دولت ها باید ضامن و حامی حقوق بشر باشند و بر اساس قاعده ی مرسومی که بر روابط میان دولت ها حاکم است، حکومت ها …
شهروند ۱۲۵۰ پنجشنبه ۸ اکتبر ۲۰۰۹
دولت ها باید ضامن و حامی حقوق بشر باشند و بر اساس قاعده ی مرسومی که بر روابط میان دولت ها حاکم است، حکومت ها در اصل حق دخالت در امور داخلی دولت های دیگر را ندارند. برای مدتی طولانی چنین معمول شده بود که حقوق بشر در حوزه ی مسئولیت داخلی دولت ها قرار دارد. چنین عرفی هنگامی رفته رفته رو به افول گذاشت که مسلم شد تجاوزات به حقوق بشر، برای صلح و امنیت جهانی تا چه حد پُر مخاطره است. در سال ۱۹۹۳، در اعلامیه و برنامه ی عمل وین که به تصویب کنفرانس جهانی حقوق بشر رسیده، آمده است که "ترویج و حفظ تمام حقوق بشر یکی از دغدغه های مشروع جامعه ی بین المللی است" (ماده ۴) به همین ترتیب هم مجمع عمومی سازمان ملل متحد در قطعنامه ی بیست دسامبر همان سال در بند و چهار و پنج رهنمودهای عملی خاطرنشان کرده که "هدف ملل متحد و وظیفه ی همه ی اعضای آن، ترویج و تشویق رعایت حقوق بشر و آزادی های اساسی و هوشیاری دایمی در برابر انواع تجاوز به حقوق بشر در هر جایی است که چنین تجاوزی روی دهد" و "ترویج، حفظ و عملی شدن کامل حقوق بشر و همه ی آزادی های اساسی که دغدغه های مشروع جامعه ی جهانی هستند، باید در پرتو اصول پرهیز از گزینش، واقع بینی و بی طرفی هدایت شوند".
پیمان نامه های بین المللی چنین روشن و صریح از حفظ کرامت انسانی چه در عرصه ی ملی و چه در عرصه ی بین المللی سخن به میان آورده اند و از همه ی اعضای سازمان ملل متحد خواسته اند، هر جا که حقوق بشر پایمال شود، برای حفظ صلح و امنیت جهانی، مانع آن شوند و این چنین اقدامی به منزله ی دخالت در امور داخلی کشوری دیگر محسوب نمی شود، اما آیا در بازار مکاره ی بین المللی امروز چنین اقداماتی بدون در نظر گرفتن منافع اقتصادی امکان پذیر است؟ آیا می شود تصور کرد که کشورهای پُر قدرت مالی و صنعتی جهان بی آن که چشم داشتی به منابع مالی و اقتصادی سایر کشورها داشته باشند، صرفا به خاطر حفظ کرامت انسانی حاضر باشند گامی برای اجرای پیمان نامه هایی که امضای شان نیز کاغذهای سازمان ملل را مزین کرده، بردارند و در صورت لزوم اصرار ورزند که حقوق بشر باید رعایت شود؟ آیا رعایت حقوق بشر هم ابزاری نیست که هرگاه کشورهای غربی بخواهند به عنوان اهرم فشار از آن استفاده می کنند و آن گاه که منافع اقتصادی و سیاسی شان ایجاب نمی کند، از این که در گوشه ای از جهان دموکراسی رعایت نشود، انتخابات مخدوش باشد، تظاهرات آرام مردم به خاک و خون کشیده شود و ده ها نفر که فقط برای دستیابی به عدالت به طور آرام دست به اعتراض زده اند، کشته شوند، چشم بر هم می گذارند و از فیلی صحبت می کنند که دولت ها هوا کرده اند. مثلا در مورد ایران، فیل "انرژی هسته ای" انگار که با اهمیت تر از جان ده ها جوانی است که برای رسیدن به آزادی و دموکراسی به خیابان های شهرهای ایران ریختند و جان فدای کرامت انسانی کردند و مرگ را بر زندگی توأم با ذلت و در سایه ی شمشیر دو لبه ی دین و زور ترجیح دادند.
در مقاله ی "بر فراز آشیانه ی فاخته" که پیش از این ابتدا در شهروند و بعد از آن در دیگر رسانه های مجازی منتشر شد، نوشتم که باید با هوشیاری کامل مثل گذشته که چراغ راه آینده است، بار دیگر اسیر حمایت های زودگذر رسانه های غربی نشویم و با برنامه و بدون چشم داشت از غربی ها حرکت کنونی را به سامان برسانیم. نوشتم که در صد سال اخیر همه ی جنبش هایی که در ایران سر گرفته اند، در پله های آخر اگر به زیر کشیده نشده اند، حتماً متوقف شده اند و مایه ی دلسردی بخش بزرگی از جامعه بوده اند. نوشتم که دل خوش نکنیم به آنچه که در حالت هیجان و شور و شعف روی می دهد که باید برنامه ریزی کرد تا این سیل خروشان تبدیل به آب باریکه ای نشود.
اکنون با توجه به گذشت بیش از سه ماه از انتخابات تقلبی و کودتای دولت علیه مردم، بار دیگر به این موضوع می اندیشم که گفته اند: "آنچه در حال جاری و ساری است، برآیند گذشته است". از خود می پرسم آنچه در سطح ملی و بین المللی در مورد ایران امروز می گذرد، برآیند کدام گذشته است؟ برآیند چهار سال دولت دروغ و تزویر آقای احمدی نژاد است یا هشت سال بی عملی و سازشکاری آقای خاتمی یا هشت سال دولت آقای رفسنجانی که پلکان رشد اقتصادی سپاه را فراهم کرد؟ یا اصلا برآیند سال های پیش از این ها است؟ انگار اصلا این گذشته در خاموشی کامل طی طریق کرده که حتی امروز هم نمی تواند چراغی باشد برای اکنون یا آینده ی ایران.
مجموعه ی آنچه در ایران و در عرصه ی بین المللی می گذرد، موجب شده که نگران روزهای نیامده باشم. نگران معامله بر سر خون ندا و ده ها جوان دیگری باشم که برای دستیابی به دموکراسی به خیابان آمدند. نگران چوب حراج زدن به ثروت ملی ایران ام که متعلق به نسل های آینده نیز هست. نگران فراموش شدن جنبش دموکراسی خواهانه ی مردم ایران ام تا فدای فیل "انرژی هسته ای" شود که ایران هوا کرده است. نگران پایمال شدن حقوق بشر توسط دولت هایی هستم که برای دست یابی به منافع سیاسی و اقتصادی شان، مسئولیت خود در برابر پیمان نامه هایی که امضا کرده اند را ندیده می گیرند و فراموش می کنند که بدون رسیدن به دموکراسی در ایران، منافع آتی آنها هم در خطر است و صلح و امنیت هم چنان که آنها می خواهند، برقرار نخواهد شد.
نوشته بودم و از آقای "اوباما" هم گله داشتم که چرا در روزهای پس از به قدرت رسیدن گفته بود که بی هیچ قید و شرطی حاضر است با مقامات ایرانی مذاکره کند. گفته بودم که اگر قرار است با ایران در هر موردی مذاکره شود باید یک پیش شرط داشته باشد و آن هم رعایت حقوق بشر و آزادی مطبوعات و بیان است، اما چنین به نظر می رسد که اروپا و آمریکا بر طبلی می کوبند که خوشایند دولت کودتایی احمدی نژاد است تا به این وسیله ندای آزادی خواهانه ی مردم ایران نه تنها سرکوب شود که شاید برای سال ها در محاق و خفقان باشد. گویا این دولت ها فراموش می کنند که خود تصویب کرده اند که: "ترویج و حفظ تمام حقوق بشر یکی از دغدغه های مشروع جامعه ی بین المللی است" چنین به نظر می رسد که دغدغه ی اروپا و آمریکا، رسیدن به منافع سیاسی و اقتصادی امروز است و حتی به یک برنامه ی بلندمدت هم فکر نمی کنند.
نگاهی به رویدادهای گذشته ی ایران نشان می دهد که برخورد با خاتمی و حتی برنامه ریزی مشترک خامنه ای و سپاه پاسداران با کارگزاری احمدی نژاد، برای اجرای کودتای انتخاباتی و حتی به خاک و خون کشیدن تظاهرات آرام مردم، شکنجه، تجاوز و اعتراف گیری ها، همه بر سر لحاف ملا علی بوده که تصمیم داشته امضای او و یارانش زیر قراردادهای ایران با دولت های غربی باشد و مثلا از سرگیری رابطه ی با آمریکا هم پای او نوشته شود.
ارکستری که برای دستیابی به این هدف برگزار شده است، اکنون با اعلامیه جدید آقای مهندس موسوی که باید در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی حرکت کرد و گفته های تأیید نشده ی رفسنجانی در مجلس خبرگان رهبری که در سایت خبری آقای توکلی آمده است، که رهبریت آقای خامنه ای را بهترین گزینه برای ایران دانسته، این ارکستر را کامل تر می کند و هر ایرانی که دلش برای "ایرانیت" ایران می سوزد را به اندیشه وا می دارد که این اقدامات داخلی را باید چه بنامد، عقب نشینی تاکتیکی یا سازش پشت پرده؟ این پرسش زمانی پر رنگ تر می شود که تحرکات بین المللی هم بر آن افزوده شود. تحرکاتی که تعهد جامعه ی جهانی در قبال رعایت حقوق بشر را به فراموشی می سپارد و میلیون ها ایرانی را در بهت فرو می برد. البته همانطور که پیش از این هم گفته ام، جنبش موسوم به "جنبش سبز" دیگر از کنترل آقای موسوی و کروبی خارج شده و ایشان را که خواهان حفظ نظام اسلامی اند را پشت سر گذاشته، که ایشان در نامه ای به آقای منتظری نگرانی خود را پنهان نکردند. آقای موسوی در نامه خود نوشته بودند که اگر غفلت کنیم، هدایت جنبش سبز به دست نیروهای خارج کشور خواهد افتاد. در بیانیه ی اخیر خود هم که رسماً از حفظ نظام اسلامی نه یک کلمه کمتر یا بیشتر دفاع کردند. بنابراین تکلیف جنبشی که تیراژه ای است از همه ی رنگ ها روشن تر شده و بیم آن می رود که در پشت درهای بسته، چه در داخل و چه در سطح بین المللی، قربانی منافع غیرانسانی کسان یا دولت هایی شود که رعایت حقوق بشر دغدغه ی دیروز و امروز و فردای شان نبوده و نیست.
اگر چنین شود، و تاریخ هم نشان داده که برای حفظ قدرت، سردمداران جمهوری اسلامی چنین خواهند کرد، برای کوتاه مدت، سرکوب و خفقان هدیه ای است که غربی ها در پاسخ ندای حق طلبانه ی ایرانیان، به مردم داده اند، اما از سوی دیگر این جنبش که هنوز هم رنگ سبز نماد شعور جمعی آن است، ادامه پیدا خواهد کرد و در فرایندی که پیش خواهد آمد، ضمن برنامه ریزی دقیق تر سطح خواسته ها را که پس گرفتن رأی پایمال شده ی مردم بود و اکنون به حکومت ایرانی و نه اسلامی رسیده است را در روندی منطقی تر پیش خواهد برد. برای پیشبرد این روند، شاید حتی جنبش مجبور شود که از شیوه های دیگر مبارزه هم استفاده کند؛ می شود مثلا از مسالمت جویانه بودن مقابله با نظامیان چشم پوشید یا به سازمان های کوچک و بزرگ زیرزمینی تبدیل شد. امید من این است که چنین نشود و بدون این که لازم باشد به چنین سیاست هایی پناه برد، خوان آزادی و دموکراسی بر آسمان ایران گسترده شود و همه ی مردم از موهبت آن استفاده کنند. برای رسیدن به اهداف بزرگ جنبش باید گزینه ی اعتصاب و نافرمانی مدنی را پیش از هر چیز در نظر داشت.
برای رسیدن به خواست های دموکراتیک باید به صورت جمعی و برنامه ی عمل مشخص حرکت کرد. نباید به اقدام این یا آن سازمان یا نهاد دلخوش کرد. منظورم این است که نمی شود مثلا به این دلخوش بود که امروز دانشگاه ها باز می شوند و تحرکات دانشجویی می تواند دولت را در عزم جزمش برای سرکوب، متوقف کند. نمی توان به برگزاری بازی فوتبال و تجمع ده ها هزار نفر در استادیوم ها دل خوش کرد و حتی نمی شود به حرکت مستقل زنان و مادران در گوشه گوشه ایران بسنده کرد. این اقدامات زمانی به ثمر می رسد که با برنامه ای مشترک همه در یک راستا و با هم برای رسیدن به اهداف مشترک در کار باشند و از پشتیبانی ایرانیان مقیم خارج هم به طور فعال برای اطلاع رسانی در عرصه ی بین المللی، برخوردار شود.
و کلام آخر این که جنبش سبز مرزهای روزهای پس از انتخابات را پشت سر گذاشته و برای رسیدن به آزادی و دموکراسی راه درازی پیش رو دارد. در راهی که گام بر آن گذاشته ایم باید به نیروی بی کران میلیون ها ایرانی در داخل و حمایت و پشتیبانی صدها هزار ایرانی در خارج کشور که بیشتر نقش افشاگرانه دارند متکی بود و توقع نداشته باشیم که کشورهای بیگانه برای آزادی و استقلال مام وطن مان "ایران" کاری کنند کارستان. آنها فعلا در قهقه ی فیل "انرژی هسته ای" گرفتارند و حتی از تحریم های آبکی خود، چنان که وزیر خارجه ی فرانسه و انگلیس گفته اند، دیگر سخن به میان نمی آورند.
آنچه می ماند، اندیشیدن به این است که مجموعه ی آنچه در دو سه هفته ی اخیر رخ داده است را چگونه بررسی کنیم و در راستای منافع ملی کدام ملت ها بدانیم. پس بکوشیم تا از تاراج ثروت های ملی جلوگیری شود و کرامت انسانی به فراموشی سپرده نشود. به دولت های غربی هم این هشدار را بدهیم که در ارتباط با ایران فراموش کرده اند که در سال ۱۹۹۳ در بیانیه ی سازمان ملل گفته اند: "هدف ملل متحد و وظیفه ی همه ی اعضای آن، ترویج و تشویق رعایت حقوق بشر و آزادی های اساسی و هوشیاری دایمی در برابر انواع تجاوز به حقوق بشر در هر جایی است که چنین تجاوزی روی دهد"
ششم اکتبر ۲۰۰۹، اسلو