در دو بخش گذشته به معرفی لینکدونی های ایرانی پرداختیم که هم و غم آنها ادبیات و ماجراهای پیرامونی آن است. در ادامه همین روند

 شهروند ۱۲۶۹ ـ پنجشنبه ۱۸ فوریه ۲۰۱۰


 

در دو بخش گذشته به معرفی لینکدونی های ایرانی پرداختیم که هم و غم آنها ادبیات و ماجراهای پیرامونی آن است. در ادامه همین روند و به دلیل حضور گسترده وبلاگهایی که توسط ادیبان حرفه ای در اینترنت شکل گرفته است نگاهی داریم به چند وبلاگ دیگر ایرانی که مبادرت به انتشار تک گویی های شخصی خویش نموده اند. مهمترین ویژگی این نوع نوشتارها در رهایی و بی قیدی آنها نهفته است.  احساس بی پروایی از آزادی که فقط می توان در صحنه ویرایش و سانسور نشده فضای مجازی اینترنت سراغ گرفت.  


 

فلسفه در اتاق خواب   

راحتی؟


 





















سرت روی شکمم بود و پاهایم حلقه دور بدنت و چند ساعتی بود که همین‌طور گره خورده بودیم به هم روی زمین و کلید کرده بودیم روی ماهی‌های رنگ و وارنگ آکواریوم اتاق ات و دکلمه‌ ی اشعار لورکا بود با صدای شاملو و هرازگاهی توهم این‌ که ماهی ‌ها هم دارند "پنج‌عصر" را لب می‌ زنند. باید خیلی دور باشد آن روزها. دست‌کم آنقدر دور که به زمانی برسد که شاملو برایم شاملو بود. جادو داشت صدایش و شعرش چه وقتی خودش می‌خواند و چه وقتی کسی آخر شب ‌ها پای تلفن. گیرم من هی چرتم می‌ برد و جوانک مضحک آن سوی خط که در تقلید لحن شاملو هم ممارستی داشت هربار با اوج ناگهانی صدایش چرتم را پاره می‌کرد.

مطلب کامل را در سایت فلسفه در اتاق خواب بخوانید.

http://www.golnaaz.com/2010/01


 

گوراب 

شاعرانِ تنها، جوانمرگ می‌شوند


 



پاییز سال ۸۳ بود که به واسطه‌ ی جمعی از دوستان اصفهانی ‌ام با رضا رحیمی آشنا شدم. اگر همان‌ موقع ـ درست زمانی که  رضا را برای اولین بار در یک جلسه‌ ی ادبی در خیابان جمالزاده‌ ی تهران دیدم ـ کسی می‌گفت او فقط ۴۵ سال عمر می‌کند، حتمن بیشتر قدرش را می‌دانستم؛ شاید این حرفم کلیشه ‌ای باشد ولی حتمن تمام آن ۱۳ روز عید نوروز ۸۴ که رضا مهمان خانه ‌ام بود، حواسم بیش‌تر به او جمع بود، و حتمن او را ـ که علاقه ‌ی چندانی به چاپ اشعار و پژوهش‌هایش نداشت ـ بیش ‌تر به انتشار آثارش ترغیب می‌کردم …

 مطلب کامل را درسایت گوراب بخوانید.      

http://gurab.blogfa.com/post-304.aspx


وارش

انرژی


 



هر وقتی میرم  کتاب فروشی کیلویی کتاب می خرم بعدش  این و اون از من میگیرن و دیگه به من پسش نمیدن. چند وقت پیش با شنگول اختلاط می کردیم به من گفت فیلم "راز" رو ببین ، گفتم دیدم  .. گفت ببین بازم  ای بابا .. دعوام  کرد یعنی دعوامون شد توی نظر دونی مون … منم رفتم  اونو دیدم دوباره. بعدش رفتم کتاب قانون جذب رو  خوندم  برای چهلمین بار، اینو همه می دونن من  جاذب انرژی هستم و کلا حرفی که می زنم حالا هر اتفاقی میخواد بیفته یا زود به من برات میشه و من اونو زودتر میگم. اگر یادتون باشه انگاری توی دلم افتاده بود  که یه اتفاقی برام پیش میاد…

مطلب کامل را در سایت وارش بخوانید.

http://parchin147.wordpress.com/2010/02/15/

 

عشق، سوءظن و دیکتاتوری


 

ناتالی لشنکو

برگردان: ونداد زمانی


 

دو روز بعد از آن‌که رمان «پارانویا» بر روی قفسه کتاب فروشی‌های پایتخت «جمهوری بلاروس» قرار گرفت به شکل مرموزی نایاب شد. فروشندگان و متقاضیان کتاب نیز جواب مشخصی برای این حادثه ندارند. گویی اصلا‌ کتابی با این نام، توسط «ویکتور مارتینوویچ» نوشته نشده است.



ولی رمان «پارانویا» در واقعیت وجود دارد و رسماً در مسکو به زیر چاپ رفته و توسط انتشاراتی معروف (آسترال س.پ.ب)، به بازار کتاب فروشی‌های پایتخت بلاروس «مینسک» فرستاده شده و با وجود ناپدید شدن نسخه‌های چاپی، با سرعت تمام در دنیای اینترنت، در حال تکثیر می‌باشد.

«پارانویا» رمانی است درباره رابطه عاشقانه و زیبای یک زن و مرد در درون یک حکومت دیکتاتوری. اما در موازات آتش عشقی که در پیش‌زمینه داستان، خوانندگان را به تپشی داغ و جذاب سمت و سو می‌دهد در لایه‌های درونی‌تر قصه، نویسنده داستان، تصویر بدیمن و سیاهی را از رژیم زورگو و انحصارطلب خلق می‌کند که تمام وجودش آکنده است از احساسات منجمد شده، واقعیت‌های دست‌کاری شده و نامانوس.

توهماتی که رژیم دیکتاتوری در جامعه ایجاد کرده است از چنان قدرت تاثیرگذاری برخوردار است که شهروندان مملکت قادر به تفکیک بین اوهامات بمباردمان شده و حقیقت نیستند.

آنها نمی‌توانند تشخیص دهند که کدام یک از افکار ترسناک و نگران کننده، ساخته ذهن خودشان است و کدام آن ساخته و پرداخته حکومت است. دولت‌مردان بلوروس بی دلیل نبود که سراسیمه دستور جمع‌آوری و انهدام رمان فوق را در دستور کار خود قرار دادند با وجود آن‌که، قدغن کردن رمان «پارانویا» بزرگترین ضربه ای بود که به ادعای مردمی بودنش وارد آورد. 



همه انرژی دولت کنونی بلاروس، که به شکل فوق‌العاده ‌ای از حمایت مردمی دم می‌زند، در این نهفته است که از اعتماد بین خود و مردم نکاهد و به همین خاطر با همه خرابی که جمع‌آوری کتاب برایش داشت نتوانست به مردم اجازه خوانده شدن رمان را بدهد.

دولت دیکتاتور بلوروس که شدیدا مشغول تحمیل دروغ بزرگ آماده سازی کشور برای پیوستن به اروپا است در تفاوتی آشکار با دولت دیکتاتوری درون قصه رو‌‌در‌رو می‌شود. حکومت درون قصه سرشار است از دغدغه های غیر قابل کنترل، حکومتی که تلخ و منزوی گشته است. این نوع حکومت در تقابل آشکاری در برابر دولت واقعی بلاروس قرار می‌گیرد که از شادابی و انرژی بیکرانش برای پیوستن به جهان آزاد می‌گوید.

رمان «پارانویا» تصویری صمیمی و حقیقی می‌دهد از شخصیت‌های ساکن در دیکتاتوری که در فضای متوهم و بسته حتی قضاوت خود را نیز به زیر سئوال می‌برند. مردمان خلق شده در داستان«پارانویا»، در حکومت سوسیالیستی پیشین، قادر بودند با تا با وانمود کردن از اینکه آدمهای بی‌خطری هستند به زندگی ادامه دهند ولی در حکومت دیکتاتوری داستان، همه چیز در هاله غلیظ سوء‌ظن قرار گرفته‌ است تا آنجا که مرز بین واقعیت و توهم برای مردم مخدوش می‌گردد.

 

رمان فوق با چیره دستی تمام به این مضمون پرداخته است که بقای یک رژیم دیکتاتوری، در داشتن پلیس امنیتی خشن نیست، بلکه در داشتن شهروندانی است که استقلال شخصیتی‌شان دست‌خوش توهم شده است.



به عبارتی، نویسنده جوان ویکتور مارتینویچ، ادعا می‌کند که برنده انتخابات سیاسی در درون جعبه‌های آرا شکل نمی‌گیرد، بلکه در درون شعور افراد جامعه نقش می‌پذیرد.

دولت رسمی بلاروس با قدغن کردن کتاب پارانویا اشتباه بزرگی کرده است و به دام هدف اصلی رمان «پارانویا» درغلتیده است. ادبیات بلاروس ثابت کرد که دارای ذهن مستقلی است و در همهمه تبلیغاتی رژیم دیکتاتور، از استقلال فکری برخوردار شده است و دیر یا زود هویت مستقل خویش را به درون صندوق‌های رای خواهد کشاند.


 

پانوشت

این مطلب ترجمه‌ای است از:

Natalia Leshchenko, Belarus: love and paranoia, Open Democracy, 15 January 2010


 

http://zamaaneh.com/literature/2010/01/post_567.html


 

درباره نویسنده رمان « پارانویا»:

 Victor Martinovich در سال ۱۹۷۷ در بلاروس به دنیا آمد. در سال ۲۰۰۸ در رشته ی تاریخ هنر دکترا گرفت. در حال حاضر به عنوان پرفسور مدعو در دانشگاه های لیتوانی تدریس می کند و همزمان ادیتور نشریات بلاروسی است. به زبان های انگلیسی و فرانسه تکلم می کند و به دلیل علائق شخصی به سینما، نقد فیلم می نویسد.