موسیقی ما هم در گونه ی ملی و هم معجون پر تنوع محلی اش به زحمت تن به تغییر می دهد. در موردهایی هم که تغییر به دلیل ضرورت روزگار بر او تحمیل شده و مثلن داروک نیما با موسیقی لطفی و صدای داوودی شجریان جان گرفته، و یا دیگرانی در پی خواندن شعر نو برای نو کردن موسیقی تجربه هایی کرده اند، به ندرت تحولی که توقع می رفت در موسیقی ایران رخ دهد، دیده می شد. در نتیجه انگار هم اهالی موسیقی و هم ما انبوه هنرپذیران به تحولات گاه و بیگاهی و همین حرکت حلزونی به پیش شاید، رضایت داده بودیم.
پس از انقلاب گروهی از جوانان که اجازه ی اجرای کارهایشان را در جمهوری اسلامی پیدا نمی کردند رو به گونه ای موسیقی زیرزمینی آوردند؛ هم تولید موسیقی در پنهان انجام می شد و هم اجراها نهانی بود. هر چند این گونه از موسیقی بخت از پستو به در آمدن پیدا می کرد، اما بخش بزرگی از هنر پذیرش را که در سرزمین مادریش بود از دست می داد.
گاه ما غربت نشینان بیشتر بخت شنیدن این موسیقی را پیدا می کردیم تا حتی گروه های پراکنده ی اهالی موسیقی نهانی در سراسر ایران. مثلن گروه های موسیقی زیرزمینی جنوب گاه از ما که نمونه هایی از این موسیقی را از سراسر ایران به اشتراک می نهادیم تشکر می کردند و بسیار پیش آمده بود که می گفتند از این گروه و یا این موسیقی تاکنون بی خبر بوده اند.
برای همین، هم آن گونه موسیقی برای رشد در بستر طبیعی که لازم داشت شانس زیادی پیدا نکرد، و هم در موردهایی هرز رفت. هنرمند چون از نظر و داوری هنرپذیر به اثرش بی خبر می ماند، یا از ادامه ی کار دلسرد می شد، و یا مدام در پی منظری برای تجربه های دیگر می رفت و در نتیجه شما با کمتر هنرمندی و یا گونه ای از موسیقی سر و کار پیدا می کردید که در مسیری که افتاده بود و گاه نوید تحولاتی هم می داد، کارش ادامه یابد.
محسن نامجو اما در همین وادی در ایران هم که بود، نشان داد که هم در موسیقی محلی و هم در موسیقی ملی ما به جد غور کرده و می خواهد از سر دانش و درک درست این هر دو، دست به کاری بزند که برای آینده ی موسیقی ملی و محلی ما مفید افتد. این اما همه ی کاری نبود که نامجو با همه ی دانش و درک ستودنی موسیقایی خود کرد. نامجو می دانست که خواننده و موسیقی اگر شعر نشناسد، اگر در تحولات شعری به روز نباشد، اگر نداند که شعر چگونه دارد جامه ی نوتر می پوشد، بی گمان کارش در آفرینش های نو موسیقایی دچار لکنت می شود. نامجو هنوز در ایران بود که نشان داد در انتخاب شعر همانقدر سخت گیر است که در نوشتن موسیقی. در همین باره با نامجو گفت وگوی طولانی کرده بودم که متاسفانه همه ی آن گنجینه ی سخنان صمیمانه و راهگشای او گم شد، و من از یکی از مواهب هم سخنی با یک هنرمند نوآور محروم شدم. نمی خواهم به آن خسران بزرگ، برای خودم دستکم، برگردم، اما می دانم که نامجو در این وادی صاحب صلاحیت است.
در زمانه ای که خوانندگان ما از مولانا و سپهری و مشیری و یکی دو تن دیگر بیشتر نمی توانند و یا نمی خواهند عبور کنند، و نیما هم پس از داروک – همین جا بگویم که زمانی نیما گفته بود نمی توان بر داروک موسیقی نهاد در حالی که به همت لطفی و شجریان موسیقی به نسبت موفقی بر داروک نهاده شد ـ ، دیگر چندان طرف توجه موسیقیدانان قرار نگرفت، به دلیل این که در شعرش از دیگران و حتی از پی آمدگان خود بیشتر آشنایی زدایی کرده بود، و خلاصه هرچه اجرا و باز اجرا می شد حتی اگر نو هم بود دچار تکرار می شد.
نامجو اما شعر امروز ایران را در تازه ترین صورت هایش تعقیب کرد و از هیچ ملاحظه ای نهراسید. شعرهایی که نامجو از دکتر براهنی خوانده است در میان برخی از مدعی ترین شاعران معاصر هم هنوز شعر آشنایی نیست،” از هوش می” یکی از این نمونه هاست.
نامجو از خویش نیز پیشی می گیرد و دلیل این مدعا موسیقی و کلام متفاوتی است که در کار های او هست. او در شعرهایی که به نظر می آید کار خودش باشد و همیشه شاعرشان را گم نام می خواند و در اشعاری که از شاعران دیگر انتخاب می کند، به زبان و ساختمان شعر با حساسیت بسیار توجه می کند، تا جایی که به نظر می آید اگر شعری در جان و جهان او تاثیر لازم را نکند، از بخت انتخاب او محروم می ماند.
نامجو در کنسرت تورنتو نشان داد که در تولیدات تازه اش هم همین دقت و وسواس را دارد. در کارهای این کنسرت و آلبومی که همراه او منتشر شده، او از درهم آمیزی سازها به درهم ریزی گام ها در موسیقی رسیده است. از شور به بلوز نقب می زند بی آنکه دچار ترس و تردید شود. این همه در ۸/۱۳ آلبومی که زنده اش را در تورنتو دیدیم، هست. در ۸/۱۳ به روشنی دیده می شود که آفرینش های موسیقایی نامجو هم به لحاظ تماتیک و هم از منظر اجرای زنده در صحنه یک گام از نامجویی که می شناختیم پیشتر رفته است. ما آمیزه ی دستگاه های موسیقی ایرانی خودمان را با طعم جاز شاهد بودیم و شگفت آن که چقدر دلنشین بود. نامجو بلد است به موسیقی و شعرهایی که با دقت و مراقبت تمام انتخاب می کند رنگ خودش را بزند. در اجرای شعر زیبای “با توام ایرانه خانمِ زیبا”ی دکتر براهنی هم، رنگ نامجو بر جلوه های عدیده ی شعر افزوده شده است. دکتر براهنی که در اجرای تورنتو در کنار من نشسته بود از اجرای ایرانه خانم زیبا چنان به شور آمده بود که اگر ملاحظاتی مانعش نمی شد به روی صحنه می رفت و نامجو را می بوسید.
به شهادت تمام نشستگان در سالن “سنتر فور آرتز” روز جمعه ۲۷ سپتامبر و تشویق های پر شورشان از کارهای نامجو، شب ماندگاری در خاطره مان حک شد. و البته مگر می شود گلی بی خار باشد، یک کار دور از اخلاق یکی دو هموطن که با وجود تقاضای برگزارکنندگان و آقای نامجو همچنان به ضبط برنامه مشغول بودند، خاری بود که در این شب آزار داد!
*دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا
حال تمامَم از آن تو بادا گر چه ندارم خانه در این جا خانه در آن جا
سَر که ندارم که طشت بیاری که سر دَهَمَت سر
با توام ایرانه خانم زیبا!
شانه کنی یا نکنی آن همه مو را فرق سرت باز منم باز کنی یا نکنی باز
آینه بنگر به پشت سر آینه بنگر به زیرزمین با تو منم خانم زیبا
چهره اگر صد هزار سال بماند آن پشت با تو که من پشت پردهام آنجا
کاکل از آن سوی قارهها بپرانی یا نپرانی با تو خدایی برهنهام آنجا
بیتو گدایم ببین گدای کوچهی دنیا
با توام ایرانه خانم زیبا!
بریده ای از شعر “با توام ایرانه خانم زیبا” ی رضا براهنی که در چاپ نخست او در شهروند شماره ۳۲۶ به نسرین الماسی و حسن زرهی تقدیم شده است.
متن کامل شعر را اینجا بخوانید.