یکی از توئیترها همزمان با پیروزی روحانی نوشت او “ناپلئونی” انتخابات را برد!
این که آیا شمارش آرا به درستی انجام شد، یا مثل انتخابات قبل تقلبی در کار بود را به سادگی نمی توان دریافت. شواهدی هست که احتمال تقلب را تقویت می کند. مهمترینش این که خامنه ای نمی توانست محترمانه تر از این شکست محتوم در سیاست های افراطی اش را بپذیرد. و این که تعداد موافقان خامنه ای (مجموع آرائی که به پنج نامزد تندرو داده شده بود)، مخالفان خامنه ای (رای روحانی) و آن ها که انتخابات را تحریم کردند به شکل تعجب آوری مساوی است و به هرکدام حدود ۱۸ میلیون رسیده است. من نمی دانم نگاه کردن به انتخابات از چنین زاویه بدبینانه ای درست است یا نه. اما اگر درستی شماره آراء رابپذیریم آن گاه رای ۱۸ میلیونی به خامنه ای هشدار دهنده است.
با این حال با تقلب یا بی تقلب، این واقعیت غیر قابل انکار است که خامنه ای در این انتخابات شکست خورد. و این شکست به او کمک کرد تا شکست بسیار بزرگ تری را پشت آن پنهان کند. سرکوب های بی رحمانه داخلی و گردن کشی های ابلهانه ی خارجی مدتی است که خامنه ای را بی هیچ راه بیرون رفتی گوشه دیوار گیر انداخته است. تحریم های جهانی نه تنها بر اقتصاد ایران، بلکه بر صف بندی های سیاسی هم تاثیر گذاشت و اطرافیان خامنه ای را چند پاره کرد. این تحریم ها از سویی دولت را به طور کامل زمین گیر کرد، و از سوی دیگر سود هنگفتی برای سپاه پاسداران ـ به دلیل قبضه کردن تجارت و قاچاق ـ به همراه داشت. همین، دولت و پاسداران را رودررو قرار داد. از سوی دیگر روحانیت هم که در تمام سال های پس از انقلاب خود را برتر و صاحب اختیار پاسداران می دانست تحمل کمتر و کمتری نسبت به قدرت گیری این ارگان نشان داد. خامنه ای بسیار تلاش کرد از سه پاره شدن جناح طرفدارش پیشگیری کند و آن را پشت پرده نگاه دارد، اما لجاجت های احمدی نژاد این فرصت را از او گرفت. در آستانه ی انتخابات این تلاشی به نقطه اوج رسید و هریک از این سه جناح بی توجه به توصیه های رهبری راه خود در پیش گرفت و به خامنه ای این پیام علنی را داد که دیگر دوران حلقه به گوشی به پایان رسیده و از این پس این خامنه ای است که باید به آنان تمکین کند. روحانیت در این میان از جنس خامنه ای بود و بیش از آن دو جناح رعایت ظاهر را کرد.
با شروع فعالیت های انتخاباتی شکاف سه جانبه بسیار عمیق تر از آن شد که با دلجویی یا تشر خامنه ای بشود جلو آشکار شدنش را گرفت. سپاه با استراتژی مهندسی انتخابات به میدان آمد با امید این که نامزد دلخواهش، قالیباف، را از صندوق ها بیرون بیاورد. سرسختی احمدی نژاد و اصرار او بر رحیم مشایی و “بگم بگم” ها و افشاگری های بی محابایش عملا مذاکرات را به بن بست کشاند. روحانیت هم که نه با شلوغ کاری های احمدی نژاد سازگاری داشت و نه حاضر بود به بلندپروازی های سپاه گردن بگذارد، مجبور شد در آخرین لحظه راهش را از آن دو جدا کند و بر سر ولایتی قمار کند. این بهم ریختگی و ناتوانی، خامنه ای را مجبور به عقب نشینی کرد تا فرصتی برای سازماندهی لشگر از هم پاشیده اش پیدا کند. اولین نشانه این عقب نشینی را در برحذر داشتن پاسداران از دادن رای سازمانی دید. پاسداران با طرح رای سازمانی قصد داشتند با گرد هم آوردن نیروهای پاسدار و بسیج و خانواده هایشان دست به قدرت نمایی بزرگی در برابر دولتیان و روحانیت بزنند. خامنه ای در مقابل ـ احتمالا به دنبال شکایت های روحانیت ـ پا پیش گذاشت و با بیان این که هر کس به هر نامزدی خواست رای بدهد عملا این طرح را به شکست کشاند. آخرین نشانه عقب نشینی هم در سخنرانی پیش از انتخاباتش علنی شد که از مردم خواست حتا اگر با نظام موافق نیستند به خاطر کشور در انتخابات شرکت کنند.
از سوی دیگر دو متحد اصلی جمهوری اسلامی یعنی سوریه و حزب الله خود درگیر جنگ دیگری هستند و فرصت کمک رسانی به خامنه ای در صورت بروز ناآرامی هایی شبیه جنبش سبز را ندارند. مجموع این عوامل خامنه ای را به بن بست کشاند و انتخابات امسال را تبدیل به نقطه عطف، یا بهتر بگویم نقطه بازگشت جمهوری اسلامی کرد. من عمیقا اعتقاد دارم از این پس جمهوری اسلامی هر روز پس تر و پس تر خواهد رفت تا روزی که به طور کامل با یک نظام دموکراتیک و سکولار جایگزین شود.
مردم در این بین اول به سوی تحریم انتخابات رفتند، اما وقتی متوجه شدند که شرکت در آن ممکن است روزنه امیدی باشد نیمی از آنان تاکتیک عوض کردند و تصمیم به شرکت در انتخابات گرفتند. پیروزی این نیم، آن نیم را هم چنان به شوق آورد که بسیاری از آنان در توئیترهای شان گفتند که اگر انتخابات به دور دوم بکشد حتما در آن شرکت خواهند کرد. من آرزو داشتم انتخابات به دور دوم می کشید چون پیروزی را نه در به قدرت رسیدن روحانی که در به خیابان آمدن مردم می دانم و این که چنین نشد را نمی دانم باید به حساب خوش شانسی خامنه ای بگذارم، یا باز آن عینک بدبینی را بر چشم بزنم و این را به حساب خوش فکری او در مهندسی کردن نتایج. علت هرچه بود شوق پیروزی باعث نشد تا مردم هدف های والاتر را فراموش کنند. این بود که در جشن پیروزی به جای حمایت از روحانی شروع به شعار دادن به نفع موسوی کردند و بلافاصله هدف بعدی مبارزاتی شان را با درخواست آزادی زندانیان سیاسی و موسوی و کروبی مشخص کردند. این حرکت مردم به وضوح نشان داد که رای به روحانی رای منفی به خامنه ای بود و اگر به جای روحانی، خاتمی یا رفسنجانی یا عارف یا هرکس دیگر هم بود همین می کردند که کردند.
جمهوری اسلامی در حال حاضر در ضعیف ترین نقطه ی خود پس از به قدرت رسیدن قرار دارد. از هم گسستگی نیروهای سرکوب گر هیچ گاه به اندازه امروز نبوده است. سردمداران نظام شروع به متهم کردن یک دیگر در این شکست کرده اند. مسعود ده نمکی در وبلاگش بلافاصله بعد از شکست نوشت “ما از غضنفرهای خودمان شکست خوردیم نه از مارادونا”. اما بهترین تفسیر از شکست تندروها را من در مطلبی که امید حسینی در وبلاگ آهستان نوشت خواندم: “من به اصلاحطلبان تبریک میگویم. آنها لااقل چهار تا آدم فهمیدهی باسواد دارند که بنشینند و شرایط را بسنجند و براساس واقعیات تصمیم بگیرند. ولی ما دلمان را به چه کسی خوش کنیم؟ به زاکانی که با یک درصد رای نداشتهاش، برای هاشمی رجز میخواند و دم از اشتراک گفتمانی میزند و هر روز با این و آن ائتلاف میکند؟ به پناهیانی که هنوز اصلحش را نشناخته و اظهارنظر صریحش را خصوصی میداند؟ به حداد عادلی که با دو درصد رأیش، کنار میرود و منتش را بر سر جریان اصولگرایی میگذارد ولی حاضر نیست اسم کسی را ببرد؟ به ولایتی که شعار دولت اخلاقی سر میدهد و زیر تعهد اخلاقیش میزند؟ به آقای یزدی که ولایتی را بعد از آن همه سوتی در مناظره، اصلح میداند؟! به سعید جلیلی که دنبال گفتمان انقلاب است و انقلاب را ذبح میکند؟ به آقای مصباح که نتیجه تصمیمات سیاسی ایشان را در سالهای اخیر یکی بعد از دیگری دیدهایم؟ به چه کسی؟”
خامنه ای امیدوار است این عقب نشینی تاکتیکی باشد و او بتواند بعد از یک سازماندهی دوباره آنچه را از دست داده به دست آورد. با این حال شکاف های داخلی جمهوری اسلامی و پافشاری مردم بر خواسته های شان این عقب نشینی را برگشت ناپذیر خواهد کرد. جناح راست نظام به وضوح دارد تندروهایش را منزوی می کند و به میانه متمایل می شود. علی مطهری پیشروی این تغییر جهت است. نزدیکی او به رفسنجانی و موفقیتش در موضع گیری به موقع در انتخابات بخش بزرگی از روحانیت را متقاعد کرده است که دوران تندروی به سررسیده و باید امتیازاتی به مردم داد تا جلوی سرنگونی کل نظام گرفته شود. رفسنجانی که تا دو ماه پیش بازنده اصلی بازی سیاست جمهوری اسلامی به حساب می آمد با هشیاری خود را از مهلکه بیرون کشید و امروز نزد بسیاری از دشمنان پیشینش نقش منجی نظام را پیدا کرده است. اتحاد او با اصلاح طلبان اگرچه بیشتر تاکتیکی به نظر می رسد، اما او هم به احتمال مجبور خواهد شد به یک ائتلاف درازمدت با آن ها تن دهد.
مردم اما خواسته های مشخصی دارند که بعضی از آن ها در حال حاضر با اصلاح طلب ها و میانه روها مشترک است، اما حساب باز کردن درازمدت بر روی این دو گروه اشتباه بزرگی است که بعید به نظر می رسد مردم به آن دچار شوند. خواسته های اصلی مردم را می توان در چند نکته خلاصه کرد:
آزادی زندانیان سیاسی
لغو نظارت استصوابی
بازگرداندن پاسداران به پادگان ها
لغو ولایت فقیه
انتخابات آزاد
جایگزینی جمهوری اسلامی با یک نظام دموکراتیک
اشتباه خواهد بود اگر فکر کنیم روحانی تا پایان راه با مردم همراه است و برای دستیابی به این خواسته ها تلاش خواهد کرد. این هم اشتباه است که فکر کنیم مردم این واقعیت را نمی دانند. به نظر می آید رسیدن به خواسته اول یعنی آزادی زندانیان سیاسی در کوتاه مدت حتمی است. در کنار این، گشایش در فضای فرهنگی (آزادتر شدن روزنامه ها و سینما و کتاب) هم حتمی به نظر می رسد. خواست دوم هم در میان “خودی”های رژیم طرفداران بیشتری پیدا کرده که اگرچه دسترسی به آن را تضمین نمی کند، اما ساده تر خواهد کرد. این را نباید فراموش کرد که نظارت استصوابی مهم ترین سنگری است که جمهوری اسلامی پشت آن پناه گرفته. در نبود نظارت استصوابی افرادی به مجلس شورا و مجلس خبرگان راه پیدا خواهند کرد که می توانند نه تنها خامنه ای را از حکومت به زیر بکشند، بلکه اصل ولایت فقیه را هم از قانون اساسی حذف کنند. بنابر این بسیار ساده نگرانه است اگر تصور کنیم خامنه ای به راحتی آن را واگذار می کند. در بهترین حالت او به شکل معتدل تری از آن تن خواهد داد. دست یابی به چنین تغییری هم در دوران روحانی شدنی است. انتظار بیش از این از روحانی داشتن خطا است.
همان قدر که مردم عمل گرا و واقع بین هستند اپوزیسیون آرمان گرا و رویایی است. طیف منفی باف اپوزیسیون بر اشتباه مردم در شرکت در رای گیری اصرار می ورزد و در این راه تا آن جا پیش می رود که مثلا قلابی بودن مدرک دکترای روحانی را برای اثبات اشتباه مردم پیش می کشد. و یا برای چند هزارمین بار به مردم یادآوری می کند که روحانی و خاتمی و این و آن در پی حفظ نظام هستند. اما آیا این چیزی است که مردم نمی دانند و رهبران اپوزیسیون باید به مردم یادآوری کنند؟ و آیا باید از خاتمی و روحانی و دیگران انتظاری جز این داشت؟
و بالاخره آیا همین که این افراد خواستار حفظ نظام باشند برای ماندن نظام کافی است؟ این به آن می ماند که در یک مسابقه فوتبال اعتراض کنیم که چرا دروازه بان تیم مقابل از دروازه اش دفاع می کند و نمی گذارد ما گل بزنیم!
اپوزیسیون، از چپ تا راست، باید به یک واقع بینی از جنس آنچه مردم به آن رسیده اند برسد و تاکتیک های خودش را بر اساس اهداف کوچک تر و قابل دسترس تر تعریف کند. این به آن معنا نیست که هدف جایگزینی جمهوری اسلامی با یک حکومت دموکراتیک را کنار بگذارد، بلکه به این معنا است که برای رسیدن به آن هدف بزرگ یک نقشه راه روشن و قابل فهم ارائه دهد. یعنی که به روشنی بگوید برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی اولین قدم چه است، و قدم دوم و قدم های بعدتر چه. نبود این نقشه راه بزرگ ترین مشکل اپوزیسیون در جلب حمایت مردم است. در جریان انتخابات بخش بزرگی از اپوزیسیون مبلغ تحریم بود، اما هیچ روشن نکرد که اگر مردم به اپوزیسیون گوش کنند و انتخابات را تحریم کنند چه موفقیتی به دست خواهد آمد و قدم بعدی چه خواهد بود. شاید این “بدجنسانه” به نظر برسد اما من فکر می کنم اگر مردم این توصیه را دنبال کرده بودند تنها اتفاقی که می افتاد این بود که اپوزیسیون، چپ و راست، با غرور می گفت “نگفتم مردم با جمهوری اسلامی مخالفند!” همین!
اما آیا واقعا کسی مانده که هنوز در مورد حمایت مردم از جمهوری اسلامی دچار توهم باشد؟ برای نمونه، جان کری وزیر خارجه آمریکا در پیام تبریک اش به مردم ایران برای شجاعت آنان در رودررویی با جمهوری اسلامی با استفاده از روش های خشونت پرهیز تکیه کرد.
گری کاسپارف، قهرمان پیشین شطرنج جهان، در وب سایتی که برای رای گیری بدون دخالت دولت ها راه انداخته، یک انتخابات مجازی برای ایرانی ها با حضور چندین چهره سیاسی سرشناس از داخل و خارج از کشور برگزار کرد. در بین بیست نامزدی که در این انتخابات مجازی حضور داشتند به غیر از شش نامزد اصلی انتخابات نام کسانی مثل میرحسین موسوی، رضا پهلوی، و مریم رجوی به چشم می خورد. بیش از پنج هزار ایرانی در داخل کشور در این رای گیری شرکت کردند. این انتخابات مجازی اطلاعات باارزشی در اختیار ما گذاشت. بیشترین رای را میرحسین موسوی به دست آورد. رضا پهلوی با اختلاف کمی دوم شد. و مریم رجوی تنها از تندروترین نامزدهای جمهوری اسلامی رای بیشتری آورد. مهم ترین نتیجه این انتخابات مجازی این بود که مجموعه تغییر طلبان داخل کشور در یک انتخابات مطلقا آزاد دو سوم آراء را به خود اختصاص دادند. به عبارت بهتر، از هر سه ایرانی دو نفرشان به سیاستمداران داخل کشور بیشتر اعتماد دارند. امیدوارم اپوزیسیون خارج از کشور معنای این پیام را دریابد و به فکر تغییر بنیادین در استراتژی و تاکتیک های خود باشد.
از هم گسیختگی جناح تندروی جمهوری اسلامی به رهبری خامنه ای از یک سو، و بی اعتباری جهانی جمهوری اسلامی از دیگر سو بهترین فرصت را برای اپوزیسیون (داخلی و خارجی) برای پس راندن جمهوری اسلامی فراهم کرده است.
به موازات مبارزه مردم در داخل کشور برای آزادی زندانیان سیاسی و لغو نظارت استصوابی، فعالان سیاسی خارج از کشور هم باید بر دولت های غربی فشار آورند تا رابطه شان با جمهوری اسلامی را با بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران گره بزنند. فعالیت هایی از آن نوع که در کانادا باعث شد پارلمان کانادا و کبک کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ را به عنوان جنایت علیه بشریت به رسمیت بشناسند. چنین فعالیت هایی می بایست در همه کشورهای غربی فراگیر شود و جهت سیاست ورزی این کشورها را به مسئله حقوق بشر منعطف کند. تنها در این صورت است که امید برای نزدیک تر شدن به یک حکومت دموکراتیک پررنگ تر خواهد شد.
در حال حاضر نیروهای اپوزیسیون بخش بزرگی از انرژی محدود خود را صرف بی اعتبار کردن نیروهای تغییر طلب داخل می کنند تا با تمام توان ثابت کنند مردم در همراهی با اینان در اشتباهند. به نظر من اشتباه بزرگ خود این است. اپوزیسیون اگر نیروهای تغییر طلب داخلی را حتا جزئی از نیروی دشمن به حساب آورد، باز باید دست کم به این واقعیت گردن بگذارد که آن ها کم توان ترین بخش دشمن هستند و جنگیدن با آنان تنها به هدر دادن وقت و نیرو است. من نیروهای تغییر طلب داخلی را نه دشمن که رقیب به حساب می آورم. رقیبی که بر سر مواضع بخصوص می توان با آن حتا متحد شد. و به عنوان یک سوسیالیست جمهوری خواه آرزوی روزی را دارم که ببینم در یک انتخابات مطلقا آزاد و منصفانه حزب مورد علاقه من از این رقیب پیشی گرفته است. همین فکر و آرزو را در مورد رضا پهلوی، مجاهدین، حزب کمونیست کارگری، جبهه ملی، حزب توده، و باقی اپوزیسیون دارم.
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca