“شهریار نه تنها افتخار ایران بلکه افتخار شرق است” (ملک الشعرای بهار)
سیدمحمد حسین بهجت تبریزی (شهریار) در سال ۱۲۸۵ شمسی در تبریز به دنیا آمد و در ۲۷ شهریور ماه سال ۱۳۶۷ دار فانی را وداع گفت و بنا به درخواست خود در مقبرهالشعرای تبریز به خاک سپرده شد و به جهت بزرگداشت این شاعر نامدار روز ۲۷ شهریور، روز ملی شعر و ادب ایران نامگذاری شد.
یادش گرامی باد
اثر جاودانی “افسانه” نیما یوشیج تاثیر عمیقی در شهریار گذاشت؛ در نتیجه شهریار هذیان دل، دو مرغ بهشتی به فارسی و بعد حیدربابایه سلام را به آذری با همان سبک رمانتیک به نظم کشید و در این راستا به قدری استادانه عمل نمود که بنا به گفته استاد شفیعی کدکنی: “بی هیچ تردیدی شهریار بزرگترین شاعر رمانتیک در شعر فارسی است”۱
حیدربابا نام کوهی است در روستای قیش قورشان (خشکناب) که شهریار دوران کودکی را در آنجا گذرانده و آنجا را نه آن که دیده بلکه نقش خیالش کرده بنابراین منظومه حیدربابا یه سلام، توصیف گرایی از طبیعت و مردمان آن سامان، گذشته و حال را به زبان ساده محلی به سبک رمانتیک به نظم کشید. زنده یاد استاد شهریار این منظومه به یاد ماندنی را در سال های ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ بنا به درخواست مادرش سروده است و در این باره خود شهریار می گوید:
“در آثار خود کم و بیش از موطن خود یادکرده و هرگز قانع نشده ام. در دلم بود که سرودی هم به شیوه ترانه های محلی داشته باشم که در ذائقه محلی ها خاصه در کام همبازی های دوران بچگی ام شیرین تر نماید. اما بر اثر طول اقامتم در تهران با لهجه محلی دهات آذربایجان خاصه با لطایف و تعبیرات آن تقریباً بیگانه شده بودم، حتی خاطره های کودکیم به صورت تابلوهای کم رنگ و نامفهومی درآمده بود. از وقتی که مرحوم مادرم به تهران آمد به تاثیر نفوذ سحرآمیز مادرم و بازگویی های گذشته ها و قصه های دوران کودکی، کم کم مردگان ذهنی من جان گرفته و تابلوهای گذشته ها دوباره رنگ آمیزی و نمایان شدند.”
استاد شهریار حیدربابا را شخص سالخورده، کدخدای ده که پیری است از گذشته ها خبر دارد طرف محبت خود قرار داده و به سخن گفتن و درددل با او پرداخته است. شهریار این منظومه را به زبان ساده، همان زبانی که مردمان آن سامان گفتگو می کنند سروده است و با توجه به محتوای درون مایه آن که فولکلور است و در آن وصف طبیعت و وابستگی آن با انسان ها، خاطرات کودکی، احساسات، بیان سنت ها، گرامی داشتن و یاد گذشتگان و بالاخره بیان مصائب و گرفتاری های امروزی مردم، این مجموعه را به گونه ای دنیای کوچک نمایان ساخته است.
به باور من آنچه شهریار را مشهور عالم کرده، منظومه حیدربابا یه سلام است؛ از نظر زبان شناسی و همچنین مطالعات رسم و آیین قومی خدمت بزرگی در جهت حفظ زبان آذری کرده است. در اهمیت این اثر باید بگویم که به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده است و در بسیاری از محافل ادبی مطالعه شده و در دانشگاه کلمبیا نیز مورد بحث رساله دکترا قرار گرفته است. حیدربابا یه سلام با عنوان فولکلور در دانشگاه میشیگان تدریس می شود. در ایران هم تعدادی از شعرا حیدربابا یه سلام را به فارسی به نظم کشیده اند ولی به هیچ وجه آن جذبه و روانی و زیبایی کلام خود متن را ندارد. به عقیده من این منظومه از صافی ترجمه چه به صورت نثر و یا نظم نمی گذرد و بنا به گفته یکی از دوستان این شعر بلند در بیشتر بخش هایش لاله ها را در بهاران می ماند که بر دامنه ها و دشت ها سرگرم طنازی اند، اگر به آنان دست بزنند گلبرگ هایشان ریخته، رنگ و جلوه شان به کلی درهم می شکنند. “کوتاه سخن، اگر بنا بشود که لامارتین را “شاعر دریاچه” و نیما را سراینده “افسانه” و حجازی را نگارنده “باباکوهی” بنامیم به نظر من شهریار را باید شاعر حیدر بابا نامید و به جرئت می توانم بگویم که نه “توماس هود” نه “شاتوبریان” و نه هوگو و نه حتی لامارتین چه در کمیت و چه در کیفیت هیچکدام به پای حیدربابا نمی رسد”۲
منظومه حیدربابا یه سلام (قسمت اول) ۷۶ بند دارد. ترجمه برخی از آنها همراه با تفسیر کوتاه در زیر آمده است:۳
بند چهار: حیدربابا! الهی پشت گرمی ات به آفتاب باشد،
الهی چهره ات خندان و چشمه هایت گریان باشد،
بگذار از کودکانت دسته ای از گل های وحشی ات درست کنند،
تو به دست نسیم بسپار و بگو به من آرد،
شاید بخت من به بوی دلاویز آن سر از خواب سنگین خود بردارد.
در این بند تشبیهاتی که آمده بسیار زیباست. توصیف طبیعت، پشت گرمی کوه، در صنایع بدیع شعری “تشخیص” است و همچنین خندان و گریان بودن چشمه ها “تضاد” است و سپردن دسته گل به نسیم هم “تشخیص” است.
در بند نوزده و بیست صحبت از دوران شیرین کودکی که خواننده را ناخودآگاه به یاد دوران کودکی خود می اندازد:
حیدر بابا زمانی که خورشید در ده غروب می کند،
بچه ها شام شان را خورده به خواب می روند،
آن زمان ماه از پشت ابرها غمزه کنان بیرون می آید،
از غصه های بی حد ما قصه ساز کن،
چشمان خفته را بدان غصه باز کن.
آنگاه که مادر بزرگ در تاریکی شب برای ما قصه می گفت،
آنگاه که باد و توفان، درب و پنجره ها را می کوبد،
آنگاه که گرگ شنگولی آقا بزه را می خورد،
ای کاش بازگشته و بچه می شدم،
از نو شکفته و بعد پژمرده می شدم.
در بند ۲۵ و ۳۱ صحبت از سنت ها و رسم و رسوم روستاییان است:
حیدربابا! آنگاه که عروسی دهکده به راه می افتد،
و دخترها فتیله روشنایی و حنای سرور می فروشند،
و داماد از پشت بام سیب در پای عروس به زمین می اندازد،
به یاد آرم که هنوز چشم من به دنبال دختران توست،
و چه ناله های جانسوزی که در ساز عاشق های محلی نهفته نگفته دارم.
شب عیدی، پیک و مسافرین به بادکوبه می رسد،
و گاوهایی که تازه زائیده بودند، برای بچه ها آغوز هدیه می دادند،
در چهارشنبه سوری، بازار گردو و مویز رواج داشت،
لب جوی دخترها می خوانند: بپر و اپر چارشنبه تا مثل آینه بختم باز شود.
در بندهای ۴۵ و ۷۲ و… اشعار رنگ سیاسی و اجتماعی بخود می گیرد. صحبت از آدم های گرگ صفت، سیاهی و ظلمت و مصائب و آلام بی شمار مردم دهکده به میان کشیده می شود. در جای دیگر مقایسه سال های گذشته را با حال می کند و می گوید چگونه دوستی و صفا و محبت انسان ها از بین رفته و جایش را به دورویی و دشمنی و کینه توزی سپرده است و مردم به خون همدیگر تشنه هستند.
حیدربابا! درختانت قد کشید
دریغا که جوانان را قد خمید
بره ها را لاغری آمد پدید
ظلمت شب به روشنی چیره شد
چشمان گرگ در سیاهی خیره شد
حیدر بابا! شیطان ما را گول زده،
محبت و دوستی را از دلها کنده
و ما را به سرنوشت سیاهی نشانده،
مردم را هم به جان هم انداخته
خون و کشتار جای صلح و آرامش گرفته است.
حیدر بابا! من نفس آتشین خود را در تو انداختم،
تو هم برگردان صدای مرا در آفاق انداز،
الهی که قفس جغد هم تنگ نباشد،
اما اینجا شیری است که به دام افتاده و فریاد می زند،
و بیهوده انسان های بی مروت را به یاری می طلبد.
منابع و مأخذ:
۱ـ در پرتو چراغ و آینه،شفیعی کدکنی.
۲ـ یادی از حیدربابا یه سلام، استاد روشن ضمیر.
۳ـ اینترنت: حیدربابا همراه با ترجمه فارسی.
تشکر فراوان از مقاله بسیار آموزنده و جالب شما در مورد استاد شهریار که جنبه هایی تازه ای از زندگی و شعر ایشان را بازگو میکند.