عارف محمدی نویسنده و کارگردان مستند “بازماندهای از ماگادان” چهرهای شناخته شده در جامعه ایرانی کانادا است چه به خاطر نقدهای گوناگون سینمایی که از او در نشریات ایرانی یا بین المللی می بینیم چه به خاطر فعالیت های گوناگونی که به منزله ارتقا فرهنگ و هنر ایرانی در عرصههای مختلف انجام داده است. مستند “بازماندهای از ماگادان” اولین مستند بلند اوست که در تاریخ ۲۳ جون در سینما یورک به اکران عمومی درآمد.
مدت زمان این فیلم شصت دقیقه است و محور اصلی فیلم درباره زندگی عطاالله صفوی است.
عارف محمدی قبل از اکران فیلم از افراد حاضر در سالن به خاطر حضورشان تشکر کرد و طی سخنرانی کوتاهش بعد از پایان فیلم گفت “آرزوی من همیشه در زندگی ارج نهادن به بشر به دور از هرگونه ایدئولوژی، مذهب و هرگونه تعصبی بوده است و دکتر عطا الله صفوی کسی بود که چنین مَنِشی داشت.”
عارف محمدی با ذکر این که دکتر عطاالله صفوی اشعار خیام، حافظ و رومی را دوست می داشته، در پایان سخنرانی خود شعری از رومی قرائت کرد و به زنده یاد صفوی تقدیم کرد. پایان اکران این مستند با حضور مایا بیوه ی آقای صفوی و همچنین نوه ی او و سخنرانی کوتاه آن ها همراه بود.
فیلم “بازماندهای از ماگادان ” مستندی از زندگی دکتر عطا الله صفوی است. مردی که سرنوشت پر فراز و نشیبش خود کتابی قطور است که هر خوانندهای را غرق در حیرت کرده و نفس در سینهش حبس و مردمک چشمانش را گشاده تر میکند تا لاپوشانی کند قطرههای اشکی که در اعتراض به این همه سختی، این همه نابرابری، این همه بی عدالتی، می خواهند مشت بکوبند بر این زمینی که حالا خفته او را در خود پنهان دارد. به گفته خود عارف محمدی این فیلم نه درباره سیاست است نه درباره احزاب سیاسی، فقط شرح مقاومت “یک انسان” است در شرایط “غیر انسانی”. عطاالله صفوی در ۲۲ مهر ۱۳۰۵ در ساری متولد شد. بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ در پی اشغال ایران توسط قوای متفقین در جنگ جهانی دوم و به سلطنت رسیدن محمدرضا شاه پهلوی، تحولات سیاسی اجتماعی گوناگونی در ایران شکل گرفت. به واسطه این تحولات احزاب سیاسی مختلفی در ایران تاسیس شد. حزب توده اولین و مهمترین حزبی بود که در سال ۱۳۲۰ رسماً فعالیتهای خود را آغاز کرد و عده زیادی از روشنفکران و فعالان سیاسی ایران عضو این حزب شدند. عطاالله صفوی که از کلاس ده به بعد به همراه خانواده به قائم شهر نقل مکان کرده بود از این روند اجتماعی همه گیر که در آن زمان مرکز تجمع حزب کمونیستی و کارگری بوده است، بی تأثیر نماند. “کار برای همه” ،”فرهنگ برای همه”، “بهداشت برای همه”، چگونه می شود آدم این شعارها را بشنود و جذب چنین حزبی با چنین ایدئولوژیهایی نشود؟ آن هم برای کسی که یک زندگی سخت و سراسر فقر را از کلاس شش به بعد زندگیش گذرانده و تا دو سال فقط روی حصیر روی زمین می خوابیده و غذایی جز کته نمی خورده.
با همین شعارهای تکان دهنده عطاالله با هدف داشتن زندگی بهتر جذب حزب توده ایران می شود تا این که در سال ۱۳۲۶، با نیت فرار به جامعه سوسیالیستی شوروی به رهبری استالین از جهنمی که با حکم تبعید به بندرعباس برای او بریده بودند راهی “بهشت موعود می شود”. بهشتی که به محض پا نهادن به مرزهای آن تبدیل به جهنمی مخوف می شود. بازجوییهای مداوم، بریدن دو سال زندان با حکم “عبور از مرز بدون گذرنامه” تنها بخش کوچکی از آتش این جهنم عظیم بود که شعلههایش گوشت و پوست و روح کمونیستهایی را می خوراند و میسوزاند که می خواستند در دنیایی بهتر با آرمانهای بهتر پناهنده شوند و مسکن گزینند. عطا پس از شش ماه کار اجباری در کارخانه آجرپزی و بلند کردن بیش از سه هزار آجر بالای چهل درجه حرارت بدون دستکش باز راهی زندان می شود.
او که باید میماند تا در برابر سختی ها مبارزه کند، پس از وقوع زلزله، زیر آوارهای زندان زنده ماند و پس از آن راهی زندان گ.ک.ب شد . از آنجا روانه دادگاه نظامی ترکمنستان شد و به اتهام جاسوس ایران و آمریکا بودن، به بیست و پنج سال زندان محکوم شد که طی اعتراضات کتبی به ده سال تقلیل یافت. در ماگادان نام و ملیت مفهومی ندارد. انسانها به شماره شناخته می شوند. مفهوم انسانیت رنگ میبازد و هویت یک انسان خلاصه می شود در یک شماره چهار رقمی، ۰۳۲۴ ! در معادن ذغال سنگ ماگادان مرگ اشارتی است به آرامش ابدی! عطا صفوی ماگادان را این چنین توصیف میکند “در ماگادان ۹۹ نفر می گریستند، یک نفر می خندید که او هم دیوانه بود”. بله در ماگادان کسی پیر نمیشود، همه میمیرند. اما او به همراه دویست نفر دیگر از سه هزار نفر زنده ماند تا بعد از هفت سال کار اجباری در معادن ذغال سنگ، خبر مرگ استالین را بشنود، برچسب “جاسوس بودن” از پیشانیش برداشته شود و به جای سرود خداحافظی که در ماگادان از فرط ناامیدی به گوش می خورد، به شوق دیدن وطنش و در آغوش کشیدن عزیزانش سرود زندگی بخواند. اما دست تقدیر او را که پس از آزاد شدن، تنها آرزوی پا نهادن به وطن را در سر می پروراند راهی تاجیکستان کرد تا در آنجا آرزوی دیرینه پدرش، یعنی تحصیل در رشته طب را جامه عمل بپوشاند و با مایا کوزمینا ازدواج کند. بقیه فیلم فضائی نوستالژیک برای بیننده دارد. عطا بعد از سه سال مهاجرت در سال ۱۹۷۱ به باکو می رود و عشق به وطنش را این طور توصیف میکند “به دریای خزر نگاه میکردم، آن طرفش وطنم بود! و ایرانیان مهاجری که از دوردست به آن سوی مرز چشم دوخته و اشک می ریختند”. عطا سرانجام با روی کار آمدن جمهوری اسلامی بعد از ۴۱ سال و ۱۷۶ روز دوری از وطن، موفق به رفتن به ایران می شود. عشق بی حد و حصر عطا آنجایی موج می زند و بیننده را فرا میگیرد که میگوید “پا به وطنم گذاشتم و زمین آنجا را بوسه کردم”! اما انگار این زندگی با عطا و خواستههای دلش سر موافقت نداشت. عطا خلاف خواسته قلبیش در سن ۷۰ سالگی به دلایل مختلف باز به تاجیکستان باز می گردد و سه سال پایانی عمر خود را به تورنتو کانادا مهاجرت میکند تا جائی دور از وطن سرود آرامش ابدی را بخواند!
بازمانده ای از ماگادان قرار است در جشنواره تیرگان در هاربرفرانت سنتر تورنتو به نمایش درآید.
شنبه ۲۰ جولای ۲۰۱۳ ساعت هفت و نیم عصر و یکشنبه ۲۱ جولای ساعت ۳ بعدازظهر این فیلم به نمایش درمی آید. حضور در این نمایش ها رایگان است و در پایان هر دو نمایش، جلسه پرسش و پاسخ با عارف محمدی سازنده فیلم برگزار می شود.