اکنون ماههاست که با هر خبر و شنیده ای دلمان می لرزد و رعشه ای از غم و امید وجودمان را به لرزه درمی آورد.


شهروند ۱۲۵۰  پنجشنبه ۸ اکتبر ۲۰۰۹


 

اکنون ماههاست که با هر خبر و شنیده ای دلمان می لرزد و رعشه ای از غم و امید وجودمان را به لرزه درمی آورد. زندگی دیگر آن طعم روزمرگی خود را از دست داده و به جدالی دلچسب تر از من و تو و اشتغالات همیشگی درآمده یا شاید برای گروه کثیری از ما ایرانیان این چنین است.

هر روز با شنیدن یا خواندن خبری از وطن مان داغ دل تازه می شود، به دنبال راهی یا جایی برای فریادهای سرخورده مان می گردیم شاید آرام گیریم. من نیز چون دیگر آوارگان دور از وطن، یا حنجره را پاره کرده ام تا فریاد ملتم را به گوشی شنوا برسانم و یا کاغذی را پر از واژه ی درد و تمنا و دادِ سیاهی نمودم که شاید سپیدی در پی آرد و مرهمی باشد بر این زخم چندین ساله.

هفته ی پیش از سفر رئیس دولت منفور یا محبوبمان بود که دل در سینه چنان شوق فریاد داشت که قرارم ربود و چون راهی جز قلم نیافت با نهایت سادگی نوشت و نوشت به این امید که اگر فرصتی بود مُهر از لبان خاموش برگیرم و در کنار جمعی همدل درد مشترک را فریاد کنم. در این میان ذوق سفر سبب شد که طومار دلتنگی مان در خانه بماند و لزومی برای تکرارش پیش نیاید و می رفت که چون دیگر نوشته ها بماند که بماند، تا امروز، صبح زود خبر آمد که آشنایی (اگرچه این روزها همه آشناییم و فامیل و هموطن) در ساعاتی از یک بعدازظهر آرام به همراهی دوستی از حوالی پارک قیطریه و تهران عبور می کردند که مورد ضرب و شتم وحشیانه چندین مأمور لباس شخصی قرار گرفتند و در حالی که فریاد می زدند و مکرراً می پرسیدند چه کردیم؟ که هستید؟ چرا می زنید؟ دست و سر شکسته به اتومبیلی پرتاب شدند در این میان پدر بی خبر با پسر خود تماس می گیرد و فقط می شنود که پسر ۲۱ ساله اش فریاد می زده "کمک مرا کشتند!" قصه کوتاه، بی رحمی تا چه حد که او را با لگد به بیرون اتومبیل می اندازند و چندین بار از روی بدن نیمه جانش رد می شوند. دیگری اما موفق به فرار می شود و تلفنی گزارش می دهد و متواری است…

آی آدمها آدمها

این بود که تصمیم گرفتم نوشتار گذشته را ضمیمه کنم گرچه شاید بی سود؛ گرچه شاید هیچ هیچ اما دل پر از درد است و درد    آی آدمها آدمها


 

زمان سرآمد و آدمی هیچ از آدمیت بویی نبرد

دفتر آدمیت را خالی دیدم


 

این سخن کمی بیش از یک قرن پیش از زبان اولین جهانگرد ایرانی مرحوم حاج سیاح در مقدمه ی کتاب خاطرات اش است که با خواندنش درمی یابیم که بخش عظیمی از این جمله ی تاریخی در مورد موطن عزیز ما ایران است.

گذشته که رفته است و امروز باز با تاسف باید چنین سخنی بر لب راند! ای وای که ما انسانها چه کم اندرز پذیریم و چه آسان از خدایی و خداپرستی و دین داری و انسانیت می لغزیم و در دامان بی گریز اهریمن خودپرستی و خودخواهی و خودبینی و خودمحوری غوطه می زنیم، آنچنان که حتی سیلی محکم خلقی را به صورت نوازشی و خروش ملتی را در پی بی عدالتی خس و خاشاکی و نوای بیدار شو همرزمانمان را هم نافرمانی و یاوه گویی می پنداریم و خود را بی نظیر و عاری از هر خطا و خدای مطلقه بر روی کره خاکی ـ اگر توانیم و اگر نه لااقل در وطن مظلوم خود ـ می خوانیم.

ای وای تو بگو ما کجاییم!

ای دوست   ای دشمن   ای آنچه که ندانم چه خوانمت که به خودبیگانگی ات و دیو پرآشوب درونت آتشی تازه نریزم که دودش خلقم را و وطنم را کور کند.

چه بنامت هموطن ـ هم کیش ـ همدل ـ همصدا ! نه هرگز هیچش در تو نیست. شاید فقط باید گفت آی آدم!

گرچه این نیز توهینی است واضح به این اسم شریف که در هر کیش و آئینی والاترین نام است! که اشرف مخلوقات است! که دارای روحی از خداوند است! که ذره ای از وجود مطلق را در بردارد! که فرشتگان درگاهش را به سجده وامی دارد و شیطان را به دشمنی و اکراه.

و این چنین است که اولین و آغازین بازی شطرنج از طرف خالق برای احیای روح آدمی و دستیابی به ذات خویش از راه مبارزه بین نیک و بد آغاز می گردد، و این به قدمت کائنات، ما و زمین است و تاریخ نشانگر بازی خوب و بد در میانه این میدان است.

بگذریم نام تو اکنون هر آنچه هست؛ مهره ی خانمان برانداز میلیونها هموطن و غیرهموطن شده ای و آنچنان مغرور و در خود مانده ای که آتشت خودی و بیگانه نمی شناسد و چون اهریمن دائم در گوش خود می خوانی که:

البته برنده منم، راه منم، روح منم، هاله ی پر نور منم

مرغ کوه طور منم  مرد سلحشور منم    سنگ سرکوه منم

واله و شیدا منم     عاشق دنیا منم

من نه منم نه من منم چراغ دارم توی سرم   به خدا خود روشن سرم

اینشتن این خلق منم     هیتلر این قرن منم

بوش نه منم  نه من منم     هزار تا بوش توی سرم

مهره ی اصلی که منم     ابلیس این بازی منم

سلاح منم اتم منم    قاتل این جهان منم

غول منم موش منم    هر آنچه هست و نیست منم

یک وقت نگی که اَ…  منم

من نه منم   نه من منم   نوکر شیطان نه منم   خودِ خودِ شیطان که منم

هورا بکش که من منم    ملت ایران نه منم   گرچه بگم با دهنم

من که منم   پرزِ منم    هیچکی نداره بدنم

نه حتی بوی بدنم  به که تعفنم گرفت    بوی خوش از این وطنم!

آی بی نام

طنز تلخی است نه؟! درست به تلخی خود تو و به طنز و طعنه ی بی حسابت به جهان و جهانیان! فقط مانده ام که کجا پرورش داده ای این روح شیطانی را که با هیچ منطقی سر سازش و کرنش نداری؟ تازه با مقام منیّتت شاگردی کسانی را هم قبول داری. ای داد اگر تو شاگردی پس وای بر ما که استادانت شیطانی از تو شیطان ترند.

وای وای بر آدمیت و انسانیت که رزمی بس مهیب در پیش روی دارد و اگر به شطرنج این دنیا به دست مهره های سیاه؛ کیش و مات روح زیبای انسانی و نور ِ بی همتای آسمانی را به سوگ خواهد نشست.

و اما این خطوط را برای بیداری خلقی بیدار گشته و جهانی هشیار ننگاشتم، بلکه برای تو     تو که بی نام باشی بهتر است از این که نام انسانی را غصب کنی، برای تو نوشتم   تو که هیچ معلوم نیست چه هستی؛ که هستی؟! من نه منی  یا از منی یا از اونی؟!

اگر فقط خودبینی که ایکاش بشنوی و بیدار شوی که حداقل خود را از یک مرگ فجیع برهانی، و اگر از مردمی که خود گویی! پس گوش گرفته ات را شستشو بده و چون دل نداری حداقل با گوشهای مبارکت لحظه ای دهان بدوز و گوش کن شاید هنوز باقی عمرت را به یمن انسانیت و گذشت مردم بتوانی به خیر گذرانی؛ و اما اگر از اونی که وای بر تو ابله که مهره ای سوخته تر از تو پیدا نکرده اند! قبل از اینکه حتی برای خاکسترت جایی برای دفن نیابی خود را دریاب.

گرچه میدانم نرود میخ آهنی در سنگ و هر آنکس که هوا در سر افتاد از هیچ سوراخی خالی نشود! ولی چون تاریخ بزرگترین استاد بشر است و شما بسیار از آن سخن می گویید و خدا می داند از کدام کتاب تاریخ موثق نسخه برداری می کنید که در دکان هیچ نفت فروشی پیدا نمی شود، باید گوشزد کنم که الان هم که بجنبی باز دیر است و این سیل خروشان را هیچ سدی جلودار نخواهد بود و تو که قطره ای همراه جویبار همراهانت جز غرق شدن و حل شدن در این سیل راه گریزی نداری.

و اما چرا دل نازک من به حال تو سوخته

حالا بگم   بگم   بگم

خوب می گم   چون دوست نداره تو رو تو جهنم همجوار خود ببینه. بهتره بری بهشت وردست دار و دسته ات و هوای جهنم را هم از این خفقان آورتر نکنی چرا  که:

"خداوند تعالی در جهنم نیز حقوق بشر را برای گناهکاران زیر پا نمی گذارد."