زمان شروع حوادث داستان بسیار هوشمندانه و در نهایت خوش سلیقگی انتخاب شده است؛ "در پگاه یک نوروز، وقتی که مردمان دیده از هم گشودند…"


شهروند ۱۲۵۳  پنجشنبه ۲۹ اکتبر ۲۰۰۹


 

نوشته عزت مصلی نژاد


 

زمان شروع حوادث داستان بسیار هوشمندانه و در نهایت خوش سلیقگی انتخاب شده است؛ "در پگاه یک نوروز، وقتی که مردمان دیده از هم گشودند…" و سه سطر بعد هم چنین می آید؛ "روز سیزدهم فروردین (زمانی که) زن و مرد و پیر و جوان و کودک، با دلی سرشار از امید به گلگشت چمن رفتند…" این صحنه آرایی حرف ندارد و هر خواننده ای بسیار علاقمند و کنجکاو می شود که بداند در صحنه ای به آن زیبایی و شکوه و خیال انگیزی، چه "نمایش بزرگی" را به تماشا خواهد نشست؟

نه تنها صحنه آرایی بلکه هنر نورپردازی هم حیرت انگیز و باور نکردنی است! فکرش را بکنید. بازیگر یا شخصیت اصلی نمایش، در صحنه ای به وسعت ایران یعنی ۱۶۴۸۱۹۵ کیلومتر مربع، با سرعت تمام در حال تحرک و هنرنمایی است ولی نورپرداز "غیبی" چیره دستی موفق می شود که در همه جا نور کافی بر سیمای وی بتاباند! این شخصیت کیست؟ نقش او چیست؟ چگونه ایفای نقش می کند و چه پیامی دارد؟

جلد کتاب انقلاب خمینی انقلاب حسینی  

یکی از پرسش های رندانه، ابدی و بی جوابی که خیام مطرح کرده این است که می گوید؛ "از جمله ی رفتگان این راه دراز/ باز آمده ای کو که به ما گوید راز؟"  ناگفته پیدا است که منظور خیام "سفر مرگ" است. راستی چه قدر خوب بود اگر مسافران دیار دیگر سفرنامه هایی می نوشتند و برایمان می فرستادند و یا چه بهتر اینکه برای مدتی یا حتی چند ساعت یا دقیقه ای هم که باشد، شخصا به دیار ما می آمدند و از دیده ها و شنیده ها و تجربه های کاملا جدید و رنگارنگشان از آن دنیا برایمان سخن می گفتند! دکتر مصلی نژاد در رمان خواندنی خود دیدار صمیمانه ای را بین ما و "باز آمده ای" از دیار اسرارآمیز مرگ ترتیب داده است! کسی که از آن دیار به میان ما می آید اصلا آدم گمنامی نیست، بلکه شخصیتی بسیار مشهور است. کیست که حضرت امام حسین علیه السلام، امام سوم شیعیان را نشناسد و وصف ایشان را نشنیده باشد؟ از همه مهمتر و جالب تر اینکه این شخصیت، در جریان سفر مرگ، با گذشت زمانی بس طولانی و تحت تاثیر فضای تازه و شرایط کاملا متفاوت "بهشت" بسیار تغییر کرده و از آنچه بوده باز هم بهتر شده است! در هر حال صرف طرح این پرسش که اگر آن حضرت امروز در ایران بود و در بین مردم ما زندگی می کرد، درباره بحران کنونی کشور چگونه می اندیشید، چه می گفت و چه می کرد؟ خود تمهید داستان نویسی خلاقانه و جذابی است. همان وقتی که با کنجکاوی و شوق تمام، برای یافتن جواب این پرسش، داشتم کتاب را می خواندم، نمی دانم چطور شد که بی اختیار به یاد کورش بزرگ افتادم. در منظر خیال خود آن بزرگ مرد فرزانه را دیدم که در دانشگاه شیراز، در جمع انبوهی از دانشجویان، استادان، مردم کوچه و بازار و ایلات و عشایر که با لباسهای زیبای محلی و رنگارنگ خود به آنجا آمده بودند، نطق بسیار آتشینی ایراد می کرد و فریاد می زد که به ما گفته شده بود "آسوده بخواب!"(1) چگونه می توانیم آسوده بخوابیم در حالی که تظاهرات و فریادهای میلیونی شما مردم به جان آمده که چیزی جز آزادی نمی خواهید، آرام و قرار را از ما ربوده است؟ ما فرمان داده بودیم که مردم در پرستش خدایانشان آزادند، ولی اکنون می شنویم که ۷ نفر از رهبران دیانت بهایی و بسیاری از قلم زنان و آزاداندیشان و عدالت خواهان به بند کشیده شده اند و عده زیاد دیگری هم در راه آرمانهایشان جان باخته اند. ما اکنون خوب می دانیم که شما چه کشیده اید و چه می کشید. حتی می دانیم که ایرانیان خارج از کشور، در نیویورک، تورنتو و در سراسر جهان چه واکنش های حمایت آمیزی از جنبش آزادیخواهانه ی شما به عمل آوردند! از تمام این مبارزات و از حرکت به یادماندنی دوچرخه سواران حامی حقوق بشر در کانادا به راستی شاد شدیم ولی … در اینجا فریاد رسای شاه شاهان باز هم اوج بیشتری گرفت و از انبوه جمعیت پرسید، چرا کاری نمی کنید؟ اصلا همان ۳۰ سال پیش که واپس گراترین فاشیزم دینی جهان "نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر" به شما دیکته شد و تحمیل گردید، چرا بسیاری از شما نپرسیدید چرا؟ (۲) چرا توی دهن آن آخوند از تبعید برگردانده شده که در لحظه ی ورود به ایران، به اعتراف خودش "هیچ احساسی" نداشت نزدید؟ چرا به آن "مهره ی حساس قبلا ساخته"(3) نگفتید که مردک! تو که هستی که برای ملتی بزرگ و بافرهنگ این طور تعیین تکلیف می کنی؟ … بگذریم. شاید برای چند لحظه ای خواب مرا در ربوده بود و داشتم رویایی را می دیدم. به هر حال اینکه خواب می دیدم یا در حالت بیداری این صحنه ها در ذهنم مجسم می شد اهمیتی ندارد. دکتر رضا براهنی که هم در کتاب "کیمیا و خاک" و هم در یکی از سخنرانی های خود در انجمن نویسندگان تعدادی از خوابهای مهم را بررسی کرده است، می گوید: "… خواب هایی که ما می بینیم یا خوابهایی که به خودمان نسبت می دهیم ـ ممکن است یکی بگوید خواب دیده، ولی خواب ندیده باشد. ولی همین قدر که نوشته که خواب بوده، یک نوع خواب است. خودِ نوشتن یک نوع خواب دیدن است."(4) از اصل مطلب دورتر نشویم. به آنجا رسیدیم که حضرت امام حسین علیه السلام از "بهشت" راهی ایران می شود! ظهور ایشان آن هم در شرایط بحرانی و پرآشوب موجود که "ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد" ابتدا با شگفتی فراوان و قدری تردید روبرو می شود، اما خیلی زود، برای تمام مردم، مسلم می گردد، زیرا درخشش هاله ای نورانی و ملکوتی در اطراف سیمای آن بزرگوار، که حتی خورشید عالم تاب هم نمی تواند آن را تحت الشعاع قرار دهد و همچنین بسیاری معجزات و کرامات دیگر که از ایشان می بینند، برای هیچ کس جای ذره ای تردید در هویت واقعی او باقی نمی گذارد. با وجود سانسور شدید رسانه ها، خبر این سفر تاریخی مهم به سرعت برق و باد در سطح کشور و نیز در سراسر دنیا پخش می شود و نام ایران در صدر خبرهای جهان قرار می گیرد.


 


 


 

فکر می کنید حضرت به کجا وارد می شود؟ "بیت رهبر" یعنی اقامت گاه خلیفه خامنه ای یا منزل یکی از آقایان مراجع؟ منزل یکی از سیاستمداران؟ مجلس؟ شورای نگهبان؟ شورای تشخیص مصلحت؟ نه! ایشان به هیچکدام از این جاها نمی رود. وارد شدن به چنین اماکنی در شأن آن بزرگوار نیست. شاید باور نکنید ولی ایشان یک راست به زرین شهر که یکی از کهن ترین شهرهای استان اصفهان است و نام قدیمی آن ریز لنجان یا ریز غلوم خاص بوده می رود و مهمان شخصی به نام حسین هندل می شود. این آقای حسین هندل شوفر خط لنجان ـ اصفهان است و حسن شهرتی هم ندارد. درباره ی او گفته شده که عرق ۵۵ میکده ی قزوین می خورده و در چار باغ اصفهان عربده می کشیده است و ظاهرا به همین دلیل خیلی ها او را حسین پنجاه و پنج نیز می نامند. وی لقبهای دیگری هم دارد از قبیل حسین کافر، حسین شاخ کش، حسین قمه شکون و غیره که هر کدام داستان شیرین و خواندنی خاص خودش را دارد. به هر حال امام عزیز از محل اعتبار خزائن غیب اتومبیل بسیار خوبی می خرد و به اتفاق حسین هندل به سفر دور و دراز ایران گردی می روند. زندگی مردم را در شهرها و روستاها و مزارع و غیره از نزدیک می بینند، به درد دلهای آنها گوش می دهند، با آنها هم سفره می شوند و در هر منطقه ای با زبان مردم همان دیار به بحث و گفت وگو می نشینند. آنها در تظاهرات، کنفرانس ها و سایر برنامه های ترتیب داده شده توسط انواع و اقسام گرایش های سیاسی نیز شرکت می کنند و از دیدگاههای خاص تمام آنان آگاه می شوند. گفت وگوهای دو نفره و خصوصی حضرت با حسین هندل هم که لطف و صفای مخصوص خودش را دارد. مثلا حسین هندل از حضرت می پرسد: "ای عزیز فاطمه! جونم به فدات.

میشه برای چاکرت روشن کنی که امام خمینی چیطوری سر راهمان سبز شد؟ بعد می پرسد: اگر تو امامی، او دیگر چه کاره بود؟" حضرت به این سئوال ها و همچنین به تمام پرسش های دیگر او که در مدت سفر دور و درازشان و در جاها و مناسبت های گوناگون مطرح می شود، به روشنی جواب می دهد که همین نوع گفت وگوها بخش مهم و بسیار جالبی از کتاب را تشکیل می دهد. سرتان را درد نیاورم. در فصل های ۲۳ گانه ی این کتاب ۱۴۱ صفحه ای، اساسی ترین و پیچیده ترین مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، اداری، حقوقی، بین المللی و غیره به شکلی آزاد و دمکراتیک و با رعایت احترام متقابل مورد بحث و گفت وگو و تصمیم گیری قرار می گیرد. در تمام این رویدادها خود مردم تصمیم گیرنده ی نهایی هستند و نقش امام تنها محدود به ارائه ی رهنمودهای کلی و حل مشکلات مردم با  استفاده از قدرت اخلاقی و معنوی ایشان است. جان کلام و اساسی ترین رهنمودهای او را به صورت کاملا تیتر وار می توان در موارد زیر خلاصه کرد: ـ زندانی نشدن در چارچوب مذهب و مرامی خاص؛ ـ احترام و رعایت کامل اعلامیه ی جهانی حقوق بشر؛ ـ عدم خشونت؛ ـ حذف مشاغل انگلی و غیرمولد؛ ـ عدم تمرکز سیاسی، اقتصادی و اداری؛ و موارد زیاد دیگری که در این مختصر مجالی برای پرداختن به آنها وجود ندارد. کوتاه سخن اینکه امام بزرگوار نه تنها احکام شریعت را با مقتضیات زمان و مکان هم آهنگ می کند، بلکه عملا دامنه ی پویایی فقه را به سطح بسیار متعالی اجتهاد و در برابر نص ارتقاء می دهد و یا به عبارتی بهتر "رای ملت و خرد جمعی" را مافوق هرگونه جزمیت و بدیهی انگاری و خشک اندیشی قرار می دهد.


 

حضرت چند گله ی شخصی هم ابراز می فرماید، مثلا می گوید: "من تمام زندگی و اهل بیتم را به خاطر مبارزه با ظلم از دست داده ام. چرا قاطبه ی ملت ایران با گفتن کلمه ی مظلوم به من توهین می کنند؟" و به مناسبتی دیگر از فرهنگ ماتم و گریه و زاری انتقاد می کند و می فرماید: "جنایات صحرای نینوا پس از ۱۴ قرن مشمول مرور زمان شده است. مسئولان واقعه به طرز شایسته ای در پیشگاه خدا و تاریخ تنبیه شده اند، به آگاهی های تازه ای دست یافته اند و از خود انسانهای جدیدی ساخته اند". ناگفته پیدا است که حضرت با این عبارات توجه مردم را از یک پرونده ی بسته شده و راکد متعلق به گذشته های بسیار دور، به پرونده های فراوانی که هم اکنون مفتوح هستند یعنی وضعیت حسین های زمان ما و کسانی که اکنون با ظلم مبارزه می کنند، معطوف می فرماید.

خلاصه اینکه حضرت ظرف مدت کوتاه، با افکار و گفتار و رفتار نیکو و بهشتی، تمام مردم را شیفته ی خود می کند و به عنوان یک رهبر اخلاقی و معنوی مورد قبول و احترام قرار می گیرد. پایه های حکومت او بر دلها در حدی مستحکم می شود که در آذربایجان او را "قارداش حسین"، در کردستان "ماموسا حسین" و در سایر جاها به همان نام ساده و خودمانی حسین (بدون هیچ گونه لقب تملق آمیز) مورد خطاب قرار می دهند، بچه ها هم خیلی راحت او را دایی حسین می نامند!

در جریان این تحولات، حسین هندل هم که ذکرش گذشت، به لحاظ شخصیت ویژه اش، شناخت دقیقش از مردم و دردها و رنج ها و آرمانهای آنان به قدرتی فراتر از جایگاهش در اجتماع دست می یابد و به نماد وجدان بیدار جامعه و نزدیک ترین همکار و مشاور امام تبدیل می شود. بنابر این از آن پس مردم به جای لقب ها و عنوانهای توهین آمیز گذشته، وی را حسین یاور می نامند و نهایتا فقط شکل کوتاه شده ی آن نام یعنی "یاور" ورد زبانها می شود. آدمهای داستان مورد بحث، تنها امام حسین علیه السلام و یاور نیستند. از بسیاری اشخاص، احزاب یا تشکل های سیاسی دیگر هم به مناسبت ها و دلائل مختلف نام برده شده است. تعدادی از اشخاص حقیقی عبارتند از خانم سیمین بهبهانی، زنده یاد خشایار خواجیان (که کتاب به روان پاک او تقدیم گردیده است)، شاهزاده رضا پهلوی، نظامی گنجوی، زنده یاد سوسن خواننده ی محبوب مردمی، دنالی شاعر، شیخ صادق خلخالی، آیت الله مصباح یزدی، آیت الله خمینی، شمر، نرون، چنگیز، تیمورخان، هیتلر و بالاخره آقایان کروبی، خاتمی، هاشمی رفسنجانی، میرحسین موسوی، محمود احمدی نژاد و غیره.

گفتنی ها درباره این کتاب ارزشمند، دل نشین و در عین حال بحث انگیز که در لابلای آن عشق و زیبایی و ترقی خواهی و عدالت طلبی و شادی  و امید و خردورزی … درخشش دارد، بسیار است، ولی پرداختن به تمام این جنبه ها می شود جلد دیگری از همان کتاب منتها با ساختار و شیوه ای متفاوت که به زیبایی سبک نگارش آفریننده ی اثر نخواهد بود.

چندی پیش در جایی مهمان بودم. وقتی که میزبان مهربان پیش غذاهای گوناگونی را به مهمان ها تعارف می کرد با اعتراض همسرش مواجه شد. شنیدم که به او می گفت؛ "چرا همه را با هله هوله سیر می کنی؟ کلی شام درست کرده ام!" با در نظر گرفتن اینکه دکتر مصلی نژاد در کتاب جالب و خواندنی خود سفره ای بس رنگین از خوراک های فکری بهشت آسا برایمان گسترده، بهتر است که با ادامه ی نوشتن، اشتهای شما را برای لذت بردن و استفاده از آن همه "غذای روح" کم نکنم. تا یادم نرفته این را هم بگویم که استفاده ی نویسنده ی کتاب از شعرها، ضرب المثل ها، لطیفه ها، گفتار عامیانه، واژه های محلی، شعارها، نوحه های سینه زنی و غیره، خواندن کتاب را حتی برای عافیت طلبانی که ممکن است کاری به دنیای پر تلاطم سیاست نداشته باشند، جذاب نموده است.

برای حسن ختام این نوشته، شعری از ملک الشعرای بهار را می آورم که گفته است:

"کشته شد شاه شهیدان تا شما گیرید پند

آخر ای خانه خرابان لااقل نجوا کنید

کیسه های خالی خود را دهید آخر تکان

پس تکانی خورده، مشت سفله ها را وا کنید."


 

گفتنی ست روز یکشنبه اول نوامبر ساعت ۶ بعدازظهر در اتاق موزیک ساختمان هارت هاوس دانشگاه تورنتو(۷ Hart House Cir) این کتاب با حضور نویسنده به حاضران معرفی خواهد شد.


 


 

پانویس ها:  

* عزت مصلی نژاد، "انقلاب خمینی و انقلاب حسینی"، نشر زاگرس، ۲۰۰۹ میلادی.

۱ـ از سخنرانی مورخ ۱۲ اکتبر ۱۹۷۱ محمدرضا شاه پهلوی در برابر آرامگاه کورش کبیر  

۲ـ تعبیری برگرفته از عنوان کتاب "چرا نمی پرسی چرا؟" نوشته ی نسرین الماسی، چاپ اول، نشر افرا ـ نشر پگاه، کانادا ۲۰۰۵ میلادی.

۳ـ تعبیری برگرفته از یکی از شعرهای هادی خرسندی.

۴ـ رضا براهنی، بحران رهبری نقد ادبی و رساله حافظ (گفت وگوی ملک ابراهیم امیری)، انتشارات دریچه، چاپ اول، ۱۳۸۰ هـ. ش.