت آزادی و از مانندگان بنیصدر (فرهیختگان اروپا و آمریکا) برای سوار شدن بر اسب چموش اجرایی سود جست. کهنه سربازان و مبارزان شناخته شده ی دوران پهلویها همچون مهدی بازرگان را واداشت که با همه مهری که به دموکراسی و مردمسالاری داشتند زیر همه چیز بزنند و مخالفان را «نیم درصدی» بنامند.
جمهوری اسلامی ایران با این همه میدانست که تا مردم بجنبند و سر از چم و خم کارشان درآورند کیسههایشان را از دسترنج مردم انباشته اند و تا مردم (چه آنها که به آن رای داده بودند و چه آنها که در صفهای رنگارنگ اپوزیسیون رژه میرفتند) بجنبند آنها ثروتهای بادآورده نفت را خرج کسان و خویشان خود کرده اند و خرشان از پل گذشته است.
جمهوری اسلامی میدانست که توان ایستادن در مقابل جنبشهای زنان، کارگران و دانشجویی را نخواهد داشت. میدانست که در کشورهایی که حکومتهای قلدرتر زیر فشار فروریختهاند بیشترین ضربه را از همینها خورده اند. برای همین هم از همان آغاز کوشید زنان را خانه نشین کند. کوشید (و تا اندازهای نیز به کامیابی در این زمینهها دست یافت) با تکیه بر ارزشهای خانواده سنتی دختر را از پسر جدا کند. کوشید بازار و کاسبی را جانشین تولید کند و کارخانه ها را یکی یکی ببندد. کوشید به همه حالی کند که چه کسی سخن آخر را خواهد گفت. در همان آغاز با نه یک کلمه بیش و نه کم بنیانگذار آن و بعدها با حکمهای حکومتی و فقاهت مشروع (شرعی) دومین رهبر این نظام به مردم ثابت کرد که آنها در رده سفیهان اند و قیمشان راه را از چاه به آنها نشان خواهد داد.
جمهوری اسلامی میداند که باید جلوی پراکنش و گردش آزاد اطلاعات را بگیرد زیرا مردم تشنه یادگرفتن اند و تا زمانی که در جعبه پاندورای اینترنت و رسانههای آزاد بسته باشد میتوان در شب تاریک هم گفت چه آفتابی و مردم باور خواهند کرد.
جمهوری اسلامی با این همه چیزهایی هست که نمیداند و نمیداند که نمیداند. این نظام هنوز نمیداند که اقتصاد برخلاف گفته بنیانگذار آن مال خر نیست. اقتصاد در هر جایی که مردم چه اندک و چه پرشمار گرد میآیند چرخه بده بستان و زندگی را سامان میدهد. نزدیک به سه دهه است که این سامانه را لنگ کرده اند و هر روز بیش از روز پیش بر گرده مردم ستمکش بینوا بار میکنند. روز به روز از توان خرید مردم کم میشود. آن هم در کشوری که تنها درآمد نفت آن برای رفاه هفتاد میلیون بس است، آن هم با افزایشهای نجومی بهای نفت در بازارهای جهانی.
جمهوری اسلامی تصور میکند که میداند اما نمیداند و نمیداند که نمیداند نظام لنگ آن با مردمسالاری هماهنگ نیست. نمیشود هم فقاهت کرد و هم ریاست جمهوری. در طول این برشهای چهار سال یک بار، بجز اصلاحات نیمبند یکی دو دوره، مردم به هیچ گرفته شده اند. جمهوری اسلامی میپنداشت که میداند اما نمیدانست که مردم در ژرفای درون شان دشمن شماره یک آنند. انتخابات چهار سال پیش نشان داد که مردم میتوانند حتی یک اصولگرای نیمچه آزادیخواه مانند میرحسین موسوی را وادارند که در کنار آنها با رژیم بجنگد و سرانجام از حصر خانگی سردرآورد.
اکنون چهار سال گذشته است، چهار سال از ریختن خون جوانان کشور همچون سهراب و ندا و به زندان افتادن و فراموش شدن صدها جوان دیگر که حتی نامی ازشان نیست، گذشته است. جمهوری اسلامی میدانست که اگر باز هم در را کمی بگشاید ای بسا مردم خسته و رنجور رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام را هم به یک موسوی دیگر بدل کنند. در میان این دودلی بود که رژیم ناگهان به کلهاش زد که نگذارد رویداد ۸۸ بار دیگر رخ بنماید. رییس مجمعی که کارش تشخیص مصلحت نظام است، ناگهان از سوی نظام فاقد صلاحیت اعلام شد. جمهوری اسلامی پنداشت که میداند جلوی ضرر را از هر کجا که بگیری منفعت است. سنجههای این نظام همواره کاسبکارانه است و ریشه در بازار، بزرگترین پشتیبان آن دارد.
با این همه جمهوری اسلامی نمیداند و نمیداند که نمیداند مردم انتصابات آن را جدی نخواهند گرفت. هستند کسانی که خواه از سر ناگزیری و خواه از سر نادانی پای صندوقهای رای خواهند رفت و به نامزد فقاهتی رأی خواهند داد ولی چشم به راه آن آینده نه چندان دوری خواهند ماند که این رژیم مانند عصای موریانه خورده ایوب ناگهان فروریزد بیآنکه چین و روسیه بتوانند نجاتش دهند.
رژیم جمهوری اسلامی ایران در جهل ابدالدهر خود مانده است و خواب خوش میبیند. شاید این انتخابات را هم سالم از سر خود رد کند اما در فردای بیداری در خواهد یافت که دیگر بسیار دیر شده است.
* بهرام بهرامی، دانشآموخته دانشگاه تهران و مدرسه عالی تلویزیون و سینما، نویسنده، عکاس و پژوهشگر فرهنگ و زبان های پارسی باستان و میانه است. بهرامی همچنین مسئول صفحه شعر و قصه و ماهنامه های ادبی نشریه شهروند است.
سلام آقای بهرامی
یک یادآوری کوچک: معروف است که سلیمان نبی، ایستاده و با تکیه بر عصایش درگذشت (مرد)، و مدتها به همان حال بود تا آنکه موریانه، عصایش را متلاشی کرد