در مدت شش ماهی که از وقایع سهمناک اعتراضات مردمی همراه با رخدادهای جنجالی سیاسی ناشی از انتخابات دهمین دوره ی ریاست جمهوری در ایران گذشت
شهروند ۱۲۶۱ ـ پنجشنبه ۲۴ دسامبر ۲۰۰۹
در مدت شش ماهی که از وقایع سهمناک اعتراضات مردمی همراه با رخدادهای جنجالی سیاسی ناشی از انتخابات دهمین دوره ی ریاست جمهوری در ایران گذشت، بیش از هر زمان دیگر اندیشمندان و یا قلم به دستان فعالان اجتماعی- سیاسی از هر طیف و یا گروهی دست به تحلیل و بررسی ریشههای اینگونه جنبشها زدند. این جنبشها اگر چه در داخل ایران با حمایت اکثر قریب به اتفاق معترضان دولت از جنبش سبز (که به عنوان یک تشکل اصلاح طلب و برای مبارزه علیه سیاستهای دولت محمود احمدی نژاد برخاست) همراه بوده، اما شیوه ارائه ی آن در خارج از ایران لزوماً در انطباق با مبانی این جنبش و یا به موازات استفاده از ابزار این جنبش نبوده است. این به این معنا نیست که در بین ایرانیان این کشورها جنبش سبز موجودیتی پیدا نکرده و یا از حمایت مناسبی برخوردار نیست. در حقیقت این جنبش با همان قدرتی که از داخل برای مطالباتش به میدان آمد، در خارج نیز ریشه دواند، اما از آنجا که خاستگاه این جنبش در بطن ملتی قرار گرفته که با خشونت های روزافزون، دستگیریهای گسترده، خفقان های فکری، نقض حقوق مدنی و عدم آزادی بیان روبرو هست، مطالباتش نیز به فراخور شرایط، متفاوت از آن چیزی رقم خورده که در میان دیگر حامیان این جنبش در فراسوی مرزها شاهد عرضه اش هستیم. به عبارت دیگر ساختار این گونه تجمعات در میان ایرانیان ساکن کشورهای دیگر در غیاب گزینه های ذکر شده در بالا(خشونت، دستگیری، تعطیلی مطبوعات، نقض حقوق مدنی و عدم آزادی بیان) کاملا شکلی متفاوت از آنچه که در ایران شاهدش هستیم به خود گرفته است.
برای مثال همین چند روز پیش در شهر خودمان (تورنتو)، شاهد برگزاری مراسم ۱۶ آذر با حضور دانشجویان این شهر در دانشگاه تورنتو بودیم. قبل از برنامه ریزی های لازم برای گردهمایی در این روز با دوستان دیگر از سایر دانشگاه های شهر ساعتها در مورد اینکه این برنامه را به چه شیوه ای برگزار کنیم به بحث و گفتگو نشستیم. گروهی معتقد بودند که به جهت چند فرقه ای بودن ذهنیت سیاسی این شهر بهتر آنست که این روز را اصلا سبز نکنیم و یا اگر سبز می کنیم عقاید دیگر را به هیچ وجه طرد نکنیم تا در حفظ آزادی هر عقیده تلاشی مثمرثمر کرده باشیم. در حقیقت همینطور هم شد چرا که چیزی که در انتها اکثریت قریب به اتفاق با آن به توافق رسیدند در حقیقت برنامه ای بود متشکل از یک میزگرد باز همراه با حضور تقریبی همه طیف های سیاسی از جمله دانشجوی حامی محمود احمدی نژاد که همدوش با طرفدارانی از جنبش سبز و سوسیال دموکراسی به بیان نظریات خود در مقابل حاضران پرداختند. جالب تر اینکه این برنامه با رضایت قاطع حاضران در سالن نیز روبرو شد و حتا چند شرکت کننده هم از دانشجویی که با تندی به انتقاد از عقاید دانشجوی حامی دولت محمود احمدی نژاد برخاسته بود خواستند تا به عقیده او احترام بگذارد چرا که او نیز همانند سایرین از این حق برخوردار است تا بتواند آزادانه به ابراز عقاید خود بپردازد. در پایان جلسه هم پس از اینکه دانشجویان سخنران مورد تشویق حاضران قرار گرفتند فرصت آن شد تا چند عکس یادگاری هم با یکدیگر بیاندازند.
حال تصور کنید که همین سناریو را در ایران و در یکی از دانشگاه های شهر به اجرا در بیاوریم. منطقی است که برگزاری چنین جلساتی با حضور افرادی که در حمایت از سیاستهای دولت کنونی پشت تریبون قرار می گیرند جز اعتراضات گسترده دانشجویی و یا درگیری فی ما بین نتیجه دیگری نمیدهد، چه برسد به قدردانی و یا تکریم و احترام به پاس ابراز عقاید. نمونه ی این گونه برنامه ها را وقتی که صحبتهای مقام های مسئول دولتی با اعتراضات و هیاهوی دانشجویان روبرو میشد در سرتاسر دانشگاه های کشورمان شاهد بودیم. سئوالی که اینجا پیش میاید البته این نیست که چرا دانشجویان ما در ایران تاب شنیدن مخالف خود را ندارند، چرا که در آنجا رادیو و تلویزیون دربست در انحصار دولتی ست که از بام تا شام کلام و بیان آن را ازآن خود، و مردم را تنها شایسته شنیدن آن می داند. منطقی ست که در چنین فضایی کسانی که حق بیان از آنها زائل شده، دست به نوعی مبارزه علیه این معضل بزنند. اما اجازه دهید تا مورد دیگری را در همین رابطه از شهر خودمان مثال بزنم تا بعد به عوامل به وجود آورنده این تفاوتها در جنبشهای سبز بپردازم.
چند شب پیش در حین بازگشت از جلسه ی فدراسیون ایرانیان دانشگاه های تورنتو مشابه همین بحث را با یکی از اعضای این کانون داشتم. او معتقد بود که تورنتو چند قطبی شده و به نظر میرسد که این فاصله عقاید عده ای را از هم جدا کرده. به عنوان مثال حزب کمونیست کارگری از رنگ سبز بیزاره ولی حتا با وجود قرار گرفتن در اقلیت (به نسبت سبز پوشان شهر) تاثیر زیادی در پراکنده کردن اتحاد سیاسی شهر داشته. بر این اساس او و عده ی دیگری از دوستانش بر این شدند تا برای رفع اختلافات موجود، سلسله جلساتی را با حضور اعضای این حزب برگزار و با آنها به گفت وگو بنشینند. در این راه به خاطر حفظ اتحاد و برقراری توازن هرچه بیشتر اجتماعی ـ سیاسی ایرانیان شهر، معتقد بود که باید از هر ابزاری برای کاستن از تنش موجود استفاده کرد تا به یک همآمیزی ایده آل عقیدتی در میان ایرانیان این شهر دست پیدا کنیم. به عنوان مثال او تاکید داشت راهپیمایی ها و یا مراسم سیاسی بهتر است سبز نباشد و اگر هم سبز شد بهتر است قرمزها، آبی ها، ارغوانی ها، بنفش ها، خاکستری ها، قهوه ای ها و یا خردلی ها! هم در آن دیده شوند.
اما جمع بندی که از این گفتار میتوان به آن رسید به نظر من بسته به شیوه و نگرش ما به فعالیت های سیاسی متفاوت خواهد بود. به نظر من در تورنتو چیزی که ما را در این مدت بیش از همه چیز به خود مشغول کرده پرداختن به بازسازی چهره سیاسی و ترویج فرهنگ دموکراسی است تا مبارزه با حکومت سلطه در ایران. برگزاری برنامه هایی که در آن از حضور همه طیف های سیاسی ـ بخصوص آنهایی که بر علیه این جنبش قیام کرده اند ـ استقبال میشود و یا نشستن به بحث و گفت وگو با دیگر اقلیت های شهر برای متقاعد کردنشان از نیات خیر این جنبش، همه و همه فعالیت هایی ست مثبت که ما را در راستای تعالی گفت وگو و پیشبرد فرهنگ دموکراسی بیش از پیش یاری میکند، اما فراموش هم نباید کرد که اینگونه فعالیت ها بیش از آنکه کمکی باشد در راستای همصدا شدن با جنبش داخلی و دانشجویان معترض در ایران، پویشی ست در عرصه ی یاری بخشیدن به معضلات سیاسی جامعه خودمان در تورنتو. به عبارت دیگر اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم تفاوتهای آشکاری را در بین فعالیت های سیاسی ایرانیان دیاسپورا و هموطنان خودمان در داخل ایران می بینیم. جایی که آنها برای احقاق حقوقشان دست به اعتراض و اعتصاب و راهپیمایی با شعارهای برخاسته از برآیند مطالبات عمومی می زنند، ما در حال به نمایش درآوردن جلوه های تازه ای از دموکراسی و آزادی اندیشه در میان جامعه ی کوچک خودمان هستیم. پس آنها مبارزه می کنند برای رسیدن به آزادی و ما اشاعه می دهیم آزادی را که از قبل از آن بهره مندیم.
حال این سئوال پیش می آید که آیا این تفاوت موجب خوشحالی ست یا عارضه ای ست منفی که در واقع هیچ گونه حمایتی را از ملت ایران در خود حامل نیست؟ پاسخ به این سئوال هم باز بسته به شیوه و نگرش ما به فعالیت های سیاسی متفاوت خواهد بود، زیرا باید اول مشخص کنیم که چطور می شود با سیستمی که با آن سرو کار نداریم و یا با قوانین حقوقی اش در زندگی اجتماعی خود مواجه نیستیم مبارزه کرد؟ به عبارت دیگر آیا به نظر نمی رسد که فعالیت های سیاسی ما در اینسوی جهان نتیجه ی یک فرآیند کاملاً مجزا و طبیعی است که زاییده ی خواسته ها و یا هنجارهای اجتماعی خودش است تا مبانی و مقتضیات جامعه ی دیگر؟ اگر پاسخ ما به این سئوال مثبت باشد، مسلم است که دیگر جایی برای صحبت از مبارزه در حمایت از جامعه ایرانی باقی نخواهد ماند. چرا که حکومت ایران و قوانین اجتماعی ـ حقوقی اش دیگر شامل حال ما نیست و ما را به طور مستقیم و یا فردی تحت الشعاع خود قرار نمیدهد، لذا مطالبات ما نیز مطابق با دانش سیاسی ما که در اصل زاییده اجتماعی ست که در حال حاضر در آن زندگی میکنیم شکل مجزائی به خود می گیرد و در نهایت مثلا به جای سر دادن شعارهای برخاسته از انتخاب ملت ایران به صحرای کربلا می زنیم و با دید دلخواه خود به استقبال تظاهرات می رویم. با این تصور باید نتیجه گرفت که در اصل، حوادث ایران، تبدیل به نوعی فرصت سیاسی برای ایرانیان ساکن دیاسپورا شده تا از آن برای رسیدگی به معضلات اجتماعی – سیاسی خودشان استفاده کنند. حل اختلافاتی نظیر پرچم، شعارهای اعتراضی، انتخاب رنگ یا به کارگیری ادبیات مناسب برای همبستگی بیشتر در بین احزاب گوناگون سیاسی از جمله این مواردند. شاید آن مثل معروفِ "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است" بهتر بیانگر این موضوع باشد و در اصل ضرورت حل اختلافات بومی را بر دغدغه های دیگر توجیه کند. اما هرچند ارزنده و مفید، باید توجه داشت که این دسته فعالیت ها تا زمانی که با فضای سیاسی ایران و خواست های ملتش همسان نشود مجزا از جنبش اعتراضی عموم مردم در داخل ایران به شمار خواهد رفت.
اما این سکه روی دیگری هم دارد. اگر موفقیت ما در راستای یک صدایی با مردم و دانشجویان ایرانی به ثمر برسد، بدین معنی که با ترویج فرهنگ بحث و گفت وگو بتوانیم چهره ای متحدتر از قبل از خود نشان بدهیم، آنوقت دیگر متهم به اختلافات داخلی و منسجم نبودن در یک هدفی کردن جنبش های سیاسی نخواهیم شد. این اتهام در واقع همان چیزی ست که دولت سلطه از قبالش منفعت های زیادی را در متفرق کردن مخالفان خود می برد. از قضا این همان واقعه ای ست که امروز حکومت ایران خود بیش از همه از آن رنج می برد. اختلاف عظیمی که در بین سیاسیون این نظام امروز شاهدش هستیم دلیل اصلی گرفتاری هایی ست که این حکومت در حال حاضر با آن ها دست و پنجه نرم می کند. ترفندهایی همچون پاره کردن عکس آیت الله خمینی از جمله تاکتیک هایی ست که برای چند فرقه کردن این جنبش از سوی دولت کودتا به جامعه تزریق شده. این حرکت در اصل با قصد غربال کردن آنهایی که با اصول آیت الله خمینی از ابتدا مخالف بودند از جنبش سبز طرح ریزی شد تا کسانی که با تظاهرات در حمایت از آیت الله خمینی مخالفند از این جنبش خط بخورند. اگر این ترفند آنها کارساز باشد راه برای سرکوب معترضان باقی مانده راحت تر خواهد شد و اتحاد برای دستگیری سران اصلاح طلب نیز قوت بیشتری خواهد یافت.
به یاد دارم در یکی از خطبه های نماز جمعه تهران، علی خامنه ای می گفت آنهایی که در غرب به دنبال ایرادگیری از اصول انقلاب و حکومت ایران هستند خود مشتی متفرق و بی هدفند که حتا بین خودشان نیز اجماع واحدی نیست. او همچنین از مخاطبان خود خواست تا از آشفتگی این گروه درس بگیرند و با یکدیگر متحد و همصدا باشند چرا که در غیر این صورت "دشمن را خوشحال تر می سازند". اکنون از همین نصیحت ساده می توان درسی برای اتحاد و همبستگی هر چه بیشتر علیه دولت خودکامه و استبدادگر حاکم در ایران برای خود گرفت. آنها از اتحاد مردم میترسند و ما باید این مؤلفه را برای هراس آنها هرچه زودتر به تحقق برسانیم.