بیش از هفت دهه از جنبش دانشجویی ایران می‌گذرد و سرانجام در پنجاه و ششمین سالگرد مرگ سه دانشجوی…

 شهروند ۱۲۵۹ ـ ۱۰ دسامبر ۲۰۰۹


 

بیش از هفت دهه از جنبش دانشجویی ایران می‌گذرد و سرانجام در پنجاه و ششمین سالگرد مرگ سه دانشجوی(شریعت رضوی، قندچی و بزرگ نیا) دانشگاه تهران در ۱۶ آذر سال ۸۸ با تلاش دانشجویان به بار نشست. روز دوشنبه ۱۶ آذر سال جاری جنبش دانشجویی با دیگر جنبش‌های اجتماعی و مدنی ایران که آحاد مردم را شامل می شود، پیوند خورد و از حمایت صدها هزار پیر و جوان، زن و مرد برخوردار شد. از حمایت کسانی‌ بر خوردار شد  که برای پشتیبانی‌ از جنبش دانشجویی جان خویش را با وجود تهدیدات فراوان نیروهای  امنیتی، سپاه و دولت در برخورد شدید با آنها، کف دست گرفتند و در خیابانهای اطراف دانشگاه های ایران با دانشجویان همگام و همصدا شدند که :"زنده باد آزادی".

تا روز پانزدهم آذر هم دلواپس و نگران بودم که مبادا ۱۸ تیر تکرار شود. نگران بودم که مبادا باز هم مردم حمایت خود از دانشجویان را دریغ کنند که در ۱۸ تیر چنین کرده بودند. دلواپس بودم که ستیز با دیکتاتوری و حکومت جزمی مذهبی‌ در سطح دانشگاه های ایران باقی‌ مانده باشد و مردم فریب دروغ پردازی‌های ارکستر هم آوای کودتا را خورده باشند. نگران این بودم که مبادا جنبش میلیونی مدنی و اجتماعی ایران که موسوم است به "سبز" ، دانشجویان را در رویارویی با تهدید‌های کودتا گران، تنها بگذارند.


دلواپس بودم که اگر چنین شود یا چنان، که از طریق فیس بوک و رسانه‌های اینترنتی‌، در همان ساعت اولیه‌ صبح دوشنبه گزارش رسید که مردم هم پا و هم آوا با دانشجویان در ستیز با دیکتاتوری و نفی هر نوع اندیشه ایدئولوژیک تسلط گرا اعم از مذهبی‌ یا غیر آن‌، در پیوند با دانشجویان به حمایت از آنها برخاسته اند و با صدای بلند، جنون وار فریاد زدم مبارک است. دانشجو، کارگر، معلم، روشنفکر، پیوندتان مبارک. آخر پیوند کنونی از گردونه شعار روشنفکری که آرمان و آرزو باشد، فراتر رفته و جنبش‌های دیگر اجتماعی مثل جنبش زنان، معلم‌ها، کارگران و . . . در صفی‌ متحد با حفظ استقلال از خواست‌های دانشجویان در نفی دیکتاتوری و حکومت دینی حمایت کردند. همین جا بگویم که منظورم از نفی حکومت دینی، ندیده گرفتن باور‌های مذهبی‌ مردم نیست که هر کس می تواند هر گونه که بخواهد فکر کند و به هر دین یا آئین الهی یا غیر الهی ایمان داشته باشد. ستیز با باور‌های مردم که موضوعی‌ است شخصی‌ و درونی‌، سر انجام اش دیکتاتوری می شود که حاصل نبود آزادی است.

در چرایی پیوند جنبش اجتماعی مردم ایران با دانشجویان باید گفت که هم سویی خواست های  مردم و دانشجویان نقش به سزایی داشته است. شاید پرسش شود که مگر پیش از این خواست جنبش دانشجویی با دیگر نهاد‌های مدنی و اجتماعی هم سو نبوده که امروز چنین است؟ پاسخ می تواند این باشد که در جامعه ای که ارکان دموکراسی‌ و آزادی برقرار است، حتما خواست دانشجویان و کارگران یکی‌ نیست. در مبارزات صنفی، معلم‌ها خواستار آن‌ چیزی هستند که الزاما دانشجویان یا کارگران نباید آن خواست را داشته باشند. اگر دانشجویان در جامعه ای که حقوق مدنی شهروندان رعایت می شود برای بهبود شرایط خوابگاه دانشجویی دست به اعتراض می زنند، معلم‌ها یا کارگران هم آیا باید برای همین خواسته وارد گود شوند؟ بدیهی‌ است که آنها در صورت لزوم از خواست صنفی دانشجویان حمایت می کنند اما همگام و هم صدا نمی شوند. قانون مندی‌های مدنی و ساز و کار قانونی‌ برای دست یابی‌ به شرایط بهتر خوابگاه، در کنار حمایت‌های سایر نهاد‌های اجتماعی حتما دانشجویان را در رسیدن به هدفشان کمک خواهد کرد. همه این ها مربوط می شود به جامعه  ای که حقوق شهروندان مورد احترام است و نهاد‌های سیاسی‌، اجتماعی و روشنفکری همه در کارند تا چرخ‌های جامعه‌ به نفع دمکراسی و نهادینه شدن آزادی در حرکت باشد.

ایران امروز اما از این موهبت برخوردار نیست و جنبش‌های سیاسی و مدنی و اجتماعی اصلا حضور ندارند و اگر هم هستند ابزار تثبیت دیکتاتوری و الیگارشی  دینی اند. در چنین شرایطی که امکان بر خورداری از  ارکان‌های دمکراسی و آزادی وجود ندارد و نهاد‌ها و احزاب سیاسی کارآمد اجازه فعالیت ندارند، وظیفه سنگین احزاب سیاسی‌ که آیینه اندیشه‌های گوناگون در جامعه می باشند به نهاد‌های اجتماعی و مردمی مثل جنبش زنان، معلم ها، کارگران و دانشجویان منتقل می شود، نویسنده، اکنون دیگر فقط در کار هنر نویسندگی نیست که باید نقش روشنفکر سیاسی را هم به عهده بگیرد. دانشجو هم به عنوان نقش آگاه جامعه، دیگر نمی‌تواند فقط برای خواست‌های صنفی خود مثل بهتر شدن محتوای آموزشی ، دست به اعتراض بزند که باید پیش از آن برای حقوق پایمال شده اجتماعی اش  در کنار سایر مردم قرار گیرد تا از گم شدن حقوق شهروندی در برهوت غوغا سالاری جلوگیری شود. با این حساب جنبش دانشجویی حتا گه گاه مجبور می شود از حقوق صنفی خود دست بکشد تا به امور همگانی تری بپردازد که ضمانت دموکراسی اند

.

نبود آزادی و دمکراسی در ایران بحث امروز و دیروز نیست که بیش از صد سال است مردم ایران به دنبال  عدالت اند. خواسته ای که گویا در قله ای طلسم شده جا خوش کرده و هفت دهه مبارزات دانشجویی هم نتوانسته بود این طلسم را بشکند. امروز اما رمز شکست این طلسم گویا که کشف شده است؛ پیوند همه جنبش‌های اجتماعی با دانشجویان رمز دستیابی به دموکراسی و آزادی است که عدالت را هم دست یافتنی تر می‌کند. در نبود آزادی احزاب و نهاد‌های مدنی، جنبش‌های گوناگون اجتماعی که طی‌ سی‌ سال گذشته فشار‌های طاقت فرسایی را متحمّل شده بودند، پس از دست شستن از امامزاده اصلاحات حکومتی همگی‌ در یک نقطه به هم گره خوردند و بلندای فریادشان هم "جمهوری ایرانی‌" شد و "نفی دیکتاتوری". این پیوند نشان داد که  زنان همان را می خواهند که کارگران، معلمان همان را میخواهند که دانشجویان، روشنفکران همان را می جویند که مردم عادی. حالا همه آحاد جامعه ضمن حفظ استقلال فکریشان زیر چتر دموکراسی خواهی‌ و آزادی طلبی که منتهی می شود به عدالت جامعه جمع شده اند و بلند فریاد میزنند:"زنده باد آزادی".

 شاهد مدعای من حضور بی‌ دریغ صدها هزار مردمی است که در حمایت از دانشجویان در شهر‌های مختلف ایران به خیابان‌ها آمدند؛ بخشی فعال و پر شور بودند. بخشی دیگر برای ابراز هم بستگی به خیابان‌ها آمدند اما ساکت و تماشاگر و بخشی دیگر هم که در خانه نشستند، دل در گرو همان‌هایی‌ داشتند که در خیابان ها بودند. همه، از فعال گرفته تا ساکت، کاری کردند کارستان . کاری کردند که حتا روحانیت هوادار ولایت فقیه و دیکتاتوری هم در گام اول به عنوان اقلیت به حسابشان بیاورد. مکارم شیرازی بحث گفتگو و آشتی اقلیت و اکثریت می‌کند که البته در این نا‌ معادله دولت کودتا و هوادارن اندکش در کنار بارگاه فقاهت، اکثریت اند و میلیون‌ها مردمی که بار‌ها به صحنه آماده اند و آقایان موسوی و کروبی هم قطره ای از این اقیانوس انسانی‌ می باشند، اقلیت. صد البته که این نا‌ معادله پس از ریختن خون ندا و سهراب و ده‌ها جوان دیگر بر سنگ فرش‌های خیابان‌های تهران با پند و اندرز حل نمی‌شود که جنبش اجتماعی مردم ایران به ازای خون از دست دادگانش و به احترام شرافت همه ی کسانی که مورد تجاوز قرار گرفته اند، به چیزی کمتر از "آزادی" که جدایی دین از سیاست را در بطن خود دارد، راضی نمی شوند.

 اکنون که جنبش دانشجویی ایران به نقطه آرمانی رسیده و با جنبش اجتماعی مردم  در نقطه عطف تاریخی‌ ایران آمیخته شده است، بد نیست نگاه کوتاه و گذرا به گذشته ی این جنبش داشته باشیم تا رمز طلسم گشایی این جنبش را بهتر بشناسیم.


 

همگان می دانیم که تاریخ معاصر ایران هماره در رنج دیکتاتوری بوده است و برای دست یافتن به آزادی، مردم این سرزمین بار‌ها تا نزدیکی‌‌های پله ی آخرکه "آزادی" بر آن‌ نشسته بوده است تلاش کرده اند اما به نوعی ناکام مانده اند. انگار که آزادی سرابی بوده و تلاش مردم ایران پیکاری بی‌ نتیجه! بدیهی‌ است که رمز طلسم "آزادی" اگر امروز گشوده می شود و همه آحاد مردم آغوش می گشایند تا جنبش دانشجویی را پذیرا باشند و جزئی از تن خویش بدانندش، ریشه در همان ناکامی‌های پیشین دارد. البته سرشت جنبش دانشجویی به سبب یک دست نبودن بستر طبقاتی دانشجویان، چنین است که نمی‌شود توقع داشت خواست همه آنها یکی‌ باشد. حتا امروز، به همین دلیل می شود در صحن دانشگاه‌ها هر روز شاهد اعتراض از سوی جمعی از دانشجویان بود. همین سرشت کافی‌ است که در امور حرکت‌های بزرگی‌ که جنبش دانشجویی در غیاب احزاب سیاسی و نهاد‌های اجتماعی، ناخواسته بر آن تحمیل شده است، نتواند در کوتاه مدت بر ناهماهنگی‌های درونی‌ غلبه کند.

 ببینید چه دیواری کشیده اند تا مردم دانشجویان را نبینند

عامل دیگری که در پراکنده کاری‌های جنبش دانشجویی موثر بوده است عدم استقلال این جنبش در پیش و پس از انقلاب ۵۷ است. پیش از انقلاب . بعد از سال ۳۲ در فضای خفقان و دیکتاتوری رژیم پهلوی، هر ساله در دانشگاه ها، ۱۶ آذر گرامی‌ داشته می شد. اما، حرکت دانشجویان مقطعی بود و تنها اعتراض، اولا به کشته شدن سه هم قطارشان بود و ثانیا خواسته‌هایی‌ که به نظرم هیچ گاه روی آنها پافشاری امروز نبود؛ شیشه‌های سلف سرویس، کلاس‌های درس و شکسته می شد، اعتصاب غذای یک روزه هم برگزار و بعد از دو سه روز همه چیز روال عادی به خود می گرفت. تعداد معدودی دانشجوی فعال هم اگر دستگیر نمی شدند، می بایست تا فرصتی دیگر ساکت باشند. البته بخشی از دانشجویان هم که وابستگی  به سازمان‌های سیاسی داشتند، در خارج از کار دانشگاه به فعالیت های سیاسی خود مشغول بودند که نمی‌شود آن فعالیت‌ها را به جنبش دانشجویی نسبت داد. همین سازمان های سیاسی که به طور مستقیم و غیرمستقیم بر جنبش دانشجویی تاثیر گذار بودند، بنا به خصلت عملکرد آرمانی شان که سقوط شاه و دستیابی به سوسیالیسم بود، هرگز برنامه عمل مشخصی‌ پیش روی هواداران قرار ندادند. جنبش دانشجویی با آن خصلتی که پیش از این توضیح داده شد باید همانی را می‌خواست که سازمان‌های انقلابیِ مذهبی‌ و غیرمذهبیِ‌ باورمند به جنگ مسلحانه. تنها راه، جنگ مسلحانه بود و جنبش دانشجویی هم با ذات ناهمگون طبقاتی اش می بایست پیرو آرمان گرائی‌های آن سازمان‌ها می بود.  تحلیل اجتماعی از شرایط  و این که جنبش دانشجویی نمی‌تواند جدا از مردم و خواست آنها باشد، وجود نداشت. 

در فردای انقلاب ۵۷ هم جنبش دانشجویی هم چنان بر طبل خواست‌های سازمان‌های سیاسی می کوبید تا اینکه دفاتر دانشجویی تعطیل شدند. از آن‌ پس فقط بخش اسلامی جنبش دانشجویی فعال ماند که آنها هم آتش بیار سیاست های  دولتی و حکومتی بودند تا سرانجام ۱۸ تیر فرا رسید و سرکوب عیر انسانی حرکت دانشجویان چنان شدید بود که بخش بزرگی‌ از فعالان دفتر تحکیم هم چشم امیدشان را از اصلاح طلبان فرو بستند و با سیاست‌های مستقل تری به فعالیت پرداختند. این که چرا در حرکت ۱۸ تیر مردم در کنار دانشجویان قرار نداشتند، شاید به این دلیل بود که مردم از حکومت گران و اصلاح طلبان حکومتی بریده بودند، اما جنبش دانشجویی هم چنان بند نافش به بطن اصلاح طلبان وصل بود.

کودتای انتخاباتی در خرداد سال جاری و رویارویی مستقیم نیرو‌های کودتا با مردم، جنبش دانشجویی را واداشت که در کنار مردم باشند و خواست‌های آنان که چیزی کمتر از "آزادی" نیست را فریاد بزنند. هم گامی و هم آوایی مردم و جنبش دانشجویی سرانجام نقطه عطف بزرگی را در تاریخ ایران رقم زد. جنبش اجتماعی مردم ایران که شامل جنبش زنان، کارگران، معلمان، دانشجویان و روشنفکران است، طلسم هم گام بودن را شکست و آرام به پله آخر که "آزادی" بر آن نشسته است، نزدیک میشود. سروش آزادی چنان روشن و شفاف است که اکنون همگان و یک صدا فریاد "زنده باد آزادی" و نفی دیکتاتوری را سر می دهند. پس همه با هم در نفی هر نوع دیکتاتوری و برای رسیدن به عدالت فریاد زنیم "زنده باد آزادی".