گناهی که به جرم آن، جوانی هجده ساله، آموزگار تاریخ را در چند قدمی مدرسه در شهری در حومه پاریس الله‌اکبرگویان سر برید و خود نیز با مقاومت در برابر پلیس کشته شد، چه بود؟ این آموزگار چه کرده بود که پناهنده ‌ای که نه او را می‌شناخت و نه در آن شهر زندگی می‌کرد، به عملی چنین هولناک دست یازید و با افتخار، سر از بدن جداشده قربانی را در توئیتر به نمایش گذاشت؟


در مراسم یادبود ساموئل پاتی در نیس فرانسه، شرکت‌کنندگان روی ماسک‌هایشان نوشته بودند: من یک معلم هستم
 

در پاسخ به این پرسش، به تأمل درباره معضلاتی می‌پردازم که سال‌هاست در فرانسه و در سراسر دنیا زمینه چنین جنایاتی را فراهم می‌کند.

ابتدا نگاه کنیم به آنچه آموزگار ۴۷ ساله، ساموئل پاتی، را قربانی ذبح شرعی کرد: در برنامه آموزشی مدارس فرانسوی، پس از مدرسه ابتدایی، در دوره چهار ساله کالج، پیش از ورود به دبیرستان، ساعت‌هایی به آموزش مدنی و شهروندی اختصاص دارد که در آن اصول پایه ‌ای نظام دموکراتیک و لائیک فرانسه، یعنی آزادی و برابری و برادری، همراه با لائیسیته (جدایی دین و دولت) به بحث و بررسی گذاشته می‌شود.

آموزگار جان‌باخته در این ساعت درسی، در بحث پیرامون آزادی بیان، با شاگردانش به تأمل بر رخدادهای خونبار پیرامون کاریکاتورهای پیامبر اسلام پرداخته بود.

فراموش نکنیم که پنج سال پیش، ترور ۱۲ نفر از اعضای هیئت تحریریه هفته‌نامه طنزپرداز شارلی، به «گناه» بازنشر این کاریکاتورها، بحث‌های اجتماعی گسترده‌ای در فرانسه برانگیخت که در هفته‌های اخیر به‌مناسبت برگزاری دادگاه تروریست‌های این جنایت، از سر گرفته شد.

این آموزگار نیز همین بحث‌ها را در ساعت درس پیرامون آزادی بیان و دعوت دانش‌آموزان به تأمل در چندوچون این رویدادها مطرح کرده بود.

یکی از محورهای اصلی این بحث، نقش و تأثیر لائیسیته در تضمین آزادی عقیده و بیان است (اصل اول قانون اساسی جمهوری فرانسه). در این اصل، آزادی کلیه مذاهب تضمین شده و دولت حق کمک به هیچ‌یک از مذاهب را ندارد. فرد آزاد است از هر مذهبی که مایل است پیروی کند و یا معتقد به هیچ‌یک نباشد. آزادی بیان و سخنانی که ممکن است از جانب برخی مؤمنان کفر تلقی شود، جرم محسوب نمی‌شود. اگرچه هر مذهب و عقیده‌ای می‌تواند برای پیروانش جنبه تقدس داشته باشد، اما لزوماً برای همه مقدس نیست.

البته بر اساس قوانین موجود، دفاع از تبعیض نژادی یا دامن زدن به کینه‌ورزی‌های نژادی، قومی و مذهبی و یا تشویق به جنایت جرم است. بر اساس این قوانین، افرادی که در سخنان و اعمال ضد مذهبی شخص و یا گروه یا نهادی محتوای تبعیض‌آمیز می‌یابند، می‌توانند به مراجع قضایی شکایت کنند. برای مثال، در سال ۲۰۰۲، برخی گروه‌های مسیحی با طرح شکایتی خواستار منع نمایش آگهی فیلم «آمین» ساخته کوستا گاوراس شدند که گونه‌ ای این‌همانی میان صلیب مسیح و صلیب شکسته نازی‌ها در ذهن بیننده ایجاد می‌کرد.

اما، با رشد و گسترش اسلامیسم، جهان با اشکال نوینی از ترور به بهانه توهین به مقدسات روبه‌رو شده که شناخته‌شده‌ترین آن‌ها در اروپا فتوای قتل سلمان رشدی (۱۹۸۹) که در سال ۱۹۹۱ به قتل هیتوشی ایگاراشی، مترجم ژاپنی آیه‌های شیطانی انجامید، قتل تئو وانگوگ در هلند (۲۰۰۴)، و کشتار اعضای تحریریه چارلی (۲۰۱۵) است.

در این فضا، سال‌هاست شاهد رواج نظریاتی هستیم که در عین محکوم کردن خشونت اسلامیست‌ها، بر زیان‌بار بودن «توهین به مقدسات» تأکید می‌کنند و از ضرورت «تساهل» و «رواداری» سخن می‌گویند، با این استدلال که در پیشگیری چنین خشونت‌هایی مؤثر خواهد بود. برخی کارشناسان علوم انسانی و بعضی روشنفکران و اهل قلم و شماری از مدافعان حقوق بشر و مبارزان ضد تبعیض نژادی ازجمله مدافعان چنین نظریاتی هستند.

در متن این مباحث، با توجه به رویدادهای خونبار در فرانسه، لائیسیته فرانسوی نیز به کرات مورد انتقاد قرار گرفته و می‌گیرد. چنین وانمود می‌شود که گویا این لائیسیته خشک‌ اندیش است، که گویا به قصد حذف مذهب از عرصه فرهنگ و جامعه خشونت می‌آفریند، به اسلام‌هراسی دامن می‌زند و آب به آسیاب دست راست افراطی می‌ریزد. برخی دیگر هم میانه را می‌گیرند و می‌گویند که مشکل لائیسیته نیست بلکه لائیک‌های رادیکال نظیر کاریکاتوریست‌های هفته‌نامه چارلی هستند که تساهل را برنمی‌تابند.

آموزگار جان‌باخته فرانسوی نیز امروز می‌تواند از این منظر قضاوت شود. برخی می‌پرسند و خواهند پرسید که آیا بهتر نبود که از این موضوع خطرخیز سخن نمی‌گفت؟

جالب این‌که برخی صاحب‌نظران ایرانی در خارج کشور نیز چنین نظریاتی را بیان می‌کنند. برای خود من پیش آمده که مخاطب این‌گونه سخنان باشم و از خسران‌های «سکولاریسم اسلام‌ستیز» بشنوم. حال آن ‌که تجربه ده‌ها ساله جمهوری اسلامی فرصت کافی برای درک و فهم ذات ایدئولوژیک این «ترور مقدس» را به ما داده است.

ما ایرانیان دقیقاً شاهد بوده‌ ایم که اسلامیست‌ها، با ایدئولوژی ‌سازی از مذهب، مفهوم «اسلام‌ستیزی» را اختراع کرده اند. ما مشاهده کرده‌ایم که این مفهوم، که به الفاظ گوناگون مدام در گفتارهای خمینی نیز تکرار می‌شد، چگونه به ابزاری مؤثر برای «جهاد» علیه مخالفان طرح و برنامه‌های اسلامیستی تبدیل شده است. ما دیده ‌ایم و می‌بینیم چگونه مفاهیمی چون «کفر»، «نفاق» و یا «فتنه» بهانه سرکوب آزادی‌ها و حبس و شکنجه و قتل مخالفان شده و می‌شود. ما اوج این‌گونه جنایات اسلامی را در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سیاه ۶۷ دیده‌ ایم که نماز نخواندن و بی‌اعتقادی به اسلام از جمله دلایل این قتل‌عام بوده است.

الجزایری‌ها نیز ترور اسلامیستی را از نزدیک تجربه کرده‌ اند. سر بریدن چند آموزگار پیش چشم‌ شاگردان در این کشور اتفاق افتاده است. کارنامه خون‌بار داعش در عراق هم پیش چشم ماست. آیا در این کشورها، افراط در آزادی بیان و اعمال بی‌قیدوشرط اصل لائیسیته سبب‌ساز این جنایات شده است؟

پاسخ به‌روشنی منفی است. طُرفه اما این است که در کشورهای غربی، و از جمله در فرانسه، اسلامیست‌ها از مفهوم «اسلام‌هراسی» (Islamophobie) که با «اسلام ستیزی» ادعایی خمینیست‌ها هم‌ذاتی بنیادی دارد، فراوان بهره برده و می‌برند. اینان از یک سو، با ادعای اینکه «اسلام‌هراسی» منشأ همه تبعیض‌هایی است که مسلمانان و یا فرزندان‌شان در جامعه دموکراتیک سکولار و یا لائیک متحمل می‌شوند، برنامه ایدئولوژیک خود را به‌ مثابه طرحی برای دستیابی به «عدل اسلامی» و «رهایی از سلطه غرب» عرضه می‌کنند. و از سوی دیگر، با مظلوم‌ نمایی، هرگونه نقدِ اسلام و قانون شریعت را به‌عنوان «اسلام‌هراسی» محکوم می‌کنند.

می‌توان پرسید که آیا وجود راسیسم و تبعیض در کشورهای غربی، ازجمله در فرانسه، واقعیتی انکارناپذیر نیست؟ آیا مسلمانانی که در این کشورها زندگی می‌کنند ازجمله قربانیان این تبعیضات نیستند؟ جواب مثبت است.

برای مثال، در فرانسه، بخش قابل‌توجهی از مهاجران از کشورهای موسوم به اسلامی می‌آیند. شمار انبوهی از این مهاجران که در شرایط فرودستی اجتماعی قرار دارند، متحمل خسران‌های ناشی از راسیسم و تبعیضات‌اند. اما علت، موقعیت اینان به‌مثابه مهاجران فقیر و فرودست جامعه است و نه مسلمان بودن‌شان.

این هم واقعیت است که دست راستی‌های افراطی با تأکید بر ناسازگاری فرهنگ این مهاجران، تئوری‌های بیگانه‌ستیز خود را ترویج می‌کنند. اینان از یک‌سو تبعیض علیه این مهاجران را توجیه و تشویق می‌کنند و از سوی دیگر بر آتش «جنگ تمدن‌ها» می‌دمند.

اما ما ناگزیر نیستیم با کاربرد مفاهیمی همچون «اسلام‌هراسی» بر همین آتش بدمیم. برعکس، ما می‌توانیم برای توضیح تبعیضاتی که این مهاجران در این شرایط به طور خاص متحمل می‌شوند، مفهومی چون «راسیسم ضد مسلمانان» را به کار ببریم. ما می‌توانیم قاطعانه از کاربرد واژه «اسلام‌هراسی» حذر کنیم، چراکه چنین جلوه می‌دهد که گویا هدف این تبعیضات‌ و قربانی آن اسلام است، که چنین نیست.

به‌علاوه، یکی از خطرات بزرگ چنین رویکردی قربانی کردن اصل آزادی بیان و تحدید اندیشه‌ورزی است. چراکه هرگونه نقد آموزه‌های مذهبی به ‌مثابه تبلور «فوبیا» (هراس) و «نفرت» قلمداد می‌گردد، بنابراین رد و طرد می‌شود.

جالب است توجه کنیم که سال‌هاست در مجامع جهانی، دیکتاتورها و بنیادگرایان مذهبی می‌کوشند تا نقد و توهین به مذهب را جرمی معادل راسیسم قرار دهند و حق کفرگویی را از حیطه آزادی بیان بیرون کنند. اینان اگرچه تاکنون موفق نشده‌اند اما دست از تلاش‌هاشان برنمی‌دارند. و در این میان استدلال‌های مغشوش برخی مدعیان حقوق بشر و روشنفکران و هنرمندان که تساهل را مترادف پایان دادن به نقد رادیکال مذهب می‌دانند، آب به آسیاب استراتژی‌های آزادی‌کش مستبدان و افراط‌گرایان مذهبی می‌ریزند.

یکی از مهم‌ترین چالش‌هایی که در شرایط امروز برابر ماست، این است که اگر نتوانیم عرصه علم و دانش و هنر را از حیطه دین و ایمان و عقیده تفکیک کنیم، رشد تفکر انتقادی و خلاقیت علمی و هنری زیان‌های جبران‌ناپذیری خواهد دید و جهل و جنون و جنایت برخاسته از انواع تعصب‌ها‌ زمینه‌ای مساعدتر برای باورتر شدن خواهند یافت.

رادیو فردا

 

شهلا شفیق، جامعه‌شناس، پژوهشگر و نویسنده ایرانی مقیم فرانسه است. او از دریافت‌کنندگان نشان لژیون دونور است.