سینمای گلوبر روشا؛ زیبایی شناسی خشونت
“خشونت واکنش طبیعی انسان گرسنه است”گلوبر روشا، دربیانیه “زیبایی شناسی گرسنگی”
پیش درآمد
امسال، موضوع اصلی جشنواره جهانی سینمای دیاسپورا سینمای آمریکای لاتین است. بخشی از جشنواره به بزرگداشت گلوبر روشا اختصاص داده شده که اگر نگویم بانفوذترین، دست کم از تاثیرگذارترین سینماگران آمریکای لاتین به شمار می آید. با گشاده دستی بزرگی که سفارت برزیل نشان داد موفق شدیم دو فیلم از بهترین ساخته های او را در برنامه جشنواره امسال بگنجانیم. این دو فیلم “زمین در غم” (Entranced Earth) و “آنتونیو داس مورتس” (Antonio das Mortes) هستند. سمیناری هم با عنوان “سینمای گلوبر روشا” برگزار خواهد شد که در آن از سه کارآشنای این سینما برای سخنرانی و بحث و گفتگو دعوت شده است. حیف است این نکته را نگویم که حقوق فیلم های روشا پس از مرگ زودرسش در دست مادر او است که در دادن اجازه نمایش به جشنواره ها بسیار سخت گیر است. اگر همکاری آفونسو کاردوسو، کنسول فرهنگ شناس برزیل در تورونتو، نبود ـ که با پادرمیانی وزارت فرهنگ برزیل اجازه نمایش فیلم ها را دریافت کرد ـ شاید این امکان هیچ وقت پیش نمی آمد. این مطلب را برای آشنایی خواننده های ایرانی با سینمای گلوبر روشا نوشته ام.
گلوبر روشا از نسل دهه شصت و هفتاد میلادی است. نسلی چپ گرا و ایده آلیست که سودای عوض کردن جهان را در سر داشت و خشونت انقلابی را تنها راه رسیدن به آن ایده آل ها می دانست. این نسل شاهد رویارویی خونین دیکتاتورها و انقلابیون بود و ذره ای تردید نداشت که پیروزی با آن ها است که با از خود گذشتگی اسلحه به دست گرفته اند و در مقابل خودکامگان به مبارزه برخاسته اند. نسل گلوبر روشا شاهد بسیاری جنبش های آزادیبخش و انقلاب هایی بود که به پیروزی رسیدند. این نسل همچنین کودتاهایی را دید که حرکت های آزادی خواهانه را سرکوب کردند. چند ده سالی باید می گذشت تا نسل بعدی ـ نسل من ـ که در دامان همین تفکر رشد کرده بود با تردید به گذشته بنگرد و با یقین به این نتیجه برسد که هیچ ملتی از راه اسلحه به دموکراسی نرسیده است.
گلوبر روشا خیلی زود از دنیا رفت و مشکل بتوان حدس زد اگر امروز زنده بود آیا هنوز از اعتقادات آن روزهایش دفاع می کرد؟ اما این را بدون حدس و گمان می توان گفت که آن چه روشا و نسل او انجام دادند بشریت را چندین قدم به جلو برد. بسیاری از امکانات رفاهی که ما امروز از آن ها استفاده می بریم مدیون آن بلندپروازی ها و از خودگذشتگی هایی است که گلوبر روشا و هم نسلان و هم رزمانش انجام دادند. همین است که اختلاف فکری من با آن نسل از احترامی که برای شان قائلم هیچ کم نمی کند.
نام گلوبر روشا با جنبش سینما نوو (Cinema Novo) گره خورده است. با این که سینماگران دیگری ـ همچون روی گه را، نلسون پریرا دوس سانتوس، و لئون هرشمن ـ در ساختن و دنبال کردن سینما نوو نقش داشتند، اما هیچ کدام نتوانستند به جایگاهی مشابه گلوبر روشا دست پیدا کنند. روشا خودش به تقلید از لویی چهاردهم، پادشاه فرانسه، گفته بود “سینما نوو یعنی من!” (I am Cinema Novo!). تاثیری که سینما نوو و گلوبر روشا بر سینمای آمریکای لاتین داشتند چنان عمیق بود که هنوز هم رگه های آن را در سینمای معاصر برزیل می توان پیدا کرد (مثلا در ساخته های قدیمی تر والتر سالس و برونو بارتو مثل “ایستگاه مرکزی” Central Station، “چهار روز در سپتامبر” Four Days in September، و “ایستگاه آخر ۱۷۴” Last Stop 174).
در کنار مبارزات اجتماعی، دهه شصت و هفتاد در عین حال دوران شکل گیری جنبش های مختلف سینمایی هم بود. اگرچه این جنبش ها با نام های مختلفی به دنیا آمدند اما ریشه های شان را که نگاه کنی همه یک حرف می زدند. سینما نوو هم یکی از همین جنبش ها بود که با تاثیرپذیری مستقیم از نئورئالیسم ایتالیا و رئالیسم سوسیالیستی شوروی و همزمان با موج نوی فرانسه و سینمای آزاد انگلیس پا به عرصه وجود گذاشت. مهم ترین ویژگی سینما نوو ـ و شباهت آن با دیگر جنبش های سینمایی هم دوره اش ـ توجه اش به مشکلات اجتماعی بود، مثل بی عدالتی، نابرابری اقتصادی، دیکتاتوری، و فساد طبقه حاکم. در آن سال ها سینمای برزیل، مثل بسیاری کشورهای مشابه، در اختیار فیلم های سرگرم کننده ای بود که همه کمابیش از یک الگو و یک داستان تقلید می کردند، درست مثل سینمای فردینی خودمان. رقص و آواز و بزن بزن و پیروزی کاراکتر اصلی فیلم و نابودی آدم های بد المان های مشترک این سینما بودند. الگویی که با واقعیت های جامعه فاصله بسیاری داشت. همزمان با این گرایش واقعیت گریز، هنرمندان، روشنفکران، و فعالان اجتماعی به تدریج همدست شدند تا نطفه های یک تفکر نوین را شکل دهند. تفکری که نه تنها به واقعیت های اجتماعی توجه داشت بلکه با امید به ساختن یک جهان بهتر تلاش می کرد. المان های اصلی این سینما ـ برخلاف همتای واقعیت گریزش ـ انعکاس واقعیت های موجود و بخصوص آن بخش از واقعیت که هیئت حاکمه انکارشان می کرد. همان قدر که دولت های غیر مردمی سعی در نشان دادن پیشرفت های ظاهری کشورشان می کردند این هنرمندان بر آشکار کردن فقر و نابرابری اصرار می ورزیدند. نمونه این تلاش ها در کشور خودمان فیلم هایی مثل خشت و آینه، گاو، و دایره مینا بودند با این تفاوت که این تلاش ها در ایران نتوانست به ایجاد یک جنبش سینمایی منجر شود.
همزمان با این تلاش ها در ایران و بسیاری کشور های دیگر، در برزیل جنبش سینما نوو پا گرفت. این جنبش پیش از آن که نامی برای خود برگزیند با فیلم های کوتاه فیلمسازان جوانی شکل گرفت که با دوربین های شان به گوشه وکنار شهرها و روستاهای دورافتاده برزیل می رفتند و زندگی روزمره مردم ـ که با آن چه در فیلم های آن روزها دیده می شد بسیار متفاوت بود ـ را ثبت می کردند. اما اولین فیلمی که در پرونده سینما نوو از آن صحبت می شود “آرایال دو کابو” (َArraial do Cabo) نام دارد که فیلم مستندی درباره منطقه ای به همین نام در برزیل است و در سال ۱۹۶۰ به وسیله پائولو سزار ساراچنی و ماریو کارنیه رو ساخته شد. روشا، که آن روزها روزنامه نگاری می کرد، نقدی بر این فیلم نوشت و از آن به عنوان تولد سینمای نوی برزیل اسم برد. عنوان سینما نوو همان جا بر این جنبش جدید گذاشته شد. گلوبر روشا خود دو سالی بعد اولین فیلم بلندش به اسم “باد مخالف” (Barrenvento, 1962) را ساخت. از آنجا بود که سینما نوو توانست حلقه محکمی ایجاد کند که سینماگران خلاق برزیل را در خود جای می داد. فیلمسازان معتبری مثل روی گه را و نلسون پریه را دوس سانتوس در چارچوب این جنبش بود که توانستند سینمای برزیل را ارتقا دهند و اگرچه به شهرت گلوبر روشا نرسیدند، اما به ستون های اصلی سینما نوو تبدیل شدند.
روشا در سال ۱۹۳۹ در خانواده مرفهی به دنیا آمد. از نوجوانی به هنر و بخصوص تئاتر علاقمند شد. نام او از همان نوجوانی بر سر زبان ها افتاد. مدتی به روزنامه نگاری پرداخت و نقد فیلم نوشت و در کنارش وارد دانشگاه شد تا حقوق بخواند. مدتی هم وارد سیاست شد و یک حزب چپ گرا را بنیاد گذاشت. اما دست آخر همه این ها را رها کرد و به سینما پرداخت. بعد از یکی دو فیلم کوتاه “باد مخالف” را ساخت تا بالاخره در سال ۱۹۶۴ اولین فیلم مشهورش را به نام “خدا و شیطان در سرزمین خورشید” (Deus e o diabo na terra do sol) را ساخت. این اولین فیلم از سه گانه ای بود که روشا و سینما نوو را به شهرت جهانی رساند و هنوز به عنوان بهترین فیلم سینمای برزیل انتخاب می شود. دو فیلم دیگر این سه گانه “زمین در غم” (Terra em transe) و “آنتونیو داس مورتس” (Antonio das Mortes) هستند. این دومی با نام “اژدهای شرور علیه رزمنده شریف” هم شناخته می شود. هر سه این فیلم ها در جشنواره کان شرکت کردند. اولی نامزد نخل طلا شد و دومی و سومی به ترتیب جایزه فیپرشی و جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره کان را دریافت کردند.
در همین دوران بود که او مقاله مشهورش “زیبایی شناسی گرسنگی” (۱۹۶۵) را نوشت. در این مقاله او پایه های تئوریک سینما نوو را توضیح داد و المان های اصلی زیبایی شناسی این سینما را مشخص کرد. او از جمله نوشت: “زیبایی شناسی سینما نوو زیبایی شناسی خشونت است. خشونت واکنش طبیعی انسان گرسنه است. در این خشونت نشانی از عقب ماندگی نیست … تا زمانی که انسان استعمار شده قیام نکند استعمارگر متوجه وجود او نخواهد شد. تا زمانی که جنازه یک پلیس فرانسوی بر خاک نیفتد، فرانسه متوجه حضور الجزایر نخواهد شد.” این تفکر شالوده فکری سینما نوو را تعریف کرد. روشا توانست خشونت را به عنوان جلوه ای از زیبایی به جهانیان عرضه کند. همین، سینمای روشا را سینمای متناقضی کرده است. شاید تنها از روشا برآید که عرفان آمریکای لاتین ـ که ریشه ای تاریخی در این فرهنگ دارد ـ را با خشونت انقلابی دهه شصت و هفتاد جهان یک جا در آثارش جا بدهد.
در “خدا و شیطان در سرزمین خورشید” برای اولین بار شخصیت آنتونیو داس مورتس معرفی می شود. یک آدمکش حرفه ای که در برابر پول رعیت های یاغی را که در گوشه و کنار سر به شورش برمی دارند را می کشد. داستان در دهه چهل اتفاق می افتد که خشکسالی عده زیادی از کشاورزان و رعیت های برزیلی را به فقر مطلق کشانده بود و در آن میان فئودال ها بی توجه به زندگی نکبت بار دهقانان آنان را زیر فشار بیشتر می گذاشتند. همین، باعث سر به شورش برداشتن بسیاری از این رعیت ها شده بود. بعضی آگاهانه برعلیه زمین داران و فئودال ها می جنگیدند و بعضی دیگر دسته های راهزن تشکیل داده بودند و دیگران را غارت می کردند. دومین فیلم از سه گانه، “زمین در غم” در زمان حال اتفاق می افتد و به فساد در سیستم سیاسی یک کشور خیالی آمریکای لاتین به نام الدورادو می پردازد. یک روزنامه نگار جوان با دو رقیب انتخاباتی از دو حزب مخالف در برخورد است. یکی از این دو کاندیدا از یک حزب پوپولیست است و دیگری از حزب محافظه کار. روزنامه نگار زمانی با این دو دوست بوده و به موفقیت های شان کمک کرده. اما اکنون هر دو اسیر قدرت هستند و تنها به منافع شخصی شان علاقمندند. در “آنتونیو داس مورتس” باز به سراغ کاراکتر این آدمکش حرفه ای می رود که این بار در برخورد با واقعیت هایی که با آن ها روبرو می شود شخصیت متفاوتی از خود نشان می دهد.
روشا عناصر زیبایی شناسانه فیلم هایش را در تضاد با سینمای دروغ پرداز تعریف می کند: آنچه آن ها می کنند او نمی کند و آنچه آن ها نمی کنند این می کند! بازیگران فیلم هایش بر عکس نمونه های معمول زیبا نیستند و بخشی از آن ها از بین نابازیگران انتخاب می شوند. دوربین روی دست حرکت های تندی به تصویر می کشدکه بی ثباتی و پرتنش بودن صحنه را چند برابر می کند. تدوین تند و پرش های تصویری بر این تنش و ناآرامی می افزاید. روشا بسیاری از فیلم هایش را سیاه و سفید فیلمبرداری کرد. آنتونیو داس مورتس اولین فیلم رنگی او بود. موسیقی رزمی و پرضربی که در فیلم هایش به کار می گیرد بر سایر عناصر فیلم سایه می اندازد. روشا از همه این عناصر استفاده می کند تا پیام فیلم هایش را بی کم و کاست به ذهن بیننده منتقل کند. او سینما را مثل یک داروی محرک تعریف می کند و می گوید وظیفه آن ورای آموزش دادن به توده ها است بلکه تنها نقش تحریک کننده را دارد.
در سال ۱۹۷۱ و به دنبال به قدرت رسیدن نظامیان در برزیل روشا کشورش را ترک می کند و تنها در چند روز آخر عمرش به آنجا باز می گردد. در سال های خود تبعیدی او در آفریقا، اسپانیا، و پرتغال فیلم می سازد. بهترین ساخته این سال هایش “شیر هفت سر” (O LEÃO DE SETE CABEÇAS) است که در اوگاندا می سازدش. با رفتن او از برزیل جنبش سینما نوو هم کمرنگ می شود و یک سال بعد می میرد. فیلمسازان دیگر این جنبش مثل روی گه را و نلسون پریرا دوس سانتوس زیر فشار دولت نظامی قادر به ادامه کار به سبک سابق نیستند و در فیلم های شان زبانی سمبلیک را جایگزین تصاویر تند و بی پرده ای که در سینما نوو به چشم می خورد می کنند. روشا در اروپا همنشین سینماگران مورد علاقه اش مثل ژان لوک گدار می شود. او هم به تدریج آن زبان تند و تیز را کنار می گذارد و چند سالی بعد در مصاحبه با روزنامه لوموند از سینما نوو به عنوان ابزاری که هنرمندان در آن سال ها برای ایجاد تغییر استفاده می کردند نام می برد و آن را نمادی از مقاومت مردم برزیل در برابر سرمایه داری و فاشیسم می نامد. روشا در سال ۱۹۸۱ به عفونت ریه دچار می شود. در روزهای آخرش می خواهد که به برزیل برش گردانند. چند روزی بعد از این بازگشت، او در بیمارستانی در ریودوژانیرو چشم از جهان می بندد. در موقع مرگ او ۴۲ سال داشت.
حاصل این زندگی کوتاه ده فیلم بلند و شش فیلم کوتاه و تعداد زیادی کتاب و مقاله و طرح است.
جشنواره فیلم دیاسپورا از اول تا پنجم نوامبر ۲۰۱۳ در سینما کارلتون و سالن اینس تاون دانشگاه تورنتو برگزار می شود. برای جدول نمایش فیلم ها و خرید بلیت از سایت جشنواره دیدن کنید.
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca