در همین راستا بود که دو هفته پیش سیدعلی خامنه ای با کپی برداری ناشیانه از به اصطلاح "اعترافات" ….



شهروند ۱۲۴۸ پنجشنبه ۲۴ سپتامبر۲۰۰۹

 


چهارشنبه این هفته اول مهرماه است.  روزی که در ایران زنگ ها برای بیش از سه و نیم میلیون دانشجو و چهارده میلیون دانش آموز به صدا در می آید.  اما امسال یک تفاوت با اول مهر سال های پیش دارد و آن این است که علاوه بر هفده و نیم میلیون دانشجو و دانش آموز، زنگ ها برای حاکمان جابر و جنایتکار نیز به صدا در می آید و این زنگ ها خبر از آغاز پایان حکومتی می دهند که بیش از سه دهه است که مردم شریف ایران را با توسل به زور و فریب و ترفند و دغلبازی و جنایت به اسارت و گروگان گرفته است.  طلایه و پیش آهنگ این زنگها در شعارهای روز ۲۷ شهریور (قدس سابق) پژواک یافتند و عزم جزم مردم ایران را برای دگرگونی بنیادین به نمایش گذاردند.

 

سه و نیم میلیون دانشجو و در همین حدود دانش آموزان دوره دبیرستان ـ که در واقع حکم دوره آمادگی دانشگاه را دارند ـ در مجموع نیروی عظیمی را تشکیل می دهد که پس از جنبش زنان ـ که اکثریت دانشجویان را نیز تشکیل می دهند ـ تأثیرگذارترین نیروی نیمه سازمان یافته ی خیزش و رستاخیز مردم ایران است.  این نیروی بزرگ کم و بیش سازمان یافته، با امکان طبیعی تجمع ـ چیزی که حکومت لرزان به شدت از آن می هراسد ـ موجب گفتار و کردار دون کیشوت واری از جانب حکومت شده که آنها را جز به خردباختگی ناشی از وحشت، به چیز دیگری نمی توان تعبیر کرد.

                                                                                        

در همین راستا بود که دو هفته پیش سیدعلی خامنه ای با کپی برداری ناشیانه از به اصطلاح "اعترافات" سعید حجاریان، و بی آن که ریشخند موجود در آن را دریابد، شمشیر چوبی اش را برای "علوم انسانی" از نیام کشید و گفت: «بسیاری از مباحث علوم انسانی مبتنی بر فلسفه هایی هستند که مبنایش مادی گری است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در مقابل خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوی به انسان و جهان است.  خوب، این علوم انسانی را ترجمه کنیم، آنچه را که غربی ها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم و به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکّاکیت و تردید و بی اعتقادی به مبانی الهی و اسلامی و ارزش های خودمان را در قالب های درسی به جوان ها منتقل [می] کنیم»!

 

دولت مهرورز محمود احمدی نژاد، برای حل ریشه ای این معضل بزرگ راه حلی داهیانه یافته است: «براساس تفاهم نامه میان آموزش و پرورش دولت احمدی نژاد و حوزه های علمیه، ۴۲۰۰ واحد آموزشی در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان به مدت پنج سال به حوزه های علمیه واگذار می شود. در این طرح، تأمین فضای آموزشی به عهده وزارت آموزش و پرورش و تأمین مدیر و محتوای دینی و فرهنگی برنامه ی آموزشی به عهده حوزه های علمیه است»!

 

در مورد دانشگاه ها نیز قرار است از امسال چند واحد درسی با عنوان دفاع مقدس در دانشگاه ها تدریس شود که سرداران سپاه و نظامیان تدریس این واحدهای درسی را به عهده خواهند داشت!

 

اما آیا این اقدامات مشعشع برای رفع نگرانی های مقام رهبری کافی هستند؟!  البته که نه!  پس چاره کار در توسل به همان روش سنتی سرکوب است تا بتوان دانشجویان و دانش آموزان را کنترل و مهار کرد.  نمونه ای از این اقدامات سرکوبگرانه را می توان در خبر نشریه اینترنتی "کرمانشاه پست" یافت: «در آستانه بازگشایی دانشگاه های کشور، موج احضار دانشجویان دانشگاه رازی کرمانشاه به کمیته انضباطی همچنان ادامه دارد…این هفته به اتهامات تعداد دیگری از دانشجویان رسیدگی می شود…دانشجویان براین باورند که گستردگی احضارها و همچنین احکام صادره، برای به سکوت کشاندن دانشجویان در آستانه بازگشایی دانشگاه ها است»!

خبرنامه امیرکبیر نیز گزارش می دهد: «از اوایل شهریورماه نزدیک به ۱۰۰ نفر از دانشجویان دانشگاه تهران در ارتباط با وقایع کوی دانشگاه به دفتر پیگیری وزارت اطلاعات و دادگاه انقلاب احضار شده اند»!

انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر نیز در بیانیه ای که منتشر کرده می نویسد: «مهری دیگر از راه رسید.  مهری که پس از ۴ سال مهرورزی دولت احمدی و حمایت رهبری، نوید رسیدنش این بار دیگر هیچ اثری از شکوفایی و شادمانی ندارد.  دانشگاه ها تحت شدیدترین فشارها و دانشجویان محکوم به سخت ترین مجازات هستند… لیک همچنان دانشگاه زنده است و دانشجویش کابوس حاکمان خیره سر و اگر احضار و تهدیدی است، [ناشی از] ترس از وجود دانشجو و دانشگاه است که چند روز دیگر فصل آنها فرا می رسد.  فصل پرسش و گفتن، فصل جنبش و ایستادن، فصل آزادی و ایمان، فصل دموکراسی و آرمان».

دلیل این همه شدت سرکوب چیست؟  آیا تنها چنان که بیانیه دانشجویان امیرکبیر می گوید: «ترس از وجود دانشجو و دانشگاه» است؟!

به نظر نگارنده، در عین حال که این "ترس" یکی از دلیل های سرکوب هست، تمام آن نیست.  حکومت سرکوبگر درعین آن که خود می ترسد، می کوشد از دانشجو به عنوان ابزار پراکندن وحشت استفاده کند.  یعنی توی سر دانشجو می زند تا از مردم عادی زهر چشم بگیرد و آنها را مرعوب کند. شوربختانه، در سال های گذشته این تاکتیک تا حدودی موفقیت آمیز بوده است.  مهم ترین نمونه آن را می توان در سرکوب وحشیانه پس از ۱۸ تیر ۱۳۷۸ سراغ کرد.  پس از ۲۲ خرداد امسال، حکومت یکبار دیگر کوشید در ۲۵ خرداد نسخه ۱۸ تیر را با بالا بردن عیار وحشیگری و جنایت تکرار کند و کرد، اما به دلیل شکسته شدن دیوار ترس، در گرفتن نتیجه دلخواه شکست خورد. نتیجه آن که در معادله ی "ترسیدن و ترساندن" آنچه که اهمیت بسیار دارد، درک مکانیزم و عملکرد رابطه معکوس بین این دو است به این معنا که هرچه بر میزان "ترسیدن" افزوده شود، از مقدار "ترساندن" کاسته می شود، تا جایی که دیوار ترس فرو می ریزد. این فروریزی دیوار ترس مردم و اثر محتوم آن، یعنی سردرگمی و درماندگی، را به خوبی می توان در آشفتگی رفتار حکومت دید.

 

در بیان چندی و چونی معادله "ترسیدن و ترساندن"، که خوشبختانه تعادل و تناسب آن بهم خورده، این نکته نیز ناگفته نماند که انتقادهایی بر عملکرد گذشته دانشگاه و جنبش دانشجویی هم وارد است که مهم ترین آنها را می توان انفعال در جریان به تعطیل کشاندن دانشگاه ها و "انقلاب فرهنگی"، فرمانبرداری از آیت الله خمینی در اجرای یاوه ای چون "وحدت حوزه و دانشگاه" ـ که وجه تسمیه "دفتر تحکیم وحدت"است ـ و بویژه رفتار به غایت زشت و ناپسند گروگان گیری امریکاییان، که گروهی به نام "دانشجویان پیرو خط امام" عاملیت آن را به عهده داشتند، برشمرد.

 

این خطاها و صفحات سیاه در کارنامه جنبش دانشجویی از آن رو اهمیت دارد که در بزنگاه حساس ۱۸ تیر مردم را از پشتیبانی موثر از دانشجویان بازداشت و به حکومت امکان داد تا آنها را به شدیدترین وجه سرکوب کند و از این روند هم مردم و هم دانشجویان خسارت و آسیب بسیار دیدند.

 

این لغزش ها و راه گم کردگی ها را دستکم نمی توان گرفت.  مهم بودن آنها تا حدی است که یکی از کارگزاران ارشد "انقلاب فرهنگی" آشکارا از آن تبری می جوید و بخشایش می طلبد.  عبدالکریم سروش، در نامه تند دو هفته پیش خود به سیدعلی خامنه ای می نویسد: «بار خدایا تو گواه باش، من که عمری درد دین داشته ام و درس دین داده ام، از بیداد این نظام استبداد آیین برائت می جویم و اگر به سهو و خطا اعانتی به ظالمان کرده ام از تو پوزش و آمرزش می طلبم»!

 

اگر عبدالکریم سروش می تواند از "بیداد نظام استبداد آیین" پوزش بطلبد، چرا جنبش دانشجویی نتواند با نقد عملکرد گذشته خود این کار را بکند و نقش "پیشرو" خود را بازیابد؟!  تفاوت در این است که سروش پوزش را از "درگاه" خدا می خواهد و جنبش دانشجویی از "پیشگاه" مردم.  خیزش و رستاخیز مردم ایران و عیار بالای خردگرایی موجود در آن، که در شعارهای هفته های اخیر بازتاب یافته، نشانگر آن است که مردم ایران به نقش مهم جنبش دانشجویی در رویارویی با استبداد دینی پی برده و برآنند که بی تفاوتی و کوتاهی پیشین خود در پشتیبانی از این جنبش را جبران کنند.  این تفاهم متقابل رویداد فرخنده ای است که می تواند باردیگر دانشگاه را به سنگر بزرگ آزادی بدل کند.


 

ایمیل نویسنده: snak1@live.ca