شهروند ۱۲۵۰ پنجشنبه ۸ اکتبر ۲۰۰۹
ساعت خطیر

آن که اکنون می گرید

در ناکجای جهان

بی سببی

می گرید درجهان

می گرید بر من


آن که اکنون می خندد

در ناکجای شب

بی سببی

می خندد در شب

می خندد بر من


آن که اکنون می رود

با ناکجای جهان

بی سببی

می رود با جهان

می رود با من


آن که اکنون می میرد

در ناکجای جهان

بی سببی

می میرد در جهان

مرا می نگرد.



دیوانگی


با خود همواره خواهد اندیشید

«چنین ام… چنین ام…»


آخر توکیستی ماری؟

«شاهبانوی ام. شاهبانو!

کرنش کنید! کرنش کنید!»


با خود همواره خواهد گریست

«چنان بودم… چنان بودم…»


تو که بودی ماری؟

«دختر هیچکس

نمی دانم چگونه

تنها و بی چیز…»


چگونه

کودکی چنین

شاهبانویی می شود

که در برابرش کرنش باید کرد؟


زیرا…


پس…


مرد سمج


مرد را مشکلی به خود مشغول کرده

مشکلی که مانند مگسی همواره به آن باز می گردد

می خواهد همه آن چیزهای متضاد

به هم شوند


آرزویش آن که

آفریدگار بی درنگ دست از آن ها می کشید…

این مرد هماره سمج

شاعر نام دارد.


به جز شعر «مرد سمج» که ریلکه به فرانسه سروده و مترجم آن را از متن دو زبانه برگزیده است، دو شعر دیگر از متن انگلیسی با مقایسه متن آلمانی آن ها به پارسی گزارده شده اند.