حساب پررویى‌هاى حاکمان جمهورى اسلامى هم حساب آن مرد قاچاق‌چى است. آن‌ها هیچ‌وقت بهانه براى توجیه سیاه‌کارى‌هاى‌شان کم نمى‌آورند. اما در این‌سو،

شهروند ۱۲۶۴ – پنجشنبه ۱۴ ژانویه ۲۰۱۰


 

این جوک یا داستان را سال‌ها پیش‏ در نوشته‌ى یکى از گروه‌هاى سیاسى اپوزیسیون خواندم (یادم نیست کدام!): روزى مردى را به جرم قاچاق باروت دستگیر مى‌کنند. داروغه مى‌پرسد این‌ها چیست؟ مرد مى‌گوید سیاه دانه است. داروغه مى‌گوید اگر سیاه‌دانه است پس‏ قدرى از آن را زیر ریشت مى‌گیریم و آتش‏ مى‌زنیم. باروت منفجر مى‌شود و ریش‏ مرد مى‌سوزد و صورتش‏ سیاه مى‌شود. پس‏ برمى‌گردد و رو به داروغه مى‌گوید نگفتم سیاه‌دانه است؟

حساب پررویى‌هاى حاکمان جمهورى اسلامى هم حساب آن مرد قاچاق‌چى است. آن‌ها هیچ‌وقت بهانه براى توجیه سیاه‌کارى‌هاى‌شان کم نمى‌آورند. اما در این‌سو، در اردوى مردم، در نوشته‌هاى رهبران فکرى و سیاسى جنبش‏ سبز بسیار مى‌خوانم که مردم را از این کار یا آن کار برحذر مى‌دارند مبادا «بهانه به دست خشونت‌طلبان بدهیم». اما دیگر این مثل روز روشن است که ما هرکارى بکنیم (یا هر کارى نکنیم) جمهورى اسلامى بهانه لازم براى سرکوب‌مان را جور مى‌کند. دیگر بدتر از آن‌چه در عاشورا کردند نبود که مردم را کشتند و با ماشین زیر گرفتند و از بالاى پل به پایین پرتاب کردند و حالا صحبت از اعدام آن‌هایى مى‌کند که «حرمت عاشورا را نگه نداشتند». بامزه‌ترین این بى‌اخلاقى‌ها را یکى از ائمه جمعه کرد که در جواب گفته هاشمى رفسنجانى که «اگر مردم ما را نخواهند ما باید برویم» (که کنایه‌اش‏ مشخصاً به خامنه‌اى بود) گفت «خوب مردم شما را نمى‌خواهند پس‏ چرا نمى‌روید؟»!


 

مى‌خواهم بگویم ما باید رفتار و کردار و خواسته‌هامان را مستقل از این‌که حکومت جمهورى اسلامى چه بهانه‌اى از ما خواهد گرفت شکل بدهیم. اخلاقیات مبارزه را مردم ما به‌خوبى درک کرده‌اند و با دقت رعایتش‏ مى‌کنند. رفتار مردم با بسیجى‌ها و گارد ویژه در جریان عاشورا مثال بسیار واضحى است که وقتى کسانى را دستگیر مى‌کردند که تا لحظه‌اى پیش‏ با موتورسیکلت به جمعیت هجوم مى‌بردند و مردم را با باتوم به‌قصد کشت مى‌زدند دست به مقابله به مثل نمى‌زدند و دست بالا با چند تا تى‌پا و توسرى ولشان مى‌کردند بروند. هیچ موردى حتا از طرف دروغ‌گویان رژیم هم گزارش‏ نشده که مردم یک بسیجى یا گارد ویژه سپاه را کشته باشند یا حتا بد جور مجروح کرده باشند. این خوددارى و هشیارى مردم جاى تقدیر بسیار دارد. یکى از کارهاى زیبایى که میرحسین موسوى در اعلامیه هفدهمش‏ کرد همین بود که به‌ جاى توبیخ کردن و پند و اندرز دادن به مردم رفتار خویشتن‌دارانه آن‌ها را ستود. این بر رهبران فکرى جنبش‏ است که اخلاقیات غریزى مردم را تئوریزه کنند و به آن‌ها نظم و نوایى دهند. رهبران جنبش‏ در داخل ایران امکان وارد شدن به بسیارى مقوله‌ها را ندارند، اما آن‌ها که خارج از کشورند مى‌توانند توضیح دهند که مثلا منظور از مبارزه خشونت‌پرهیز چیست. آیا دفاع از خود خشونت محسوب مى‌شود؟ آیا این‌که باتوم خون‌آلود یک بسیجى را ازش‏ بگیریم پیش‏ از آن‌که چند ده نفر دیگر را خونین و مالین کند خشونت است؟ آیا از کار انداختن موتورسیکلتى که از آن براى زیر گرفتن مردم استفاده مى‌شود خشونت است؟ مسلم این‌که هرگونه آسیب رسانى به پاسداران و بسیجى‌ها عملى غیراخلاقى است که ما را در همان کفه‌اى مى‌گذارد که خشونت‌طلبان جمهورى اسلامى در آن قرار دارند. فرصتى که تا ۲۲ بهمن مانده را باید غنیمت بشماریم  و اخلاقیات مبارزه را تدوین و ترویج کنیم. بگذار خامنه‌اى و یزدى و حسینیان از اعدام و چوبه دار براى مردم بى‌دفاع صحبت کنند و ما از رفتار انسانى داشتن با قاتلان‌مان. اما مبادا از ترس‏ و از فرار و از خالى گذاشتن میدان بگوییم که اگر گفتیم تنها قاتلان را مصمم‌تر کرده‌ایم.

به ‌دنبال پیروزى و رفتار عاقلانه مردم در عاشورا چند اتفاق مهم به جنبش‏ سبز آزادى‌خواهى ایران بیش‏ از پیش‏ شکل داد. بیانیه هفدهم میرحسین موسوى براى پایان دادن به بحران که با بیانیه پنج تن از روشنفکران دینى در خارج از کشور تکمیل شد، نامه عزت‌الله سحابى به ایرانیان خارج از کشور براى پرهیز از خشونت، و راهکارهاى مهدى کروبى از این جمله‌اند.

راهکارهاى چندگانه براى خروج از بحران بسیار به‌ موقع بودند. هرکدام از این راهکارها  ـ بخصوص‏ بیانیه موسوى ـ به‌حق مورد انتقاد بسیارى از تئوریسین‌هاى جنبش‏ قرار گرفتند که من در این‌جا قصد بازگویى آن‌ها را ندارم. اما به یکى دو نقطه‌نظر مثبت در این زمینه مى‌خواهم اشاره کنم. اول این‌که هر سه بیانیه درست بعد از اولین پیروزى مردم و از موضع قدرت صادر شدند که به ‌خودى خود تاییدى بر خشونت‌پرهیزى مردم و رهبران‌شان و تمایل آن‌ها به مذاکره و حل بحران به‌ دور از کشتار بودند و مسئولیت ادامه درگیرى‌هاى خیابانى را تنها بر دوش‏ خامنه‌اى و اطرافیانش‏ مى‌گذاشتند. دوم این‌که لحن تندتر و نزدیک‌تر به خواسته‌هاى مردم در بیانیه پنج روشنفکر دینى بیش‏ از پیش‏ بر این واقعیت تاکید کرد که دستگیرى یا ترور موسوى و کروبى نه‌ تنها دردى از حاکمیت دوا نخواهد کرد، بلکه مردم را خشمگین‌تر و مصمم‌تر مى‌سازد و مهم‌تر از آن، رهبرى را به خارج از کشور و به‌ دور از دسترس‏ دایره سرکوب و خشونت جمهورى اسلامى منتقل مى‌کند و به ‌دست کسانى مى‌سپارد که گرفتار بسیارى معذوریت‌هاى موسوى و کروبى نیستند و تندتر و بى‌محاباتر از آن دو عمل مى‌کنند.


 

بیا کاین داورى‌ها را به‌پیش‏ داور اندازیم

با این‌حال این سه بیانیه یک کمبود بزرگ در جنبش‏ سبز را هم به‌رخ مى‌کشیدند و آن نبود یک آلترناتیو سکولار معتدل است که به ‌دور از احساسات ضدمذهبى حاکم بتواند خواسته‌هاى بخش‏ بزرگ‌ترى از مردم را نمایندگى کند. خاتمى یکى دو هفته پیش‏ گفت ما نظام سکولار نمى‌خواهیم که ظاهرا منظورش‏ از «ما» همه مردم ایران بود. یک هفته بعد موسوى در اعلامیه‌اش‏ به تاکید، مرزبندى‌اش را‏ با اپوزیسیون خارج از کشور مشخص‏ کرد. و همین چند روز پیش‏ عطاءالله مهاجرانى در تحلیل بیانیه‌اى که پنج تن از روشنفکران دینى خارج از کشور منتشر کردند با این‌که ولایت فقیه را از بنیان رد کرد اما نهادهاى سیاسى اپوزیسیون خارج از کشور را هم خائن نامید. کروبى هم راهکارهایش‏ براى خروج از بحران را به چارچوب ولایت فقیه محدود کرد. معقولانه‌ترین تحلیل در این میان از محسن کدیور بود که در آن تایید کرد که اگر امروز رفراندمى در ایران انجام پذیرد نسل جوان به یک دولت سکولار غیر مذهبى راى خواهد داد، اما تاکید کرد که به ‌نظر او نتیجه نهایى چنین رفراندمى به نفع جمهورى اسلامى منهاى ولایت فقیه خواهد بود. از من اگر بپرسید، بى‌آن‌که توان اثباتش‏ را داشته باشم تنها با تکیه بر حسم مى‌گویم اگر امروز در ایران رفراندومى مطلقا آزاد و زیر نظارت بین‌المللى انجام شود اکثریت تردید ناپذیر مردم ایران به جمهورى اسلامى در کلیت آن راى منفى خواهند داد. در این‌که هیچ‌ یک از این دو نظریه را نمى‌توان اثبات کرد شکى نیست. اما من در یک موضوع دیگر هم شکى ندارم و آن این که من به عنوان یک فرد سکولار غیر مذهبى (اما نه ضد مذهب) با این‌که با اصلاح‌طلبان ایران و به ‌خصوص‏ با دیدگاه‌هاى واقع‌بینانه‌تر آن مثل نظرگاه‌هاى محسن کدیور، عبدالله بازرگان، و اکبر گنجى همراهى و همدلى زیادى دارم و با این‌که براى همه آن‌هایى که طى یکى دو دهه گذشته دیدگاه‌هاى‌شان را تحول بخشیدند و بهاى آن ‌را با زندان و شکنجه و ترور پرداختند احترام زیادى قائل هستم، اما دوست ندارم آن‌جا که این خانم‌ها و آقایان از رفتن مى‌مانند توقف کنم. من با رهبران فکرى جنبش‏ سبز در این توافق دارم که در شرایط امروز و بر اساس‏ واقعیت‌هاى جامعه ایران سقف خواسته‌ها را باید به لغو بنیادى‌ترین قوانین ضد مردمى مثل نظارت استصوابى و یا حداکثر الغاى اصل ولایت فقیه محدود کرد، اما نمى‌خواهم از بیان آن‌چه دموکراسى واقعى و ماندگار براى ایران مى‌دانم دست بردارم.

 



 

یک ایران ایده‌آل از دیدگاه من جامعه‌اى است که همه گرایشات سیاسى و عقیدتى بى هیچ واهمه‌اى در آن حضور داشته باشند، از مشروطه‌خواهان بگیر تا مجاهدین و کمونیست‌ها، از مسلمانان شیعه و سنى تا بهائیان و زرتشتى‌ها، از بى‌خدایان و ضد مذهب‌ها تا متدینین و آخوندها. این تصویر همانى نیست که رهبران جنبش‏ سبز از آن صحبت مى‌کنند. برعکس‏، به‌ جا و بى‌ جا به دیگر گروه‌هاى اپوزیسیون مى‌تازند و بى‌محابا همه را از کمونیست گرفته تا مجاهد و مشروطه‌خواه خائن مى‌نامند. به‌نظر مى‌رسد اینان توجه ندارند که اگر قرار بر حساب‌رسى گذشته احزاب و افراد سیاسى باشد کارنامه اصلاح‌طلبان به‌دلیل همکارى‌شان با جمهورى اسلامى در تاریک‌ترین سال‌هاى تاریخ معاصر و به ‌دلیل دست داشتن‌شان در اعدام‌هاى غیرانسانى این حکومت پاک‌تر از گروه‌هاى اپوزیسیون نیست. چه ‌بهتر که داورى گذشته همه افراد و احزاب را به فردایى واگذاریم که مردم در یک انتخاب آزاد با راى دادن یا ندادن‌شان یکى را مى‌بخشند و دیگرى را مجازات مى‌کنند. و دست آخر این ‌که اگر قرار بر این است که این‌گونه بى‌محابا هم‌دیگر را سنگسار کنیم دست‌کم آموزه عیسى مسیح را آویزه گوش‏ کنیم که گفت سنگ اول را کسى پرتاب کند که خود گناه نکرده باشد.


 

گرایشات فکرى ایرانیان خارج از کشور همگون نیست

نامه مهندس‏ سحابى به ایرانیان خارج از کشور مبحث دیگرى بود که تحلیل‌ها و نوشته‌هاى بسیارى را به‌دنبال داشت. مهندس‏ عزت‌الله سحابى، همچون پدرش‏ دکتر یدالله سحابى، از خوشنام‌ترین و صدیق‌ترین سیاست‌مدارانى است که تاریخ معاصر ایران به‌خود دیده و به‌همین دلیل احترام بسیارى از ایرانیان را ـ از جمله من ـ فارغ از اختلافات فکرى براى خود تضمین کرده‌اند. مهندس‏ سحابى از همین اعتبارش‏ استفاده کرده تا در نامه‌اى از ایرانیان خارج از کشور دعوت کند که از تشویق ایرانیان داخل به ‌خشونت‌گرایى پرهیز کنند. بلیه خشونت‌گرایى مشکلى است که نه‌تنها دامان ایرانیان داخل را گرفته، بلکه خارج‌کشورى‌ها را هم از گزند خویش‏ مصون نداشته است. نمونه‌هایش‏ را در تک تک تظاهراتى که در گوشه و کنار دنیا انجام مى‌شود به‌شکل درگیرى‌هاى یک اقلیت چند ده نفره با یک اکثریت چند هزار نفره مى‌بینیم. در این مورد پایین‌تر مفصل‌تر صحبت خواهم کرد، اما در این‌ جا در جواب ـ یا شاید بهتر باشد بگویم در تکمیل ـ نامه عزت‌الله سحابى مى‌خواهم به این واقعیت مهم اشاره کنم که ایرانیان خارج از کشور تفکرات سیاسى گوناگونى دارند و خشونت‌گرایى را نمى‌توان به همه آن‌ها تعمیم داد.

ایرانیان خارج از کشور را به لحاظ گرایش‏ فکرى به سه گروه اصلى مى‌توان تقسیم‌بندى کرد. اولین و قدرت‌مندترین آن‌ها متعلق به نسل اول مهاجران ایرانى است که در جریان انقلاب ۵۷ یا بلافاصله بعد از آن به آمریکا و بخصوص‏ لوس‏ آنجلس‏ مهاجرت کردند. این به آن معنا نیست که همه ایرانیان لوس‏ آنجلس‏ به این گروه فکرى تعلق دارند بلکه بر این دلالت دارد که بیشتر رهبران فکرى این گروه در لوس‏ آنجلس‏ سکنا دارند. همین‌ها هستند که چندین شبکه تلویزیونى ایرانى را در اختیار دارند که به رغم فحاشى‌ها و تهمت و افتراهایى که به یک‌دیگر مى‌زنند تفسیرهاى سیاسى و اجتماعى‌شان کمابیش‏ یکى است. این گروه به‌دلیل کم‌شدن امکان مهاجرت ایرانیان به آمریکا ارتباط سستى با جریانات فکرى داخل کشور دارند و ساعت‌هاى‌شان در سال ۵۷ خوابیده است. خواننده‌هاى‌شان هنوز از گوگوش‏ و داریوش‏ تقلید مى‌کنند و شخصیت‌هاى اصلى نمایشنامه‌ها و فیلم‌هاى تلویزیونى‌شان هنوز همان جاهل‌هاى کلاه‌مخملى دهه چهل و پنجاه خورشیدى هستند.

با بالاگرفتن تظاهرات مردم در ایران اختلاف نظر بزرگى در این تلویزیون‌ها رخ داد. تفسیر عده‌اى این بود که این تظاهرات تنها اختلافات داخلى دو گروه از «خودشانى‌ها» است که منظور یک دعواى داخلى بین حاکمیت جمهورى اسلامى است. این‌ها مردم را از شرکت در تظاهرات منع مى‌کنند. گروه دیگر تفسیرشان این است که قادرند با تکیه بر توان رسانه‌هاى جمعى و مشخصا از طریق تلویزیون‌هاى لوس‏ آنجلس‏ به تظاهرات مردم خط بدهند و آن‌ها را در جهت سیاسى خودشان کانالیزه کنند. همین جماعت هستند که صبح تا شام از راه دور مردم را به درگیرى مسلحانه با نیروهاى سرکوب تشویق مى‌کنند. قصه اینان قصه اصحاب کهف است که سى و یک سال بعد از خواب بیدار شده‌اند و مى‌خواهند همان سکه کهنه‌اى را خرج کنند که مردم در سال ۵۷ خرج خودشان کردند.

 تفکر حاکم بر جوامع ایرانى شرق آمریکا (واشنگتن و نیویورک) به‌مراتب لیبرال‌تر از کالیفرنیا است، با این‌حال به دلیل همه‌گیر بودن تلویزیون‌هاى لوس‏ آنجلسى هیچ‌کس‏ از نقطه‌نظرهاى فکرى این گروه بى‌بهره نمى‌ماند.

گرایش‏ دوم در بین ایرانیان خارج از کشور به موج دوم مهاجرت تعلق دارد. طرف‌داران نیروهاى اپوزیسیون که توانستند از دستگیرى‌ها و اعدام‌هاى دهه شصت جان سالم به‌در ببرند بیشتر به اروپا و کانادا مهاجرت کردند. وقتى اروپا درهایش‏ را بر پناهندگان جدید بست ارتباط این گروه از ایرانیان هم با داخل قطع شد و اخبار اغلب تنها از طریق سازمان‌هاى سیاسى متبوع‌شان به‌گوش‏شان مى‌رسید. اگرچه به دلیل آسان‌تر بودن رفت و آمد ایرانیان به کشورهاى اروپایى این گروه ارتباط بیشترى با جریانات داخل کشور دارند، اما هنوز سلطه فکرى اپوزیسیون سنتى ایران ـ از راست تا چپ  ـ را بر جامعه ایرانیان اروپا مى‌توان حس‏ کرد.

گرایش‏ سوم که کوچک‌ترین به لحاظ کمیت و پرجنب و جوش‏ترین به لحاظ کیفیت است متعلق به ایرانیان کانادا است. کانادا در بین تمام کشورهاى دنیا تنها کشورى است که راه ورود ایرانیان به آن مسدود نشده و مهاجران جدید به‌طور مستمر به آن وارد مى‌شوند. مشخصه دیگر این جامعه جوان بودن آن است که مدیون ورود دانشجویان ایرانى به دانشگاه‌هاى کانادا است. اگر گذارتان به هرکدام از دانشگاه‌هاى کانادا بیفتد از دیدن این‌همه دانشجوى ایرانى و شنیدن گفت وگوهاى فارسى در راهروهاى این دانشگاه‌ها حتما تعجب خواهید کرد. همین دو مشخصه، یعنى ورود مستمر ایرانیان به کانادا و جوان بودن مهاجران ایرانى، خود به‌خود باعث به‌وجود آمدن یک پیوند ارگانیک با جامعه امروز ایران شده است. به دلیل همین ارتباط ارگانیک است که جامعه ایرانى کانادا بیشترین بده و بستان را با جنبش‏ سبز در داخل کشور دارد.

در بین گروه‌هاى مختلف ایرانى در خارج از کشور دو گروه خشونت را ترویج مى‌کردند یکى تلویزیون‌هاى ایرانى لوس‏ آنجلس‏ و دیگرى حزب کمونیست کارگرى. این دومى اخیرا بسیار آرام‌تر عمل مى‌کند و بیشتر به خبررسانى از اعتصابات کارگرى در داخل ایران بسنده مى‌کند که زمینه‌اى است که در آن تخصص‏ دارد و به‌ خوبى هم انجامش‏ مى‌دهد. بنابراین مجموعه آن‌چه که مهندس‏ سحابى ایرانیان خارج از کشور مى‌نامدشان و صادقانه ازشان درخواست مى‌کند از ترویج خشونت بپرهیزند تنها به چند تلویزیون ایرانى لوس‏ آنجلس‏ محدود مى‌شود که از توان خبررسانى بسیار گسترده‌اى برخوردارند، اما بخش‏ بسیار کوچکى از ایرانیان خارج از کشور را نمایندگى مى‌کنند.


 

بسیجى‌هاى تورنتو

این را از مسن‌ترها شنیده‌ام که آن دوره‌اى که انگلیس‏ها مشغول زمینه‌چینى براى حمله به جنوب ایران بودند در شهر من شیراز به سراغ یکى دو تا از آیت‌الله‌هاى بانفوذ رفته بودند و به آن‌ها پول پیشنهاد کرده بودند تا بر روى منبر به انگلیس‏ فحاشى کنند. روحانى هشیارى مثل آیت‌الله محلاتى حاضر به قبول این پول نشده بود اما یکى دیگر ـ که اسمش‏ را یادم نیست ـ این پول را قبول کرده بود و بین چند آخوند دیگر هم پخش‏ کرده بود و آن‌ها هم به دولت انگلیس‏ بد و بیراه گفته بودند و همین یکى از چندین بهانه‌اى شد که انگلیس‏ به جنوب حمله کند که داستان دلیران تنگستانش‏ را حتما شنیده‌اید.


 



 

حالا، صد سالى بعد، ورق برعکس‏ شده است. امروز این آخوندهاى جمهورى اسلامى هستند که به کراواتى‌هاى لوس‏آنجلس‏ پول مى‌دهند تا در چند ده کانال تلویزیونى فارسى‌شان صبح تا شب به آخوند‌ها و هرکسى که در ایران به‌کارى مشغول است فحش‏ بدهند و این را به‌حساب فعالیت‌هاى انقلابى و وطن‌پرستانه بگذارند. نتیجه این سیاست هم این است که مردم را از مبارزه خسته و ناامید مى‌کند و به رهبران سیاسى بى‌اعتماد. عده‌اى هم هستند که دانسته و ندانسته این خط‌مشى را دنبال مى‌کنند و در هر گوشه و کنار دنیا که ایرانیان تجمعى براى حمایت از تظاهرات داخل کشور برگزار مى‌کنند حاضر مى‌شوند و با شعارهاى تند و گاه حمله به جمعى که تعدادشان به وضوح چند صد برابر آن‌ها است سعى مى‌کنند برنامه را به‌هم بریزند. این روش‏ دقیقاً همان است که بسیجى‌ها در داخل کشور پیش‏ مى‌برند. ایجاد اختلاف و درگیرى نه‌تنها تصویر زشت و نامربوطى از ایرانیان در جامعه به‌دست مى‌دهد، بلکه بسیارى از آنان را که تنها براى ابراز همدردى با هموطنان‌شان در داخل کشور به این تظاهرات آمده‌اند، دلزده مى‌کند و باعث مى‌شود دیگر به این‌گونه مجامع نیایند. تنها کسى که از این رفتار سود مى‌برد جمهورى اسلامى است. آیا کسانى که دست به این عمل مى‌زنند این را نمى‌دانند؟ به‌نظر من این را خیلى خوب مى‌دانند.

روشى که در مقابل این‌ رفتار پیشنهاد مى‌کنم تکیه بر قانون است. ما به پلیس‏ حقوق مى‌دهیم تا زمانى که احتیاج داریم از حقوق‌ما دفاع کند. حق برگزارى مسالمت‌آمیز تجمعات یکى از بنیادى‌ترین حقوق ما است و پلیس‏ موظف به دفاع از آن است. به‌همین دلیل به برگزارکنندگان این‌گونه تجمعات پیشنهاد مى‌کنم از قبل احتمال پیش‏ آمدن چنین درگیرى‌هایى را به پلیس‏ اطلاع بدهند و از آن‌ها بخواهند از بروز خشونت جلوگیرى کنند. در عین حال به شرکت‌کنندگان در این تجمعات هم گوشزد کنند که در مقابل این خشونت‌گرایى تحریک نشوند و دست به مقابله نزنند.


 


 


 

* دکتر شهرام تابع‌محمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینه‌هاى دیگر هنر و سیاست مى‌نویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد. نوشته‌هاى او در بخش‏ فارسى بى‌بى‌سى، نشریات فرهنگى اروپا، و چند روزنامه و مجله داخل کشور مثل جامعه، توس‏، شرق، و مجله فیلم چاپ شده‌اند.


 

shahramtabe@yahoo.ca