بهرام بیضایی در آخر “فتحنامه کلات” صحنه زیبایی خلق می کند که از برتر نوشته های ادبیات مدرن فارسی است. در این صحنه آی بانو که با زیرکی زنانه اش سرداران دشمن را به زانو درآورده و انقلاب را به پیروزی رسانده است فرمان می دهد:
“آن که [از دشمنان] شمشیر [بر زمین] نهاده پاره پوش و گرسنه نماند
خونخواهی بس است، بس
که مرگ بدین زندگی ها که از ما ستانده چنین عمر دراز یافته
…
این کلمات همه جا پراکنده شود:
زنان فرزندان خود را با نفرت از جنگ به دنیا بیاورند
دنیا به دست قهرمانان خراب شده
با ماست که بسازیمش
…
درود بر آن که بسازد
درود بر آن که بیارد جهان آبادان”
اما زیبایی این قطعه ـ مثل بسیاری نوشته های دیگر بیضایی ـ در این است که از محدوده ادبیات خارج می شود و بر گستره های دیگری مثل فلسفه و اجتماع سایه می افکند. “فتحنامه کلات” آموزه با ارزشی است که سی سال پیش راه و رسم هایی را پیشنهاد کرد که تازه ده سالی است آویزه گوش هایمان شده است.
جمعه گذشته، در یادمانی که برای بیست و پنجمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ خ برگزار شد صحنه های زیبای دیگری تکرار شد که سال ها چشم انتظار دیدن شان بودم. ویدئو موزیک آغاز برنامه از نوایی غمگین بر تصویری سیاه و سفید به آوای شاد بچه ها در فضایی پررنگ و آینده بین رخت برکشید؛ در رقص گروه “خورشید خانم” آن هایی که اعدام شده بودند چشم بندهای شان را برداشتند و رقصی شاد برپا کردند. همان ها، در رقصی دیگر رخت عزا از تن کندند و شادمانه پای کوبیدند. و در بین سخنران ها آن که از آن کشتار جان به در برده بود صادقانه گفت که از بین هزاران نفری که به مسلخ برده شدند تنها دو نفر را می شناسد که آگاهانه مرگ را انتخاب کرده بودند. گفت اگر رژیم فرصت داده بود بسیاری از این پنج یا هفت هزار نفری که اعدام شدند پا پس می کشیدند و زندگی را انتخاب می کردند. اما منظور رژیم این نبود.
یادمان جمعه گذشته اگرچه برای یادآوری بزرگ ترین فاجعه تاریخ معاصر ایران برگزار شده بود، اما نشانی شاد از تولد تفکری نو با خود داشت. همین مرا به نوشتن این مطلب تشویق کرد. مهم ترین دستاورد این برنامه این بود که این فاجعه برای اولین بار از مالکیت اپوزیسیون سنتی درآمد و به صاحب اصلی اش، مردم ایران، بازگردانده شد. سال ها این یادمان تنها به وسیله سازمان ها و احزاب سیاسی سنتی برگزار می شد که آن را از آن خودشان می دانستند و گاه حتا این گشاده دستی را نداشتند که نامی از کشته شدگان سازمان رقیب ببرند. امسال اما برای اولین بار نه تنها از کشته شدگان این کشتار بلکه از همه آن ها که در طول سالیان قربانی قساوت جمهوری اسلامی شدند، از مجاهد و کمونیست و سلطنت طلب و ملی گرا و بهایی و دیندار و بی دین به یک زبان نام برده شد. دیگر آن که شعارهای کلیشه ای جای خودشان را به آگاهی بخشی دادند. تا پیش از این، بسیاری حرف ها بودند که تنها در گفتگوهای خصوصی می شد شنیدشان. مثلا این که آن ها که بیگناه اعدام شدند آدم هایی عادی مثل من و شما بودند با تمام ضعف و قدرت های مان. این که وقتی خبر اعدام ها به بندهای زندان درز کرد همه به هم هشدار می دادند که خطر اعدام واقعی است و باید کوتاه آمد. این که اگر منظور خمینی تنها زهر چشم گرفتن و به عقب نشاندن زندانیان بود این کار بدون آن همه اعدام به سادگی انجام پذیر بود. این که درستکارانی مثل آیت الله منتظری که به قیمت رانده شدن از دایره قدرت با خمینی درافتادند چگونه نقطه آغاز سقوط جمهوری اسلامی را رقم زدند.
این که سقوط جمهوری اسلامی از همان زمان شروع شد و هنوز هم ادامه دارد موضوعی نیست که اپوزیسیون سنتی حاضر به گردن گذاشتن به آن باشد. دلیلش هم ساده است، از دید اینان هیچ پیشرفتی پیشرفت نیست مگر این که به رهبری اینان به دست آمده باشد. همین است که با اصرار چند پاره شدن دایره قدرت در جمهوری اسلامی را انکار می کنند و آن ها که از دایره قدرت جدا شده اند اما به این و آن سازمان اپوزیسیون نپیوسته اند را وابستگان به جمهوری اسلامی معرفی می کنند و با تمام تلاش می خواهند آن ها را به اردوی دشمن پس بفرستند. اینان به پایان رسیدن ترورهای خارج از کشور را پیروزی به حساب نمی آورند و هنوز بر قدر قدرت بودن جمهوری اسلامی اصرار دارند. اینان تلاش های موفق مردم در داخل کشور را که ذره ذره جمهوری اسلامی را به پس رانده و اندک اندک آن چه را در این سال ها به یغما رفته بود را دارد پس می گیرد به حساب نمی آورند. اینان حتا پیروزی بزرگ مردم در به عقب راندن جمهوری اسلامی تا جایی که تعدادی ـ هرچند ناچیز ـ از زندانیان سیاسی را بی آن که توبه کنند آزاد می کند توطئه پنهان به حساب می آورند. راستی کدام یک از گروه های اپوزیسیون سنتی ـ از راست تا چپ ـ می تواند ادعا کند که در آزادی زندانیان سیاسی کمترین نقشی داشته است؟
واقعیت این است که امروز جمهوری اسلامی در ضعیف ترین موقعیت خود از شروع انقلاب قرار دارد. خامنه ای و اطرافیانش این را دریافته اند که احتمال سقوط شان واقعی است و روزی که روزش برسد خامنه ای نه خمینی است که بتواند کودکان سیزده ساله را به روی مین بفرستد و نه می تواند روی دوستی و حمایت روسیه و چین حساب باز کند. واقعیت این است که خامنه ای به عقب نشسته است. و واقعیت این است که تنها تلاش های مردم بود که باعث عقب نشینی خامنه ای شد ـ حتا در هشت سال گذشته که به نظر سال های شکست به نظر می رسید. امروز این ضعف به جایی رسیده است که باید دست به دامن خاتمی شود تا در گاردین به غرب پیام دهد که حاضر به قبول بازی با شرایط آنان است. و به جایی رسیده است که با دشمنان داخلی از در دوستی درآمده و با رفسنجانی ملاقات های پی در پی دارد و شرایط او را برای بازگرداندن سپاه به پادگان ها مورد بررسی قرار داده است. این عقب نشینی را تنها مردم، و نه اپوزیسیون، به جمهوری اسلامی تحمیل کردند.
ناکام گذاشتن تلاش خامنه ای برای خروج از بن بست بستگی به تاکتیک هایی دارد که از این پس به وسیله مردم در پیش گرفته خواهد شد. درست همین جا است که تولد آن تفکر نوینی که در بالا از آن سخن گفتم اهمیت پیدا می کند. برای من جای غرور دارد که زادگاه این تفکر این جا در کانادا است. تفکری که توانست ایران تریبونال را در لاهه برگزار کند و در یک دادگاه بین المللی ـ اگرچه هنوز ضمانت اجرایی ندارد ـ نسل کشی جمهوری اسلامی را به اثبات برساند. تفکری که توانست هر سه حزب کانادایی را متقاعد کند تا همصدا در پارلمان کشتار ۶۷ را به عنوان جنایت علیه بشریت به رسمیت بشناسند. تفکری که برایش حقوق اولیه بشر مهم تر از دیندار بودن یا نبودن است. و تفکری که کشتار ۶۷ را یک فاجعه ملی معرفی کرد که به تک تک مردم ایران آسیب رسانده است.
همان طور که خمینی با تاخیر بسیار مجبور به نوشیدن جام زهر شد خامنه ای هم با تاخیر متوجه نزدیک شدن نقطه پایان شده است. او تلاش دارد در جبهه غرب به آتش بس برسد تا بتواند در جبهه داخل آن عقب نشینی هایی که گفتم را باز پس بستاند. تصور خامنه ای بر این است که به توافق با غرب به مراتب ساده تر از توافق با مردم ایران است که تصور بسیار درستی است. آن چه برای غرب مهم است خنثی کردن ماشین اتمی ایران است و رعایت حقوق بشر در ایران برایش اهمیتی ندارد. کما این که اوباما در سخنرانی اش در سازمان ملل هیچ اشاره ای به این موضوع نکرد. این را در همین یکی دو سال گذشته در برمه هم شاهد بوده ایم که چگونه با باز شدن درهای این کشور بر روی سرمایه گذاری های خارجی به ناگهان موضوع حقوق بشر در این کشور به فراموشی سپرده شد تا جایی که حتا نقش مستقیم ارتش در دامن زدن به نسل کشی ای که بر علیه مسلمانان روهینگا انجام گرفت و هنوز می گیرد نادیده گرفته شد. حتا آنگ سان سوچی هم که با یک سخنرانی کوچک می توانست جلو این خونریزی را بگیرد تصمیم گرفت با سکوتش با نظامیان حاکم همراه شود. من تردیدی ندارم که این اتفاق برای ما هم خواهد افتاد. و درست در همین نقطه است که نقش ایرانیان خارج از کشور و تفکر نوینی که صحبتش را کردم پررنگ می شود. باید به هر شکل ممکن بر دولت های غربی، از جمله کانادا، فشار آورد تا مسئله حقوق بشر را در مذاکرات شان با جمهوری اسلامی به موضوع اصلی بدل کنند. در نبود چنین فشاری، بسیار محتمل است که کشورهای غربی به این توافق برسند که اگر ج.ا. از دستیابی به بمب اتمی چشم پوشی کند آنها هم در زمینه سرکوب مردم به وسیله ج.ا. چشم پوشی خواهند کرد.
پشتیبانی و همراهی با این تفکر نو می تواند از بروز فاجعه دیگری که در راه است پیش گیری کند.
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca