معرفی

برنامه “روابط دیپلماتیک بین کانادا و ایران ـ نقش جامعه ایرانی-کانادایی” در روز ۱۲ نوامبر ۲۰۱۷ در آدیتوریوم ارت ساینس برگزار شد. در این برنامه سیاستمداران ایرانی و روسای پیشین کنگره ایرانیان کانادا در این زمینه صحبت کردند. سخنرانان شامل علی احساسی، بهنام اصفهانی‌زاده، رضا بنایی، امیر خدیر، فرخ زندی، ارسلان کهنمویی‌پور، و رضا مریدی بودند. افزون بر این افراد، از بیژن احمدی، مجید جوهری، و سعید حریری هم دعوت شد که نفر اول نپذیرفت، نفر دوم هیچ‌گاه جواب نداد، و نفر سوم وقتش را در اختیار دیگر شرکت‌کنندگان گذاشت.

به‌جرئت می‌توانم بگویم برنامه “روابط دیپلماتیک …” مشکل‌ترین برنامه‌ای بود که در تمام عمرم در برگزاری‌اش همکاری کرده‌ام. مشکل‌ترین بود … اما به‌ انجام رسید!

اگر بخواهم به خلاصه‌ترین شکل ممکن فصل مشترک آن‌چه در این برنامه بیان شد را عنوان کنم این است که سخنران‌ها دیدگاه‌های بسیار متفاوتی پیرامون سطح روابط دیپلماتیک داشتند، اما همه در مورد ایجاد دفتر خدمات کنسولی که درخواست‌هایی مانند تمدید گذرنامه، و تنظیم وکالت‌نامه و کارهای دیگری ازاین قبیل را انجام دهد همفکر و هم‌نظر بودند. امیر خدیر به‌خوبی بر این موضوع تاکید کرد که انتظار جامعه ایرانی برای دریافت خدمات کنسولی انتظاری بجاست، و از سوی دیگر، اتهام مزدوری ج.ا. و وابستگی به لابی اسرائیل که موافقان و مخالفان روابط دیپلماتیک به یک‌دیگر می‌زنند یکی از ناشایست‌ترین رفتارهایی است که در جامعه ایرانی رواج دارد. رضا مریدی با جسارت قابل تحسینی این واقعیت را عنوان کرد که زمانی با روابط دیپلماتیک مخالف بوده، اما امروز شرایط فرق کرده و او با برقراری چنین روابطی موافق است. او در عین حال بر این تاکید کرد که به آن گروه از موافقان تعلق دارد که از سر گیری روابط را مستقل از بهبود شرایط حقوق بشر نمی‌دانند.

سه گرایش فکری

برای درک بهتر از ریشه کشمکش‌های فکری در چارچوب جامعه ایرانی-کانادایی لازم است شناخت بهتری از سه گرایش فکری اصلی به دست آوریم.

گروه اول، گرایشی است که تنها با ایجاد دفتر خدمات کنسولی موافق است و گسترش روابط سیاسی در سطح سفارت را مخالف منافع جامعه ایرانی-کانادایی می‌داند. این گرایش بر این اعتقاد است که بازگشایی سفارت پای جاسوسان و مقامات امنیتی ج.ا. را به کانادا باز می‌کند و امنیت جامعه ایرانی-کانادایی را به‌خطر می‌اندازد.

گروه دوم هم با ایجاد دفتر خدمات کنسولی موافق است و افزون بر آن، گسترش روابط سیاسی در سطح سفارت را هم به‌نفع منافع جامعه ایرانی-کانادایی ارزیابی می‌کند با این شرط که این گسترش گام به گام و همراه با گشایش قابل اجرا و قابل اندازه‌گیری در زمینه حقوق بشر از سوی جمهوری اسلامی باشد. برای نمونه، آزادی زندانیان سیاسی ایرانی-کانادایی (مثلا سعید ملک‌پور) به‌عنوان گام اغازین در این زمینه یکی از عملی‌ترین خواسته‌هایی است که دولت کانادا می‌تواند از ج.ا. انتظار داشته باشد.

گروه سوم، گرایشی است که خواستار از سرگیری روابط دیپلماتیک به‌طور کامل و بی هیچ قید و شرط و امتیازی از سوی ج.ا. است. این گروه بر این اعتقاد است که خدماتی مانند تمدید پاسپورت و تنظیم وکالت‌نامه تنها زمانی امکان‌پذیر است که روابط کامل سیاسی برقرار شده باشد. این گروه هیچ‌گاه روابط کامل سیاسی را به‌صورت مشخص توضیح نمی‌دهد، اما بنا بر عرف شناخته شده رابطه کامل سیاسی یعنی گشایش بخش‌های گوناگون سفارت، از فرهنگی گرفته تا تجاری و سیاسی و نظامی و امنیتی است.

به‌نظر نمی‌آید احتیاج به توضیح چندانی باشد که گروهی که در عمل ارائه خدمات کنسولی را به تاخیر می‌اندازد گروه سوم است که بر روابط کامل و بی‌قید و شرط پافشاری می‌کند و به خواسته‌ها و حساسیت‌های دولت کانادا بی‌توجهی نشان می‌دهد. رهبران این گروه، در تبلیغات‌شان گروه اول و دوم را یک‌کاسه می‌کنند و همه را با انگ مشترک “تحریمی‌ها” معرفی می‌کنند بی‌آن‌که به تفاوت‌ها و اختلاف نظرهای واضح بین آن دو گروه اشاره کنند. اگر تبلیغات گروه سوم را باور کنیم، دو گروه اول و دوم همگی طرفدار تحریم‌های اقتصادی کامل علیه مردم ایران، به‌ویژه تحریم‌های دارویی که به مرگ و میر کودکان منجر شود هستند. آن‌ها هم‌چنین آمریکا و اسرائیل و عربستان را به حمله نظامی به ایران تشویق می‌کنند، و مخالف بازگشایی سفارت هستند. گروه سوم، همان کسانی هستند که نمایندگان‌شان از حضور در برنامه “روابط دیپلماتیک …” سر باز زدند و هواداران‌شان این برنامه را تحریم کردند.

با این‌حال، این واقعیت غیرقابل انکار است که اگر از روز اول بنای گفتگو با دولت کانادا بر سر یافتن راه حلی گذاشته شده بود که هم منافع دولت کانادا و هم خواسته‌های جامعه ایرانی-کانادایی را در نظر گرفته باشد به احتمال تا امروز توانسته بودیم به توافقی بر سر بازگشایی دفتر خدمات کنسولی دست پیدا کنیم. در برابر، چند فرد بی‌تجریه و ناآگاه از مسائل دیپلماتیک پرچمدار بازگشایی سفارت شدند و تصورشان بر این بود که با نشان دادن چند هزار امضا می توانند دولت کانادا را وادار کنند تا بی‌توجه به منافع خودش و سیاست‌های جهانی پس بنشیند و به خواست این افراد مبنی بر بازگشایی بی‌قید و شرط سفارت تن دهد. نتیجه این شد که نه‌تنها سفارت بازنشد، بلکه آن امکانی نیز که برای گشایش دفتر خدمات کنسولی فراهم شده بود بر باد رفت. ناآگاهی این گروه تاآن‌جا بود که در برابر پرسش صریحی در زمینه پایمال شدن حقوق بهائیان در ایران پاسخ دادند چیزی در این زمینه نمی‌دانند. همین‌طور، زمانی‌که از زیر پا گذاشته شدن حقوق بشر به ‌وسیله ج.ا. صحبت به میان آمد‌، به‌جای هرگونه توضیحی به این توجیه دست آویختند که چرا تنها از جمهوری اسلامی ایراد می‌گیرید در حالی‌که عربستان و اسرائیل و حتا خود کانادا نیز این حقوق را زیر پا می‌گذارند!

من نمی‌توانم تصور کنم در ذهن گویندگان این توجیه در آن زمان چه می‌گذشت؟ آیا انتظار داشتند سناتورها در برابر این منطق کوبنده با ترس و لرز به اتاق پشتی پناه ببرند و تصمیم بگیرند از این پس به جمهوری اسلامی هم حق بدهند هم‌پا با عربستان اعدام کند و به اندازه نتانیاهو سرکوب؟ و تصویب کنند به همان تعداد زره‌پوش‌هایی که برای سرکوب تظاهرات به عربستان فروخته شدند به جمهوری اسلامی نیز فروخته شود؟ و همان‌قدر که سرکوب فلسطینی‌ها به‌ دست نتانیاهو مورد چشم پوشی واقع می‌شود به ج.ا. هم سخت گرفته نشود؟

اما در گفتگو با دولت کانادا می‌شد راه دیگری در پیش گرفت و تکیه بر منافع مشترک دو طرف به‌عنوان نقطه شروع است. این‌که آزادی افرادی مانند سعید ملک‌پور خواست مشترک دو طرف است و از سوی دیگر، گشایش دفتر خدمات کنسولی در دو کشور هم خواسته مهمی است که جامعه ایرانی-کانادایی به‌دنبال آن است.

کمتر کسی می‌تواند تردید کند که اگر دولت کانادا از حمایت جامعه ایرانی نسبت به حساسیت‌هایش اطمینان حاصل می‌کرد با دست و دل بازتری بر سر میز مذاکره می‌نشست، اما آن چه دولت کانادا با آن مواجه شد چند جوان بودند که هنوز جوهر مدرک لیسانس‌شان خشک نشده می‌خواستند به آن‌ها بقبولانند که رابطه بی‌قید و شرط با ج.ا. به ‌نفع کانادا است وگرنه سر و کار دولت با شانزده‌ هزار امضا کننده ی خشمگین است!

از راست: علی احساسی، امیر خدیر، رضا مریدی، مهردخت هادی، آتوسا مهدویان، بهنام اصفهانی زاده، فرخ زندی، رضا بنایی، ارسلان کهنمویی پور

تحریم برنامه “روابط دیپلماتیک …”

گرایش سوم، یعنی تفکری که هر کس با آن نیست را “تحریمی” می‌نامد، برنامه “روابط دیپلماتیک …” را تحریم کرد. سخنرانانی که به این برنامه دعوت شده بودند یا دعوت را پس زدند و یا اصلا پاسخی به آن ندادند. این در حالی بود که آقایان بیژن احمدی و مجید جوهری در برنامه‌های بسیاری با موضوع بازگشایی سفارت در سراسر کانادا حضور پیدا کرده بودند و در این زمینه صحبت کرده بودند. تنها تفاوت برنامه “روابط دیپلماتیک …” با برنامه‌های مشابه پیشین در این بود که شرکت‌کنندگان در برنامه اخیر از میان همه گرایش‌های گوناگون جامعه ایرانی می‌آمدند و لزوما با نظرات آقایان احمدی و جوهری موافقتی نداشتند.

تحریم “روابط دیپلماتیک …” از سوی کسانی که تحریم را ناپسند می‌شمارند تنها به این معنا است که این افراد تنها در جمع موافقان و هواداران خودشان است که اعتماد به نفس دارند و می‌توانند از نظرات‌شان دفاع کنند. شرکت نکردن این افراد بسیار تاسف برانگیز بود چون چندین پرسش بنیادی را باز بی‌پاسخ گذاشت:

چرا زمانی‌که می‌توان تلاش‌ها را بر بازگشایی دفتر خدمات کنسولی متمرکز کرد باید بر بازگشایی کامل سفارت پافشاری کرد؟

آمریکا و ایران با فاصله کوتاهی بعد از انقلاب روابط دیپلماتیک خود را به‌طور کامل قطع کردند. با این‌حال، خدمات کنسولی به‌طور مرتب به ایرانیان مقیم آمریکا و در چند سال اخیر به ایرانیان ساکن کانادا ارائه شده است. آیا برای ارائه چنین خدماتی در کانادا احتیاج به بازگشایی کامل سفارت است؟

تحریم برنامه “روابط دیپلماتیک …” تنها یک معنی می‌تواند داشته باشد و آن این است که پنهان کردن تلاش برای بازگشایی سفارت در پشت خواسته ی معقول ارائه ی خدمات کنسولی فریب بزرگی بود که تنها در یک جمع دست‌چین شده خودمانی می‌توان از افشایش پیش‌گیری کرد. این افراد در یک سال و نیم گذشته تنها با تکیه بر فریب توانسته‌اند بخشی از جامعه را به ‌دنبال خود بکشانند و از حمایت صادقانه ی آنان سوء‌استفاده کنند. آقای جوهری به‌ خوبی به مواضع حزب خودشان ـ حزب لیبرال ـ در رابطه با روابط دیپلماتیک با ج.ا. اطلاع دارند و آگاه هستند که این سیاست در رودررویی کامل با تقاضای بازگشایی سفارت است.

 

جامعه ایرانی-کانادایی و گرایش‌های افراطی

گلوگاه مشکلات جامعه ایرانی-کانادایی حضور دوگرایش افراط‌گرا است که همان‌قدر که با یک‌دیگر دشمن هستند در اصول و رفتارها همسان و هم‌شکل‌اند. یک انتهای این افراط‌گرایی، اپوزیسیون سنتی ایرانی قرار دارد و انتهای دیگر آن همسویان با جمهوری اسلامی. یک سو راست افراطی درون کشور است که سپاه پاسداران و قوه قضاییه و خامنه‌ای هستند و سوی دیگر راست افراطی خارج از کشور که برخی حتا نام کمونیست بر خود دارند. و هر دو تمامی جامعه را دنباله‌رو خود معرفی می‌کنند. همسویان هرکس که به ایران رفت و آمد کند یا در انتخابات رای دهد یا اعتقادات مذهبی داشته باشد را جزء لشگریان خود می‌شمرند. این را در برنامه ۵ نوامبر دیدیم که چند تن از شرکت‌کنندگان به همسویان ایراد گرفتند که چرا به ‌خود اجازه می‌دهند از اعتقادات مذهبی مردم سوء‌استفاده کنند و از جمله عاشورا را گروگان بگیرند و از آن استفاده سیاسی به‌نفع گرایشات سیاسی خود بکنند.

دشمنی این دو گروه تنها در رقابت بر سر دستیابی به قدرت است، وگرنه بسیار دشوار است اختلاف دیگری در شیوه‌های رفتاری و کرداری آن‌ها پیدا کرد. هر دو گروه نیز هواداران و بولی‌ها و بزن‌بهادرهای خود را در بین جامعه ایرانی-کانادایی دارند. در همان برنامه ۵ نوامبر، انتقاد مودبانه آن کسانی که نمی‌خواستند اعتقادات مذهبی‌شان آلوده به سیاست‌های همسویان شود با توهین و تهمت مورد برخورد قرار گرفتند تا جایی که دوربین خانمی که از این برخورد فیلم گرفته بود را از او گرفتند و سکیوریتی را خبر کردند. زشت‌تر از آن این‌که درست همان فردی که در آن جلسه منتقدان را مورد توهین و تهمت قرار داده بود خود با استفاده از آزادی فیلمبرداری در جلسه ۱۲ نوامبر و برخلاف پروتکلی که در آغاز برنامه اعلام شده بود به تصویربرداری از شرکت‌کنندگان پرداخت. و بعد با شخص مشابهی از جناح مقابل دعوای پر سر و صدایی راه انداخت به‌ طوری‌که ما مجبور شدیم از پلیس دانشگاه کمک بخواهیم و دعوای دو ایرانی افراطی را برای‌شان توضیح دهیم. فرد فیلمبردار همزمان با سررسیدن پلیس محل را ترک کرد و پلیس موفق به صحبت با او نشد.

آیا “روابط دیپلماتیک …” برنامه موفقی بود؟

هدف برگزارکنندگان، برنامه‌ای آموزشی بود که به جامعه ایرانی-کانادایی کمک کند تا پیرامون موضوع روابط دیپلماتیک با آگاهی بیشتری تصمیم‌گیری کنند. آیا توانستیم به این هدف دست پیدا کنیم؟ پاسخ این پرسش چندان ساده نیست. در زمینه‌هایی موفق بودیم و در جاهای دیگری ناموفق.

ما موفق شدیم به‌رغم تمام کارشکنی‌های همسویان، دیدگاه‌های متنوعی که با ظرافت گرایش‌های گوناگون موجود در جامعه ایرانی ـ کانادایی را نمایندگی می‌کردند گرد آوریم. تلاش‌های بسیاری شد تا سخنران‌هایی که دعوت ما را پذیرفته بودند را به انصراف وادارند. تلاش‌های بیشتری شد تا در فیسبوک و این‌جا و آن‌جا برنامه و برنامه‌ریزان را زیر سئوال ببرند و در بحث‌های پایان‌ناپذیر و پرسش‌ها و اتهامات تکراری درگیر کنند. این‌که توانستیم از همه این‌ها کارشکنی‌ها جان سالم به‌در ببریم از دید من مهم‌ترین موفقیت ما بود.

هم‌چنین، موفق شدیم برنامه را با برگزارکنندگانی که به‌لحاظ فکری ناهمگون بودند به انجام برسانیم. گرد هم آوردن افرادی که به‌ لحاظ فکری از یک جنس نباشند، اما این توانایی را داشته باشند که با هم و در کنار هم کار کنند و پروژه‌ای را به انجام رسانند بدعت تازه‌ای در جامعه ایرانی-کانادایی بود. قصد این بود که به‌همان شکل که سخنران‌ها از گرایش‌های گوناگون فکری می‌آیند، برگزارکنندگان هم از نگرش‌های سیاسی و اجتماعی ناهمگون باشند. این‌که آدم‌های هم‌فکر و همراه برای رسیدن به هدفی با هم همکاری کنند کار نویی نیست، اما همراهی و همکاری افراد ناهمگون تفکر تازه‌ای است. ما این کار را کردیم.

در ترکیب فکری و سنی شرکت‌کنندگان هم نمی‌توان گفت ناموفق بوده‌ایم، اگرچه از آن‌چه برای‌مان ایده‌آل بود فاصله داشتیم. به‌لحاظ کیفی، گرایش‌های گوناگون فکری را به‌وضوح می‌شد در بین شرکت‌کنندگان شاهد بود، اما از دید کمی، نسبت هر یک از آن گرایش‌ها با واقعیت جامعه ایرانی همخوانی نداشت. بزرگ‌ترین غایب، هواداران همسویان با جمهوری اسلامی بودند. از جمع چند ده‌نفره‌ای که معمولا در برنامه‌های این جناح حاضر می‌شوند تنها چند نفر در برنامه “روابط دیپلماتیک …” حاضر بودند. در برابر، تعداد آن‌ها که از شعارها و تشویق‌های‌شان به‌ سادگی می‌شد فهمید از هواداران اپوزیسیون سنتی هستند زیاد بود. این‌ها چنان رفتار می‌کردند که گویی نه برای گوش دادن به سخنرانی‌ها، بلکه تنها برای هورا کشیدن و شعار دادن به سالن آمده بودند، اما بیشترین بخش جمعیت به افراد مستقلی تعلق داشت که اگرچه نه داد کشیدند و نه شعار دادند، اما حضور سنگینی داشتند.

اپوزیسیون سنتی با همان روش‌های ناکارآمد کهنه، با شعارهایی که چهل سال است ما را نه به جلو بلکه بسیار به عقب رانده است سعی در نشان دادن حضور خود داشت. تندخویی‌های همیشگی، متهم کردن هرکس که کلامی جز آن‌چه به آن عادت دارند می‌گفت، استفاده از نام و یاد جان‌باختگان برای پیشبرد هدف‌های کم‌ارزشی مانند در اختیارگرفتن بیش از حد میکروفون، نمونه‌های کوچکی از چنین ناهنجاری‌ها بود. این را بسیاری گفته‌اند ـ و من هم باور دارم ـ که این تندخویی‌ها ناشی از آسیب‌هایی است که این جماعت از ج.ا. دیده‌اند. و نتیجه می‌گیرند ـ و من به آن باور ندارم ـ که نباید از اینان ایراد گرفت چرا که آن‌چنان از ج.ا. خشمگین و سرخورده هستند که تنها با همین شعارها و فریادهاست که آرام می‌گیرند، اما من در این تخلیه خشم آن‌قدر نکات منفی می‌بینم که سکوت در برابر این افراد را اشتباه بزرگی می‌دانم. مهم‌ترین اشکال تخلیه خشم با این شیوه این است که فرد شب که به‌خانه رفت با لبخندی بر لب و وجدانی آسوده سر بر بالین می‌گذارد با این تصور که “امروز هم مبارزه‌ام با جمهوری اسلامی را کردم”، در حالی‌که آن‌چه اینان می‌کنند کوچک‌ترین نزدیکی و قرابتی با مبارزه با ج.ا. ندارد. آن فریادها و شعارها در ذهن یک بیننده بی‌طرف تنها این پرسش را پیش می‌آورد که آیا اینان هستند که می‌خواهند برای ما آزادی و احترام به حقوق بشر و عدالت اجتماعی را به ارمغان بیاورند؟ این تندخویی‌ها و تهمت زدن‌ها و حق دیگران را نادیده گرفتن‌ها چقدر با رفتارهای مشابهی که از همسویان با جمهوری اسلامی در جلسه هفته پیش دیدیم تفاوت دارد؟ آن‌جا جلو اظهار نظر شخصی که به‌نظر می‌رسید خود مذهبی است یا دست کم برای مذهب احترام قائل است را با توهین و تهمت گرفتند و این‌جا هم هرکسی که کوچک‌ترین زاویه‌ای با این جماعت داشته باشد با توهین و تهمت‌های مشابه روبرو می‌شود. آیا یک ناظر بی‌طرف حق ندارد این رفتار را با رفتارهای مشابهی که از حزب‌الله سراغ داریم مقایسه کند؟ حکایت این افراد حکایت شعر شاملو است که از گم شدن آرمان‌های پرقیمت انسانی زیر رسوب سنگین رنج و ستم می‌گوید:

با ما گفته بودند آن کلام مقدس را با شما خواهیم آموخت

لیکن به‌خاطر آن عقوبتی جانفرسای را تحمل می‌بایدتان کرد

عقوبت جانکاه را چندان تاب آوردیم، آری

که کلام مقدس‌مان، باری

از خاطر گریخت

کلام آخر

یکی از همکارانم که در برنامه “گفتگو با بنیان‌گذاران کنگره” با هم همکاری کرده بودیم داشت نقد خودش از برنامه “روابط دیپلماتیک …” را برایم می‌گفت. یکی از ایرادهایش این بود که نمی‌بایست در خبر کردن پلیس دانشگاه آن‌قدر تاخیر می‌کردیم و می‌بایست از همان آغاز از پلیس می‌خواستیم یک‌نفر را برای ایمنی در اختیار برنامه بگذارد. وقتی در پاسخ با سکوت من روبرو شد ادامه داد: “فکر می‌کنی اگر یک پلیس آن‌جا بود آن دو نفر جرئت می‌کردند آن‌چنان به هم بپرند؟ ندیدی تا پلیس آمد آن یکی فرار کرد؟ فکر می‌کنی اگر پلیس آن‌جا بود آن شخص اصلا جرئت می‌کرد از چهره شرکت‌کنندگان تصویر بگیرد؟ فکر می‌کنی همین‌که از مردم خواهش کنی که از چهره‌ها فیلم نگیرند و برنامه را پخش زنده نکنند کافی است؟ یعنی هیچ‌کس پیدا نمی‌شود که قانون‌شکنی بخشی از شخصیت و وجودش شده باشد؟” … و همین‌طور داشت مثال می‌آورد و من دلم می‌خواست پاسخ دهم “نه! اصلا این‌طور نیست که تو می‌گویی. ما ایرانی‌ها به آن‌چنان بلوغ فکری و اجتماعی رسیده‌ایم که تنها یک خواهش کافی است تا قانون جلسه را رعایت کنیم. ببین، از بین آن‌همه افرادی که به آن برنامه آمده بودند تنها دو نفر دعوا راه انداختند. چرا باید آن‌همه افرادی که با همه داد و فریادها با هم دست به یقه نشدند به آتش این دو نفر بسوزند؟” … اما هیچ نگفتم!