عباس شکری ـ در سایه ی سی سال سکوت و تحقیر، نسلی پرورش داده شده که اگر پدران خود را سرزنش نکنند که بی گُدار به آب زدند، امروز هم
شهروند ۱۲۶۹ ـ پنجشنبه ۱۸ فوریه ۲۰۱۰
در سایه ی سی سال سکوت و تحقیر، نسلی پرورش داده شده که اگر پدران خود را سرزنش نکنند که بی گُدار به آب زدند، امروز هم، انگار که فرصت رواداری را از دست داده و برای رهایی از بند ستم و زور نه تنها شور در سر دارد که شتاب هم چاشنی بی تابی شان است برای رسیدن به خانه ی مقصد.
تحقیر را رژیم روا داشته است و سکوت هم پیامد تحقیری است که مجال سخن گفتن نیافته است. سکوتی که چون زخمی چرکین اکنون سر باز کرده و برای مداوا به هیچ دکتری باور ندارد. باور ندارد، چون سی سال مدام محکوم به سکوت اش کرده اند، چون سی سال شاهد دروغ و نیرنگ و تزویر بوده، چون سی سال به نام مقدسات و دین و خدا و پیامبر، برایش زندگی دوگانه ی خانه و مدرسه، خانه و اجتماع، خانه و دانشگاه را ساخته اند. چون سی سال در گردونه ی سانسور و خودسانسوری گرفتار بوده، چون سی سال مجبور بوده حقیقت را به خاطر چیزهایی در محاق قرار دهد که در تنهایی، وجدان اش را می آزرده است. سی سال . . .
اینان که امروز پای بر خیابان می گذارند و برای رسیدن به آزادی شتاب دارند، در دامن همین رژیم پرورش یافته اند و دست پروردگان خود رژیم اسلامی اند. اینان، بیشترشان اصلاً رژیم پیشین را ندیده اند و بخش کوچکی هم که دیده، چیزی به یاد ندارد که کودک دوران انقلاب بوده است. پس اگر عیبی هست اکنون دیگر باید فقط بر پیشانی همین رژیم جستجویش کرد. باید بر مبنای مثل معروفی که می گوید: "هر حالی برآیند گذشته ای است" دنبال گذشته ی خیلی دور نرفت که خشم امروز مردم ایران دیگر به شاه و رژیم اش ربطی ندارد. آری اگر نارسایی های انقلاب پنجاه و هفت را بررسی کنیم و این که نسل آن روز چگونه عمل کرد؛ درست یا نادرست، ریشه در سال های پیش از انقلاب دارد و می شود در مورد آن به بحث نشست، اما اکنون از نسلی صحبت می کنیم که از همان روزهایی که پای به مهدکودک می گذارد، مجبور است آموزه های اجباری رژیم که به مسئولان مراکز دولتی یا خصوصی تحمیل شده، را در سر بپروراند. در مدرسه که دیگر وضع خیلی وخیم تر هم می شود و کار به جایی می رسد که قرار می شود، کتاب ها را هم مثل کلاس های درس، دخترانه و پسرانه کنند. این سیر و سلوک غیرمنطقی در دبیرستان و دانشگاه هم تکرار می شود تا جایی که بعضی هاشان ستاره دار می شوند و از تحصیل وامی مانند. بخش دیگری هم که فرصت راه یابی به مدرسه و دانشگاه نداشته در بازار کار چنان سرگرم بوده و چوب نداری چنان داغی بر تن و جان شان کاشته که اصلا مجال فکر کردن در مورد مسایل روز را نداشته و اکنون برای احقاق حقوق از دست رفته ی سالیان متمادی اش پا به عرصه می گذارد و فکر می کند که همین فردا سفره ای که آیت اله خمینی سی سال و احمدی نژاد پنج سال پیش از آن یاد کردند، پهن می شود و حقوق پایمال شده به دست می آید. بخش دیگری از همین مردم هم که الزاماً به دولت کودتا باور ندارند، اما به دلیل فقر و فلاکت تنها وسیله ی ارتباطی شان با مسایل داخلی و خارجی رادیو و تلویزیون رژیم است و بلندگوهای هماره در کار مسجدها، ناخودآگاه ساندیس خور می شود و به سود کسانی پا به خیابان می گذارد که در واقع دشمن ترین دشمنان شان هستند.
در چنین شرایطی آیا سخن گفتن از شکست در خیزش رو به پیش موج رنگین کمان ایران، درست است؟ آیا می دانیم که این واژه، یعنی "شکست" چه بار مادی و معنوی دارد؟ آیا می دانیم که با به کار بردن این واژه، ذهن کسانی را متوجه ناامیدی می کنیم که برای دست یابی به آزادی، ده ها هم رزم خود را طی هشت ماه گذشته از دست داده اند؟ می دانیم آیا کسانی مثل "محمدرضا حیدری" را احتمالاً در مرز پشیمانی قرار می دهیم؟ می دانیم آیا کسانی که از شکست بحث می کنند، عملا خودشان از نظر ذهنی شکست خورده اند؟ می دانیم آیا بخشی از کسانی که تخم شکست را در میان مردم؛ چه عادی و چه روشنفکر می افشانند، احتمالاً دست نشاندگان رژیم هم می توانند باشند؟ و می دانیم آیا که …
برای این که پرهیز کنیم از واژه ی "شکست"، باید یک بار دیگر و به دقت یک ماه پیش از بیست و دوم بهمن را بررسی کرد. باید حرف ها و اعلامیه ها را با درایت و عقلانیت کامل در بوته ی گداخته به بحث گذاشت. باید از این که کسانی احتمالاً از ما دلگیر می شوند که نباید چنین بگوییم، پرهیز کنیم، که رویداد بیست و دوم بهمن که اصلاً شکست نبوده و عین پیروزی به حساب می آید را به فال نیک گرفت که فرصتی را فراهم آورده تا خیزش هشت ماه اخیر را به بررسی بنشینیم و اسیر عدد و رقم نباشیم که بارها در مقالات پیشین هم گفته ام و اینجا هم می گویم؛ کیفیت جنبش رنگین کمان را باید اعتلا داد. باید فرهنگ سازی کرد تا گسل های متعددی که بین مردم است، صاف و هموار شوند. باید از فن و فنون مبارزه، آن هم از طریق خواندن تاریخ دیگر مبارزات درس گرفت و آموخت که مبارزه هماره در مسیر فراز نیست که فرود هم بخشی از آن است. کدام مبارزه را سراغ دارید که از همان روز اول تا آخر مدام بر منحنی صعودی حک شده باشد؟
اگر بخواهیم به نقاط ضعف و قوت هشت ماه گذشته نگاهی گذرا داشته باشیم، نقطه قوت آن را باید در این دانست که معترضان می دانند چه می خواهند و به همین دلیل هم حاضر شده اند علیرغم هشدارها و تحکم های حکومتی در هر فرصتی که پیش آمده ابراز وجود کنند، اما آیا تنها دانستن این که چه می خواهیم برای رسیدن به خط پایان، آن هم موفق، کافی است؟ نقطه ضعف جنبش اما از نظر من، عدم برنامه ریزی و مرکزیت تصمیم گیری است.
بنابراین برای این که به آنچه می خواهیم دست یابیم، اولا باید برنامه داشت و دو دیگر آن که اسیر احساسات نشویم تا دشمن از احساسات ما در آنجایی که باید، سوء استفاده کند. مرکزیت تصمیم گیری هم منظورم تسلیم شدن به برنامه های کسانی که هنوز دل در گرو جمهوری اسلامی دارند نیست. بدیهی است که منظورم حذف آنها هم نمی باشد. اگر به رنگین کمان بودن جنبش باور داریم، باید شورایی از همه ی گونه های فکری حاضر در جنبش تشکیل شود تا از این رهگذر بشود حرکت های روزهای آینده را سازمان دهی کند. دل بستن به روزهایی که رژیم هم در آن دستی دارد، برای پیروزی کافی نیست. جنبش رنگین کمان مردم ایران باید مستقل از روزهای دولتی حرکتی مداوم و پیوسته داشته باشد. اگر مثلا از امروز به سیزده به در دل خوش کنیم و همه ی توان مان را هم برای همین روز بسیج، خب دشمن هم که همه چیز دارد برای بازداری آن از هیچ حربه ای دریغ نمی کند. به باورم باید بر تعداد روزهای اعتراضی نه تنها در تهران که در همه ی شهرها افزوده شود. باید به مردم فقیری که دل خوش کرده اند به یاوه گویی های احمدی نژاد در تقسیم پول نفت بر سر سفره شان، نزدیک تر شد و به آنها آموخت که دروغ و تزویر حکومتیان پایان ندارد و سفره ی آنها هماره خالی خواهد ماند، همان طور که دروغ های رژیم تا ابد ادامه خواهد داشت. می شود از تاکتیک اعتصاب استفاده کرد. هرچند گفته می شود که بیشتر صنایع در اختیار سپاه پاسداران است و سازماندهی اعتصاب دشوار، اما مگر همه ی کسانی که در این صنایع مشغول به کار می باشند سپاهی اند؟ اینجاست که می گویم باید فرهنگ سازی کنیم و از شعار دست برداریم. باید مردم پاپتی جنوب و حاشیه نشینان شهرها را به میدان آورد تا در مقابل حکومت دروغ و زور و شمشیر بایستند، که اگر چنین نشود، باور کنید، با طیف روشنفکر و خرده بورژوا هم نمی شود بر حکومت ظلم پیروز شد و وادارش کرد که حقوق مردم را رعایت کند. باید از آرمان گرایی دست برداشت و به واقعیات روز و رویدادهای جهان در پیوند با یکدیگر نگریست و مورد ارزیابی شان قرار داد. امروز دیگر هیچ چیز به طور مجزا از دیگر پدیده های هستی نیست. رابطه ها چنان در هم تنیده اند که حتی تصمیم به تحریم های شدیدتر علیه نظام اسلامی، آنها را به چند گونه گویی واداشته است و مجبورشان کرده که کرنش کنند. حال فکرش را بکنید اگر جنبش مردم ایران در کنش های جهانی درآمیزد، رژیم آیا باز هم می تواند از سیاست داغ و درفش سود بجوید؟ در هم بافته شدن خواسته های مردم ایران و جهان کم کم می رود که به طور متشکل تری عرضه شود که نمونه ی بارز آن جلسه شورای حقوق بشر سازمان ملل در روز دوشنبه همین هفته بوده است.
برای این که از واژه ی "شکست" اجتناب کنیم که باید چنین باشد، می بایست عینک های خوش بینی یا بدبینی مان را کنار بگذاریم و به واقعیت ها مسلح شویم که اگر غیر از این باشد، ناخواسته و ناآگاهانه، خاک به چشم دوستان جنبش پاشیده ایم. آنچه در بیست و دوم بهمن روی داد، اگر چه به وسعت حرکت روز عاشورا نبود، اما اگر به دقت بررسی شود، کمتر از آن هم نبود. چرا؟ چون رژیم در روزی که قرار بود جشن سی و یکمین سالگرد انقلاب بهمن را به شادی بنشیند، مجبور شد برای نمایش قدرت کاذب خود، با صدها اتوبوس، آن هم با وعده های پوشالی و شام و ناهار و خرده خرجی های نامنتظره برای پابرهنه ها و پول و سکه و حواله ماشین برای خواص نیرو به میدان بیاورد و آنها را در کانالی هدایت کند که چندین لایه از نظامیان، بسیجی ها، لباس شخصی ها و حتی چماقداران آشکار و پنهان از آنها حمایت می کردند. در چنین شرایطی که حکومت ظلم و زور، میلیاردها تومان برای تأمین مثلا امنیت خرج کرده بود و تا بن دندان هم مسلح، تا هر حرکتی را در نطفه خفه کند، دیدیم که دلیران ایران چه زن و چه مرد، بی ترس و ابا از مرگ پا به میدان گذاشتند و شعارهای خود را هرچند کم رنگ تر از عاشورا، سر دادند. بنابراین شکستی اگر بوده باید بر پیشانی دولت نوشت که در روز جشن انقلاب مجبور شد به خاطر خط ونشان های نیروهای جنبش سبز و هراسی که بر دل دولتی های دیکتاتور نشانده بودند، علاوه بر هزینه های نظامی، مخارج کیک و ساندیس، پول و سکه و حواله ماشین، چماق به دستان اش را هم به میدان بیاورد تا جوانان مبارز را کتک بزنند و دستگیر کنند، اما یادمان هم نمی رود که موج رنگین کمان ایران در روز بیست و دوم بهمن از هماهنگی لازم بهره مند نبود. پرسش این است که چرا؟ خوب فاکتورهای زیادی را می شود در این مورد برشمرد؛ منجمله، برنامه های "اسب تروا" که توسط سایت جرس تبلیغ شده بود، موضع گیری های نه چندان محکم نمادهای رهبری جنبش در ماه بهمن، هدایت ناروشن جوانان برای حضور در روز بیست و دوم بهمن، و نادیده هم نگیریم که موج دستگیری ها و اعدام هم در دل بخشی از کسانی که در روز عاشورا حضور داشتند، ترس برانگیخته بود و در حاشیه حرکت می کردند. بنابراین برای این که حرکت جنبش آزادی خواهانه ی مردم ایران در آینده روشن باشد، باید با برنامه و تاکتیک به پیش برود و علاوه بر اضافه کردن روزهای اعتراض، جنبش را از سطح تهران به دیگر شهرها کشید و اعتصاب را که می تواند کمر رژیم را بشکند، سازماندهی کرد. شتاب در رسیدن به پیروزی هم را باید کنار گذاشت تا بستر پیروزی کاملا آبدیده شود و بلای سی و یک سال پیش بار دیگر تکرار نشود و سال های بعد بار دیگر فرزندان نسل جدید مجبور نباشند بار دیگر همان راهی بروند که ما سی سال پیش رفتیم و اکنون فرزندان مان می روند.
* عباس شکری نویسنده و مترجم آزاد در اسلو ـ نروژ و از همکاران شهروند در اروپاست که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.