سفر همبستگی با جنبش مردم ایران از سوی ده ها هزار ایرانی به نیویورک و حرکت اعتراضی آنها به حضور محمود احمدی نژاد رییس جمهوری غیر قانونی ایران  …


شهروند ۱۲۴۹  پنجشنبه ۱ اکتبر ۲۰۰۹


 

سفر همبستگی با جنبش مردم ایران از سوی ده ها هزار ایرانی به نیویورک و حرکت اعتراضی آنها به حضور محمود احمدی نژاد رییس جمهوری غیر قانونی ایران در شصت و سومین اجلاس سازمان ملل در روز بیست و سوم سپتامبر بی شک برای هر یک از فعالان سیاسی تجربه منحصر به فردی بود. مسلماً تجربه حاصله از این گردهمایی را میتوان از دیدگاههای متعددی نگریست.  میتوان این تجربه را از دریچه تقارب میان نیروهای سیاسی با خطوط و مرزهای مشخص نگریست، تقاربی که نوعی گفتمان و دیالوگ را به همراه داشت. نیز میتوان آن را سرآغازی برای کاهش فاصله میان نسل انقلاب و نسل کنونی ایران برشمرد هر چند که زبان و ادبیات هر یک با دیگری اساساً متفاوت است.


اما آنچه بیش از هر چیز دیگر توجه مرا بخود جلب نمود مشاهده یک واقعه ساده اما تکان دهنده بود که قریب ساعت سه و نیم بعد از ظهر روز بیست و سوم صورت گرفت. و آن ظهور چندین هزارنفره ی سبزپوشان جوان بود که با فریاد "رای ما رو پس بده"، "مرگ بر دیکتاتور" و شعارهای دیگر همچون سیل خروشانی به محل اجتماع ایرانیان سرازیر شدند. ظهور و خروش این طیف وسیع از جوانان که بسیاری از آنها در سنین زیر بیست سال بودند جو موجود را به طرز غیرمنتظره ای دگرگون ساخت. آنها نه تنها با فریاد ممتد و پر طنین خود صداهای دیگر را در خود محو کردند بلکه همچنین دیگر حامیان جنبش سبز را که در محل اجتماع حضور داشتند به سکوت وادار کردند. تا جایی که سخنوران از پیش آماده جنبش سبز مجالی برای ارسال پیام خود نیافتند.

به راستی رخداد یک چنین پدیده سیاسی ـ اجتماعی را چگونه باید توضیح داد، رخدادی که با به دست گرفتن ابتکار عمل از سوی نسل دوم ایرانی دور از وطن به وضوح قابل رویت بود. آیا این امر را میتوان صرفاً نمودی از جاری شدن انرژی و هیجان نسل جوان در حوزه فرهنگی دانست؟ شاید بتوان چنین گفت ولی چنین نگرشی را می باید لزوماً در پهنه وسیعتری از مناسبات اجتماعی و سیاسی و دگرگونی تاریخی اسکان داد، چرا که جنبش کنونی مردم ایران که در رأس آن نسل بعد از انقلاب قرار دارد با تأکید بر امیال و آرزوهای خود هرگونه مرزبندیهای سیاسی گذشته را تحت شعاع قرار میدهد. این خود آبستن نوعی بازنگری سیاسی است که بیان سمبلیک آن در حرکت اعتراضی خیل جوانان سبزپوش در بیست و سوم سپتامبر تجلی یافت. انگار که در طنین  فریادهایشان سخن از فرا رسیدن عصری نوین بود، عصری که در آن پیروان سینه چاک مکاتب سیاسی عهد گذشته میباید رسالت خود را در پرتو خواسته های جنبش نسل جوان تعریف کنند یا به ورطه نیستی سوق داده شوند. انگار که از بطن فریادهایشان سخن از دراندازی طرحی نو به گوش میرسید، طرحی که گرچه ویژگیهای آن هنوز روشن نیست، اما شکل نوینی از هویت ایرانی را به ارمغان دارد.

این هویت نه بر اساس فخر به اقتدارطلبی دولتی در پناه سلاح اتمی است و نه با اتکا بر طلایی جلوه دادن گذشته از دست رفته. این هویت از نوع دیگری است که عظمت و حقانیت خود را در دمکراسی خواهی خویش جستجو میکند. و اینجاست که نسل جوان ایرانی تبارکه غربت اختیار نموده به همکیشان و همسالان خویش در ایران همچون یار دبستانی مینگرد. آنها دیگر خورشید را مرده نمی پندارند و غرابت این لفظ را با لکه درشت سیاهی تصویر نمی نمایند. آنها چون بخش دیگر از فرزندان انقلاب زنده بودن خورشید و تششع و گرمای آن را در پیوستن به یکدیگر و در آگاهی و صمیمیت جمعی شان اعلام میدارند. آنها از بی رمقی سیاسی حاکم بر جامعه خود با توسل به روح جمعی خویش به یک معنویت سیاسی دست یافته اند، اما این معنویت سیاسی از آن نوعی نیست که میشل فوکو فیلسوف فرانسوی در بحبوحه انقلاب اسلامی آن را در صحرای کربلا جستجو میکرد. این نوعی دیگر از معنویت سیاسی است که در روح همبستگی میان ایرانیان ساکن در کشور و خارج از آن در اقصا نقاط جهان خلاصه میشود. چنین معنویتی مدنیت را به همراه دارد موضوعی که از نقطه نظر سیاسی ـ اجتماعی و همچنین تاریخی از اهمیت ویژه ای برخوردار است.  

تاکنون مورخان و نظریه پردازان سیاسی، انقلاب ها و جنبشهای اجتماعی را عادتاً در چهار چوب ملی بورژوایی، سوسیالیستی و غیره بررسی کرده اند. آنچه کمتر از آن سخن گفته شده ویژگیهای مذکر و مؤنث آنهاست.  این دو ویژگی را ایران معاصر در سه دهه گذشته به وضوح تجربه کرده است. تسلط ایدئولوژیک روحانیت شیعه بر اعتراض های مردمی سالهای ۵۶-۵۷ از یکسو و نفوذ تفکر چریکی بر بخشی از این جنبش همراه با ترویج شیوه قهرآمیز از سوی دیگر مذکر بودن انقلاب را به ثبت رسانیدند. اگر شعار"یا روسری یا تو سری" هدیه روحانیت برای زن ایرانی بود، تبدیل اندام او به یک فیگور عاری از هر گونه جاذبه جنسی هدیه دیگری بود که مردان پیرو جنگ مسلحانه با سبیل های استالینی برای وی به ارمغان آوردند. زن ایرانی نه تنها برای اثبات شهروندی خود میباید به اجبار پوشش اسلامی را برمی گزید، او همچنین می باید برای شرکت در مبارزه سیاسی همگام با مردان، مؤنث بودن خود را با استتار اندامش در مانتوهای چریکی به دست فراموشی بسپرد. این خود نمودی است از تقارن فرهنگ کلی و فرهنگ سیاسی ما که هر یک به نوعی دیگری را تشدید میکند.

اما جنبشی که اینک پیش روی ما است و هر آن شعله ور میشود از ویژگیهای کاملا مونث برخوردار است. نشانه های آن را میتوان در حضور فعال زنان و دختران جوان در اعتراضات خیابانی مشاهده کرد. اینکه ندا آقاسلطان با جان باختنش مبدل به نمادی از جنبش گردید، خود دال بر مؤنث بودن این جنبش است. نیروی محرکه آن را می باید در سه دهه تبعیض جنسی با ایجاد محدودیت در عرصه های سیاسی، حقوقی، اجتماعی، فرهنگی و هنری برای زنان جستجو کرد. درعین حال این مدنیت است که زنان را به عرصه مبارزه میکشاند. چرا که اینک آنان زن بودن خود را مدنیت و مدنیت را در زن بودن خویش تعریف میکنند. زن مبارز ایرانی دیگر سنگینی بار اسلحه را به دوش نمیکشد، او با چهره آراسته و با علم و آگاهی کامل از زن بودنش در اتحاد با مردان همرزمش در صحنه ظاهر میشود.  

 

عکس های این تظاهرات  را در گالری عکس شهروند ببینید.