نسل جدید کانادائی رضایت خاطر و خوشحالی خود را در اولویت قرار می دهد، به همین خاطر رسم ازدواج اجباری که در بعضی از فرهنگها

شهروند ۱۲۶۱ ـ پنجشنبه ۲۴ دسامبر ۲۰۰۹

نوشته: Susan McClelland


 

نسل جدید کانادائی رضایت خاطر و خوشحالی خود را در اولویت قرار می دهد، به همین خاطر رسم ازدواج اجباری که در بعضی از فرهنگها وجود دارد از سوی جوانان آن فرهنگها که در کانادا بزرگ شده اند، با مقاومت روبرو شده است.


 

سندیپ از مادر بودن لذت می برد. معاون ۳۴ ساله ی بانک ساعت ۳۰/۵ محل کارش را ترک می کند تا نزد دختران یازده و چهارده ساله اش برود. او و دخترانش با هم شام می پزند، از پیتزای خانگی گرفته تا غذاهائی با ادویه های هندی از منطقه ی پنجاب؛ جایی که پدر و مادرش متولد شده اند. آخر هفته هایش از کارها و فعالیتهای فوق آموزشی دخترانش پر است.

این مادر مجرد می گوید: "لطف خدا شامل حال من شد و بخت و اقبال به من رو کرد."

لطف؟ شاید حالا بشود بگوید لطف، زیرا اوقاتی در زندگیش وجود داشت که او خود را نفرین شده به حساب می آورد. در سن ۱۷ سالگی زمانی که سندیپ قصد داشت به کالج برود، او را مجبور به ازدواج با مردی کردند که ۹ سال از او بزرگتر بود. پس از ازدواج او از محل سکونتش در انگلستان به ویکتوریا رفت؛ جایی که همسرش زندگی می کرد. او می گوید : "پدرم هیچگونه حق انتخابی به من نداد. ازدواج من یک ازدواج اجباری بود."

زمانی که سندیپ لباس عروسی سنتی هندی با گل آویزش را به تن کرد و مراسم سوگند ازدواج را در یک معبد سیک که مملو از فامیل و دوستان شوهرش بود انجام می داد، گریه می کرد. او میگوید: "شور و شوق….عشق؟ من اصلاً این احساس را نداشتم."

در سال اول دخترش را حامله شد. او می گوید : "حامله شدم اما از یک رابطه جنسی که اصلاً تمایلی به آن نداشتم." او می گوید همسرش از نظر عاطفی با او بدرفتاری می کرد و او را شکنجه می داد. همسرش پولی به او نمی داد و او حس می کرد، در آپارتمان دو خوابه شان که با وسایل کمی تزئین شده بود، در تله افتاده است.

در اولین گردهمائی در مورد ازدواج اجباری در جون ۲۰۰۸ در سالنی در تورنتو که مملو از جمعیت بود، او گفت: "آنجا جهنم بود، یک جهنم واقعی."

دیپا متو، کارشناسی که با کلینیک حقوقی جامعه آسیای جنوبی (South Asian Legal Clinic of Ontario-SALCO) در انتاریو کار می کند می گوید: بسیاری از زنان هنوز در این جهنم زندگی می کنند. ازدواج اجباری در بعضی جامعه های آفریقائی، خاورمیانه، آسیا و اروپای شرقی در کانادا اتفاق می افتد، اما آسیای جنوبی ها هستند که در مورد آن شروع به اعتراض کرده اند. عضو کلینیک حقوقی که همایش ازدواج اجباری را برنامه ریزی کرده، تعداد زیادی از ازدواجهای اجباری را ثبت کرده است که شامل زنان هندی ـ کانادائی هستند که ظاهراً به بهانه تعطیلات به هند یا پاکستان برده می شوند و سپس با توسل به زور از طریق خشونتهای فیزیکی یا تهدید به طرد شدن توسط خانواده وادار به ازدواج با مردان خیلی مسن تر از خود می شوند. در ازدواج اجباری رضایت طرفین در نظر گرفته نمی شود در حالی که در ازدواج هایی که برمبنای خواست طرفین است، زن و مرد از قبل یکدیگر را ملاقات می کنند، با خصوصیات یکدیگر آشنا می شوند و در صورت سازگاری با هم تصمیم به ازدواج می گیرند.

در غالب اوقات انگیزه پول است. جهیزیه، هدیه یا پولی که پس از ازدواج عروس و خانواده اش برای داماد می آورند. این عمل در کشورهایی که این گونه مراسم از آنجا متداول شده غیرقانونی است، با این وجود این سنت هنوز در هند و پاکستان مرسوم است.

در گذشته جهیزیه فقط یک بار داده می شد، اما اخیراً خانواده عروس تحت فشار قرار می گیرند که مبلغ زیادی را پس از مراسم ازدواج پرداخت کنند.

مهاجرت نیز انگیزه ی دیگری است. همسر کانادایی نه تنها آمدن همسر جدیدش را به کانادا ضمانت می کند، بلکه در نهایت میتواند از تمام اعضای خانواده همسرش در مهاجرت به کانادا حمایت کند. متو می گوید: "ازدواج اجباری یک نوع باج گیری عاطفی است". والدین، دختر یا پسر خود را برای ازدواج تحت فشار قرار می دهند. آنها به فرزندانشان می گویند با ازدواج کردن به خانواده هایشان کمک می کنند و اگر ازدواج نکنند باعث سرافکندگی خانواده می شوند.

سندیپ در کنفرانس سال ۲۰۰۸ برای اولین بار به طور علنی و در انظار عمومی درباره وضعیت خود صحبت کرد. شرکت کنندگان در این کنفرانس ازدواج اجباری را محکوم کردند و متذکر شدند عواقب بعدی این گونه رابطه ها اضطراب و نگرانی و خشونت است.

زهرا دنانی، مدیر کمیته خشونت علیه زنان و کودکان، که با زنان بسیاری که خشونت و ستم ناشی از ازدواج اجباری را تجربه کرده اند، کار کرده است می گوید: در کانادا قانونی وجود ندارد که از ازدواج اجباری جلوگیری کند، اما در قانون مهاجرت مواردی وجود دارد که از ازدواج به عنوان راهی جهت مهاجرت به کشور، جلوگیری می کند. هم چنین قانون جنایی از خشونت فیزیکی و جنسی جلوگیری می کند و اینگونه خلافکاران را مجازات می کند.

اما مانند زنانی که مورد خشونت قرار گرفته اند، بسیاری از زنان دیگر در ازدواج های اجباری چون حقوقشان را نمی شناسند و یا نمی دانند به کجا مراجعه کنند، تقاضای کمک نمی کنند. به علاوه غالباً زنان در چنین شرایطی از لحاظ اقتصادی به همسر و خانواده خود وابسته هستند و در بسیاری موارد خانواده زن از تصمیم او برای جدایی از همسرش حمایت نمی کند. دنانی می گوید: "زنانی که اینگونه ناچیز شمرده می شوند احساس می کنند هیچ حق انتخابی ندارند جز ازدواج و ماندن در شرایط شکنجه آور."

این درست همان چیزی است که سندیپ بیش از هفت سال انجام داد. او تلاش کرد همسرش را خوشحال کند. او اسمش را به "ساندرا" تغییر داد زیرا همسرش فکر می کرد سندیپ بیش از اندازه هندی به نظر می آید. او می گوید: "من هر چیزی را که او تقاضا می کرد انجام می دادم به این امید که عشق وارد زندگیمان شود."

"آی سان" که خود یک زن و استاد جامعه شناسی دانشگاه تورنتو است و در زمینه مسائل مربوط به زنان تخصص دارد می گوید:"بعضی از کانادایی های جدید ممکن است شیوه هائی را در زندگی انتخاب کنند که دیگر در کشور زادگاهشان متداول نیست. غالباً وقتی که افراد به کشوری جدید مهاجرت می کنند یک تصویر ذهنی مشخص در چگونگی انجام کارها دارند. در این تصورات آنها، تغییراتی ایجاد نمی شود، در حالی که در کشور زادگاهشان تغییراتی رخ می دهد.

برخی متخصصان می گویند در هند و پاکستان میزان ازدواجهای اجباری رو به کاهش است، اما به نظر می رسد در کانادا رو به افزایش است. بعد از ۱۱ سپتامبر، اقلیتی به طور چشمگیر از روند کلی جامعه به خاطر مذهب، رنگ پوست و کشور زادگاهشان به عقب رانده شدند. نتیجه این روند آن شد که وابستگان به این جمعیتها با توسل به سنتهایشان به زندگی خود معنا و مفهوم ببخشند.

 


 

برخی از زنها زمانی تصمیم می گیرند به ازدواج اجباری خود پایان بخشند که دیگر کارد به استخوانشان رسیده باشد. پنج سال قبل "آشنا" زمانی که ۲۷ ساله بود و در کشور زادگاهش هند زندگی می کرد با وجود تحصیلات عالی و داشتن فوق لیسانس آموزش و تاریخ، از سوی خانواده اش برای ازدواج تحت فشار قرار گرفت. خانواده اش ترتیبی دادند که او سه مرد را ملاقات کند در حالیکه او هیچکدام از آنها را دوست نداشت. او می گوید: اگر من سریعاً کسی را انتخاب نمی کردم سبب سرافکندگی خانواده ام می شدم بنابراین نفر بعدی را که آنها به من معرفی کردند، انتخاب کردم.

آشنا به زودی پس از ازدواج قربانی شکنجه های جسمی، جنسی و روحی شد و خانواده شوهرش رفتارهای همسر او را تائید میکردند. او می گوید: "همسرم در خانواده ای رشد پیدا کرده که همواره شاهد کتک خوردن مادر توسط پدرش بوده است. این رفتاری بوده که به او نشان دادند تا انجام دهد."

قبل از ازدواج همسرش تقاضای مهاجرت به کانادا کرده بود. در زمانی که آنها آماده مهاجرت به کانادا بودند آشنا در مورد سلامت جسمی خود نگران بود، اما احساس کرد راه دیگری ندارد جز اینکه با شوهرش همراه شود. خانواده اش به او گفته بودند باید به زندگیش با این مرد ادامه دهد.

آشنا جرأت به خرج داد و حدود یک سال پیش بعد از اینکه همسرش پرده گوش او را پاره کرد، به این رابطه خاتمه داد. آشنا به پلیس تلفن کرد و پلیس همسر او را به جرم خشونت دستگیر کرد. او می گوید: "فکر کردم نزدیک است که کشته شوم."

سندیپ هم سرانجام کارد به استخوانش رسید و خانه را ترک کرد. بعد از تولد دختر اولش، او همسرش را متقاعد کرد که به کلاس کامپیوتر برود. سپس قبل از به دنیا آمدن دختر دومش دوباره او را متقاعد کرد که کار نیمه وقتی در بانک بگیرد تا در تأمین هزینه خانواده شریک باشد. این آزادی اندک منجر به آن شد که او دوستانی در خارج از جامعه هندی (پنجاب) پیدا کند. سندیپ می گوید:"در ساعات ناهار به سرپرست کارم داستان زندگیم را گفتم و او اولین کسی بود که به من گفت می توانم همسرم را ترک کنم."

اما او از ترس از دست دادن آبروی خود و خانواده شوهرش سالها پس از آن به زندگی با همسرش ادامه داد. تا اینکه سندیپ ـ که با کسی جز شوهرش رابطه جنسی نداشت ـ به بیماری مقاربتی مبتلا شد. او متوجه شد که شوهرش با زن دیگری رابطه دارد. او با پدرش تماس گرفت تا در پایان دادن به این ازدواج او را حمایت کند، ولی پدرش که می ترسید از اینکه دیگران درباره او چه فکر می کنند، گفت هرگز به خانه من نیا.

سندیپ به راحتی نجات پیدا نکرد. هیچکدام از خانواده شوهرش هم نمی خواستند با او رابطه ای داشته باشند. او به همراه دو دخترش به یک آپارتمان دولتی رفت؛ جایی که هم اکنون هم در آن زندگی می کند. او می گوید:"من با همان نبردهای سخت و دشواری مواجه بودم که همه زنانی که یک رابطه پر از شکنجه را ترک می کنند. لحظاتی بود که انگار در تله گرفتار شده ام نه می توانستم به عقب برگردم و نه تصوری از آینده داشتم…. مادری بودم تنها که کسی از جامعه کشورم مرا نمی پذیرفت…."

سندیپ این وضعیت مشکل را تحمل کرد و ساعات کاری بیشتری در بانک گرفت و به معاون مدیر ارتقاء پیدا کرد. حالا او تعدادی دوست دارد که همگی از او حمایت می کنند. او در حال ایجاد سایت اینترنتی برای "زنان در ازدواج اجباری" است.

(www.inthenameoffamilyhonour.com)

این سایت شامل وبلاگ ها و لیست موسساتی است که زنان نیازمند کمک، برای کتابها و مجله های مورد نیازشان به آن جا مراجعه کنند. او می گوید:" زنان احتیاج دارند بدانند که تنها نیستند."

"ازدواج اجباری من راهی بود که به تنهائی پیمودم، اما از اینکه توانایی پیدا کردم که به آن خاتمه دهم، احساس خوشبختی می کنم و اکنون آینده ای دارم که تماماً به من تعلق دارد. می خواهم زنان دیگر هم بدانند که آنان نیز حق انتخاب دارند."