شیرکو بیکس در تبعید نبود، اما در همان سرزمینی از جهان رفت که چند سالی را در او به تبعید به سر کرده بود، در سوئد و در بیمارستانی که در آن بستری بود. یکی دیگر از کاروان سالاران شعر و زبان و ستایندگان زندگی، عشق ورزی و دوست داشتن آزادی و زیبایی، جهان را سوگوار جای خالی خود کرد.

شیرکو بیکس (شیرکو بیکه س) که پس از سرنگونی صدام و آزادی کردستان به سرزمین مادری خویش بازگشت تا طعم آزادی را بچشد، و گمان کرد در بهار آزادی او هم به سهم خود خواهد توانست در بنای تازه شهر و کشورش سودمند افتد، ابتدا به نمایندگی مجلس محلی کردستان برگزیده شد و دیرتر وزیر فرهنگ دولت محلی آنجا شد، خود در پیوند با این تجربه گفته است:

” وقتی من وزیر بودم جنگ بود. من پشت میز می نشستم بعد مقامات دولتی مدام به دیدار من می آمدند و می دیدند که همیشه مشغول نوشتن شعر و خواندن کتاب هستم، به همین خاطر مرا برکنار کردند. به نظر من صندلی و کرسی شعر خیلی فراتر از سیاست است. زبان شعر زیبایی و عشق است و شعر بر اساس ماهیت اش مخالف سیاست است. سیاست و شعر نمی توانند یک مسیر واحد را طی کنند.”

طرح از توکا نیستانی

طرح از توکا نیستانی

همین ناهمخوانی شعر و سیاست را به زبان شعرش به این زیبایی روایت کرده است:

وقتی به دنیای سیاست،

سفر کردم

در بازگشت،

با خود

چمدانی آوردم

پر از دروغ‌های تلخ و شیرین

پر از وعده‌های رنگ‌رنگ

پر از نیرنگ

وقتی،

به دنیای شعر،

به اعماق زیبایی

سفر کردم

مرا دیگر میلی به بازگشت نبود

هنوز ساکن آن دیارم

و هر روز این‌جا

عشقی تازه

چونان

باران

و

برف

بر قامت قلمم می‌بارد.

او حتی پس مرگ هم نگران مردم و سرزمین و آزادی است، نگران دور شدن از  موسیقی و رقص و زیبایی است، برای همین وصیت می کند که در “پارک آزادی” خاک شود که نفسش نگیرد:

“راستش را بخواهید من نمی خواهم در هیچکدام از تپه ها و گورستان های مشهور این شهر به خاک سپرده شوم. اول به خاطر این که جای خالی نمانده و دوم این که من اصولا این گونه جاهای شلوغ را دوست ندارم!

من می خواهم ـ اگر شهرداری شهرمان اجازه دهد- من را در جوار تندیس شهدای ۱۹۶٣ سلیمانی به خاک بسپارند. (فضای آنجا لذت بخش تر است و من نفسم نمی گیرد!)

جلد شماره 1450 ـ طرح آرش خارابی

جلد شماره ۱۴۵۰ ـ طرح آرش خارابی

من دوست دارم پس از مرگم هم همراه و همدم با مردم شهرم و صدای موسیقی و رقص و زیبایی های این پارک باشم.

می خواهم کتابخانه و دیوان های اشعار و عکس هایم را در یک کافه تریا و باغچه ای کوچک نزدیک مزارم بگذارید تا پاتوقی شود برای شاعران و نویسندگان و دختران و پسران عاشق و همه آنها مهمان من باشند.

من دوست دارم از الان مانند یک رویا تمام این صحنه ها را در این پارک ببینم.

من می خواهم همزمان با صدای دلنواز ساز و آواز و مقام علی مردان و سرود “خدایا وطن را آباد کن” در پرچم کردستان کفن شده و به خاک سپرده شوم.

من می خواهم در مراسم خاکسپاری و تعزیه ام موسیقی نواخته شود و تابلوی هنرمندان شهرم بر روی مزارم گذاشته شود.

من می خواهم پس از مرگم جایزه ی ادبی سالانه ای به نام “بیکس” به زیباترین دیوان شعر داده شود و هزینه آن از آنچه به ارث می گذارم پرداخت شود.”

شیرکو بیکس در ایران به همت احمد شاملو، سیدعلی صالحی و محمدرئوف مرادی به دوستداران شعر در زبان فارسی معرفی شد. شاملو که ظاهرن در سوئد و به هنگام تبعید شیرکو با او دیدار کرده بود، از شعر و شخصیت شیرکو به نیکی یاد کرده و گفته بود، یکی از ارزشمند ترین روزهای زندگی اش روز دیدار با شیرکو بیکس بوده و اگر او را زودتر می شناخته به جای ترجمه ی شعرهای لنگستون هیوز شعرهای او را ترجمه می کرده است، شاملو در یکی از شعر خوانی هایش در خارج از ایران یکی دو شعر از شیرکو بیکس خوانده است از جمله این شعر:

اگر از شعرهایم گل را جدا کنید

از چهار فصل یک فصلم می‌میرد.

اگر یار را از آن جدا کنید دو فصلم می‌میرد.

اگر نان را از آن جدا کنید سه فصلم می‌میرد.

اگر آزادی را از آن جدا کنید،

سال ام می‌میرد

و من نیز.

سیدعلی صالحی شاعر نامدار ایران امروز نیز با همکاری یکی دوتن از کردهای ایرانی شعرهایی از شیرکو بیکس را بازسرایی کرده و خود در همین باره گفته است:

“علاقه‌ی من به شیرکو بیکس بی‌شباهت نیست به علاقه‌ی من به یانیس ریتسوس، پابلو نرودا، ناظم حکمت، فدریکو گارسیا لورکا، محمود درویش و احمد شاملو؛ شاعران پیشکسوتی که الگوی من بودند؛ خاصه در رعایت تعهد نسبت به انسان.

همه‌ی این شاعران، خاصه شیرکو بیکس، در برابر سرنوشت انسان بسیار حساس‌اند. همین ویژگی‌ در کنار شاخصه‌های فنی‌، ساختاری و مضامین بسیار عمیق انسانی باعث شد تا با علاقه‌ی بسیار در کنار چند مترجم کُردزبان، این شاعر اقلیم کردستان را به جامعه‌ی ادبی ایران معرفی کنم.

نگاه شیرکو بیکس به مجموعه‌ی سرنوشت انسان به مفهوم تاریخی و به مفهوم موجودی که سیاسی می‌اندیشد، برایم بسیار ارزشمند بود. شعر پاستورال، شعر شبانی، ‌شعر طبیعت آزاد و شعر جامعه‌ مدار باز به گونه‌ای بود که من را به یاد ریشه‌های خودم انداخت.

من و شیرکو بیکس نزدیکی‌های ویژه‌ی تاریخی داشتیم. بیش از ۲۶ سال پیش برای اولین ‌بار شعر او را در ایران معرفی کردم. کسانی که کارهای او را پراکنده خوانده بودند، می‌گفتند، می‌دانستیم شاعری قوی است، ولی شعرش خوب ترجمه نشده بود و حالا می‌توان قدرت شعرش را دید.”

به گمان من اما ،

آنچه از شیرکو بیکس می ماند شعر زلال و زندگی بخش و آزادی طلب اوست، شعری که زبان و ذهن و تصویر و تخیلش در عین خیره کنندگی، ساده و روان و صمیمی است. او زحمت بسیار کشید تا  شعرش را به  کیمیای کمال برساند، خود و چند شاعر معاصر دیگر کرد کوشیدند شعر معاصر کردستان را پایه گذاری کنند و این شیوه ی شعری را به جوانان بیاموزند و ضرورت زبانی و بیانی این گونه از شعر را یادآوری کنند، خود نیز به دام وسوسه ی سرودن صورت های پیشین شعر که در میان کردان خواهان بسیار هم داشت، نیفتادند، تا شعر سرزمینشان در بی سیمایی سرگردان نماند، وسوسه ای که بسیاری از شاعران نامدار ایران از در دام آن غلتیدن در امان نماندند.

شیرکو بیکس اما شاعر زمانه ی خویش بود و گمان نداشت هیچ ویژه گی شعری که از ضرورت روزگار آمده را می شود با هر شکل و قالب کهنه ای تاخت زد و میان این دو جهان و زمان حیران ماند. باور نداشت که شعر زمانه چنین شتر گاو پلنگی هم می تواند باشد و بماند. همین باور و بردباری شیرکو بیکس و شاعران نوگرای کردستان بود که توانست شعر نو کردستان را به جد در جامعه ی به مراتب سنتی تر آنجا در قیاس با ایران جا بیندازد، و هرگونه معنایی را از سیاسی گرفته تا عاطفی و انسانی به زبان شعر امروز روایت کند. به این شعر شیرکو بیکس که انگار تمثیلی است از وسوسه هایی که شاعر را به سوی خود می کشند که می رسیم سختی کار را در سرزمین مادری او بهتر درک می کنیم و او را نیز که خیال ندارد تسلیم شود:

خانه خواست محبوسم کند

پنجره اش را بر او شوراندم

خیابان خواست تسخیرم کند

جاده هایش را بر او شوراندم!

صندلی خواست بر جای بنشاندم

از روی آن بلند شدم!

شهرها خواستند در بندم کشند

غم هایم بال در آوردند

ای روح سرگردان!

این نقش ها بر تن عشق تو تنگ است

این آسمان برای سوختن سرت کوتاه است

غبار این جا را که بر خود کشیدی، بر قامت تو کوتاه بود.

شراره هایشان سرد

دردهایشان ساکت

و پاییزهای بی اشکشان خشن است.

ای روح سرگردان!

یاد شیرکو بیکس شاعر آزادی گرامی باد!