دختر جوانی با باورهای مذهبی که به عرفان و مدیتیشن رو آورده به توصیه استاد خود در ایران برای جستجوی مردی کامل که به سئوال های معنوی اش پاسخ دهد

شماره ۱۱۵۴ ـ ۲۹ نوامبر ۲۰۰۷

فریاد مورچه ها Scream of Ants خوب ***

نویسنده، تدوینگر و کارگردان: محسن مخملباف

فیلمبردار: بخشور

موسیقی: کریگ پروس

بازیگران: محمود شکرالله، ماهنور شاد زی( لونا شاد)، کارل ماس

تهیه کننده: وایلد بانچ، خانه فیلم مخملباف

جایزه ویژه هیئت داوران در گرانادا (اسپانیا)


داستان:

دختر جوانی با باورهای مذهبی که به عرفان و مدیتیشن رو آورده به توصیه استاد خود در ایران برای جستجوی مردی کامل که به سئوال های معنوی اش پاسخ دهد همراه با همسر جوانش که اعتقاداتی پوچ گرایانه و ضد خدایی دارد به هند سفر می کند. در طول سفر شاهد مناظره این دو با هم و افراد جالب دیگری هستیم تا اینکه آنها سرانجام مرد کامل را می یابند…….


پیش در آمد:

عده ای او را یک پدیده می دانند. برخی او را یک فرصت طلب و بسیاری نیز مدام گذشته او را به باد انتقاد گرفته و پیشرفتش را با چوب آغشته به سوابق سالهای دورش سرکوب می کنند. مرتب می گویند می بینی، این همون حزب اللهی سابق است که با موتور گازی می رفت حوزه هنری اسلامی و حاضر نبود با بیضایی تو یک لانگ شات ظاهر بشه. حالا “سکس و فلسفه” می سازه و از “فریاد مورچه ها” در شهر پر از فقر و بدبختی بمبئی فیلم می سازه و از شک به خدا و دین حرف میزنه! عده ای پا را فراتر گذشته و با توجه به ریشه بدبینی ایرانی وارشان نسبت به غرب و اینکه همه چیز زیر سر انگلیسی هاست مدعی اند سفر قندهار را به سفارش اجنبی ها ساخته!(منظور اینست که از فاجعه یازده سپتامبر خبر داشتند!). گروهی او را بدون مدرک مستدل و تنها با توجه به شنیده هایشان یک شکنجه گر سابق میدانند! و به همین خاطر فیلمهایش را تحریم کرده اند.

تعدادی از منتقدان فیلم از اینکه آنها را فیلمسازان شکست خورده یاد کرده بغض او را به دل گرفته و عهد کرده اند تا نفس دارند خودش و آثارش را قلع و قمع کنند تا به منتقد جماعت توهین نکند و هزاران حرف و حدیث دیگر……

از محسن مخملباف می گویم. من در نوشته هایم از او به عنوان یک پدیده در سینمای پس از انقلاب یاد کردم و همواره شجاعت و جسارتش در مسیر پیشرفت و تعالی فرهنگی و هنری را تحسین کرده ام. من در اینجا به هیچ وجه قصد دفاع یا انتقاد از شخص مخملباف را ندارم، اما یک نکته همواره مرا آزار می دهد و آنهم نوع نگاه برخی منتقدان ایرانی به آثار سینمایی و صاحبان اثر است. این برخی منتقدان ما غالبا با غرض ورزی شخصی و نسبت به نوع رابطه و یا خوش آمدن و نیامدنشان از یک فیلمساز درباره آثارش قضاوت می کنند. چه آنها که به عناوین مختلف با او در رابطه هستند و چه آنها که او را تنها از طریق کارهایش می شناسند. برای مثال بدون آنکه بخواهم به اسمی اشاره کنم از منتقدی می گویم که سالهای سال مدافع تمامی آثار فیلمساز مورد علاقه اش که با او رابطه تنگاتنگی هم داشت بود. از نظر او تمام آثار دوست فیلمسازش شاهکار و بی عیب و نقص بود و اگر هم منتقدان دیگر به برخی از فیلم های آن کارگردان ایراد می گرفتند ایراد را بر بنای کم دانشی و عدم درک منتقدان به آثار این فیلمساز می گذاشت. چندی پیش گویا این منتقد اختلافی با این دوست فیلمساز پیدا کرده و از آن به بعد شروع به انتقاد از این فیلمساز و آخرین ساخته اش می کند. این چرخش یکباره آنقدر آشکار و واضح بود که سر و صدای خیلیها حتی خوانندگان حرفه ای مجلات سینمایی را هم در آورد. پس مشکل آن فیلمساز نبوده، چرا که او چه خوب و چه بد کارش را انجام میداده و این منتقدان بودند که به قضاوت آثارش می نشستند و نظر می دادند. به طور مستقیم قصد دارم به این نکته اشاره کنم که بسیاری از منتقدان ایرانی بر اساس عواطف و احساسات شخصی و حتی در بعضی مواقع بر پایه روابط شخصی با صاحب یک اثر به نقد یک اثر می نشینند و درباره آن قضاوت می کنند و این در نقطه مقابل منتقدان غربی قرار دارد که غالبا بر اساس منطق و دانش و اندوخته های علمی و هنری به نقد و قضاوت یک اثر می نشینند. من معتقدم برای بررسی یک اثر هنری باید خود اثر را نقد کرد نه صاحب اثر را. مخملباف نیز در زمره فیلمسازانی است که همیشه مورد قضاوتها و برچسبهای متفاوتی بوده، اما فکر می کنم زیباترین جمله را خودش در فیلم “ناصرالدین شاه آکتور سینما” از زبان امیرکبیر زد. در سکانسی که شاه از امیرکبیر می پرسد:” این سینماتوگراف چه افاده ای دارد؟” و امیر پاسخ می دهد:”اگر نیت یک ساله دارید برنج بکارید، اگر نیت ده ساله دارید درخت غرص کنید و اگر نیت صد ساله دارید آدم تربیت کنید. سینماتوگراف آدم تربیت میکند”. در کارنامه محسن مخملباف فیلمهای گوناگونی دیده میشود. از فیلمهای مذهبی با ساختارهای ضعیف و شعارگونه در دوران اولیه فیلمسازی اش تا فیلمهای فلسفی و اجتماعی در دوران دوم آثارش و استعاره و سمبل گرایی و به اصطلاح جشنواره پسند در دوران اخیر فیلمسازی اش. من در مطلبی جداگانه به بررسی کارنامه هنری این فیلمساز خواهم پرداخت چرا که خود مطلبی مفصل است و ما را از ادامه بررسی فریاد مورچه ها دور میکند، اما اشاره به موضوع ذکر شده از این جهت بود که تاکید کنم خوب است که برای بررسی فیلم های این فیلمساز گذشته او را مرتب به میان نیاوریم و بیشتر اثری که در حال حاضر ساخته را در بوته نقد و بررسی قرار دهیم.


فریاد مورچه ها در سفری که شبیه به یک سیر و سلوک معنوی است ابتدا دو دیدگاه و باور را رو در روی هم قرار می دهد و از ورای آدمها و ماجراهای پیرامونشان به کشف و شهودی عینی می رسد. زن و مرد جوان فیلم به تازگی ازدواج کرده اند و این سفرکه به نوعی ماه عسل آنها محسوب می شود به سفری برای خودشناسی و رویارویی با اندیشه های متضاد تبدیل شده است. زن از اعتقادش به خدا می گوید و شوق دیدار مرد کامل که به ابهاماتش پاسخ گوید. مرد جوان یک اته ایست با گرایشات چپ است که با دیدن فقر و بدبختی در خیابانهای بمبئی، وقتی دختر بچه های فقیر را می بیند که با خنده درشکه آنها را دنبال می کنند و طلب سکه پولی می کنند، با حیرت و تاسف می گوید: اینها به چه چیزی می خندند؟!. کجای این زندگی خنده داره؟! و باز با دیدن کلبه های مخروبه و آدم های غرق در کثیفی و زشتی می پرسد: می گویند گاندی عدم خشونت را توصیه می کرده . این عدم خشونت که خودش تبدیل به خشونت شده…

سراسر فیلم پر است از این تقابل اندیشه ها و باورها و تصویری اندیشمندانه از رویارویی آدمها و سرزمین پر رمز و راز و مشهور به هفتاد و دو ملت که بسیاری از مردم برای دیدن معجزه و کرامت به نقاط مختلف این سرزمین سرازیر می شوند، اما فیلمساز برای اینکه کنایه ای هم به این بخش از آنچه از هند و کرامات مرتاضان و جوکیان شنیده می شود داشته باشد در سکانسی از فیلم، مرد و زن جوان را با یک خبرنگار هندی همراه می کند که برای تهیه گزارش از پیرمردی که می گویند با نگاهش قطار را متوقف می سازد راهی محل مورد نظر است. قطار متوقف می شود و جمعیت زیادی از گوشه و کنار محل دور او حلقه می زنند و او را روی دست بلند می کنند و از مسافران قطار حق الکرامت می گیرند، اما پیرمرد در جواب خبرنگار می گوید من کاری نمی کنم. من به دلیل گرسنگی، فقر و بدبختی آمدم و وسط ریل نشستم تا به زندگی خودم پایان دهم، اما راننده قطار با دیدن من قطار را نگه داشت. حالا مدتهاست که می خواهم به شهر خودم برگردم، اما این جمعیت فقیر اجازه نمی دهند که من اینجا را ترک کنم چونکه به واسطه من از مسافران پول و غذا برای رفع گرسنگی می گیرند.


“فریاد مورچه ها” به لحاظ ساختاری دارای ضعفهایی است که در بسیاری از فیلم های اخیر مخملباف شاهد هستیم. ابتدا باید به بازی دو هنرپیشه اصلی فیلم اشاره کرد. عدم آشنایی به فن بیان دیالوگهای هر دو بازیگر را تصنعی و شعارگونه کرده و همین نقیصه از تاثیرگذاری نقش آنان بر تماشاگر کاسته است. مخملباف اگر می خواست می توانست از بازیگران حرفه ای اثرگذارتری برای این نقشهای کلیدی استفاده کند. حتی باید بگویم بازی خبرنگار هندی و پیرمرد روی ریل به مراتب قوی تر و تاثیرگذارتر از این دو بود. دیگر اینکه خیلی تلاش می کند تا با تصاویری کارت پستالی اثرش را به یک کار آوانگارد و غیر متعارف تبدیل کند که گاها با روح اثر به تضاد می نشیند. این روش را پس از فیلم ناب و شاعرانه گبه که در ستایش عشق و رنگ بود و با فیلم سکوت شروع کرد و در فیلمهای تست دموکراسی، سفر قندهار و سکس و فلسفه ادامه داد. او ظاهرا تحت تاثیر فیلمسازانی مثل پاراجانف، امیر کوستاریتسا و تونی گوتلیف است، اما گویا فضایی که تصاویر آنها در آن نقش می بندد با روح اثرشان می خواند، اما برخی از تصاویر فیلم های مخملباف با فضایی که در آن کار می کند بیگانه است. مخملباف از دید من فیلمسازی است که اندیشه و محتوای آثارش بر ساختار هنری اش غلبه دارد. واضحتر اینکه بیش از آنکه از لحاظ فرم بتواند مطرح شود با انتخاب سوژه و تلنگرهای فلسفی اش تماشاگر را درگیر می کند، اما آنچه کار او را در دو فیلم اخیرش نسبت به دیگر آثارش متمایز می کند جسارت و بی پروایی اش در پرداختن به تابوهای اجتماعی است. دو فیلم اخیر مخملباف یعنی “سکس و فلسفه” و “فریاد مورچه ها” فریاد خیلی ها را درآورد. او که برای استفاده از روابط عاشقانه زن و مرد در سکس و فلسفه بسیار محتاطانه عمل کرده بود و تنها به نمای درشتی از دست زن و مرد بسنده کرده بود در فریاد مورچه ها جسورتر شده و زنان و مردان کاملا عریان را به نمایش می گذارد. طوری که با دیدن این دو فیلم فکر کردم باید اسم این دو فیلم جابجا می شد چرا که فیلم دوم بیشتر به سکس و فلسفه شبیه است تا فیلم قبلی اش. به هر حال وجود این صحنه های عریان بود که صدای مسعود ده نمکی و حاتمی کیا را درآورد. ده نمکی گفت : مخملباف که توبه نصوح ساخت به سکس و فلسفه رسید وای به حال من که … و حاتمی کیا هم وقتی در برنامه تلویزیونی شب شیشه ای با این سئوال که نظرت راجع به مخملباف چیست آهی کشید و گفت خدا عاقبت ما را به خیر کند! به هر حال اگر قرار است او یک پدیده باشد باید هر آن به انتظار حرکت و یا اثری تکان دهنده و غیر متعارف از او باشیم مثل دستفروش، عروسی خوبان ، ناصرالدین شاه و یا گبه. اگر چه عده ای فریاد مورچه ها را چشمگیر خواندند، اما باید در نظر داشت که مخملبافِ عروسی خوبان و بای سیکل ران با مخملبافِ “سکوت” و “سکس و فلسفه” تفاوت محسوسی دارد. آنجا فیلمسازی برخاسته از درون جامعه ای است که با آدمها و دردهایشان آشناست و در اینجا با آدمها و مسایلی که با آنها به نوعی بیگانه است، اما همانطور که اشاره کردم هرگاه شما تنها خط قصه فیلم های او را بخوانید مطمئنا به انتظار تماشای آثارش خواهید نشست اگر چه پس از تماشای آن انتظارتان برآورده نشده باشد. مخملباف یک پرسشگر است. یک فیلمساز جستجوگر که رفته رفته از آدمی جزم اندیش به انسانی روشنفکر تبدیل شد. این جهش یکباره به وجود نیامد. او در همان سالهایی که در زندان بود به این نتیجه رسیده بود که مشکل جامعه ما معضلات فرهنگی است و راه حل آن هم رشد فرهنگی است. به همین خاطر چاقو و اسلحه را زمین گذاشت و قلم و دوربین را به دست گرفت. کتاب و فیلم ذهن تشنه و جستجوگرش را به هر سویی کشاند و او همواره با انبوهی از شک و سئوال دست به خلق یک اثر شد. سئوالاتی که برای هر آدم اهل اندیشه و معتقد به هر نوع مکتب و مذهب پیش می آید. کدام آیین و مذهب است که انسان را از اندیشیدن منع کند؟ باری، چه او را مذهبی و عارف و صوفی بخوانیم و چه شکاک و بدبین و پوچ گرا، او یک هنرمند جستجوگر است که آرام آرام راه های گوناگونی را طی کرده و شاید شعر سهراب را هم پیشه خود کرده:

… رفتم از پله مذهب بالا … تا ته کوچه شک تا هوای خنک استغنا…


در پایان لازم است به این نکته اشاره کنم که علاقمندان به تماشای این فیلم می توانند روز جمعه ۳۰ نوامبر ساعت ۹ شب در سالن اینیس کالج حضور یابند. برای کسب اطلاعات بیشتر درباره این فستیوال به همین شماره شهروند یا به سایت www.diasporafilmfest.com مراجعه کنید.