گرم شدن بازار انتخابات آمریکا، زندگی مردم جهان را شیرین کرده است
بدیهی است که من این قضاوت را از روی اخلاق خودم می کنم چون عاشق وعده های انتخاباتی هستم!
من با شنیدن وعده های طلائی که کاندیداها می دهند، به همان لذت و رخوتی دست می یابم که یک تریاکی با کشیدن یک لول تریاک به آن می رسد و همانقدر سرمست می شوم که یک الکلی با نوشیدن یک بطر ویسکی می شود.
تمام سخنرانی های کاندیداهای جدید و روسای جمهوری را که دورخیزکرده اند تا دوباره انتخاب شوند، ضبط می کنم و هروقت دلم می گیرد یا افسرده و مایوس می شوم آنها را دوباره و سه باره گوش می کنم و نشئه می شوم. امتحان کنید، بسیار موثر است.
حتماً می پرسید وقتی انتخابات تمام می شود، چه می کنی؟ در آن صورت دلم را به آگهی های تجارتی خوش می کنم!
وقتی فلان آژانس املاک قول می دهد که من یک لا قبا را با هر بدبختی و جان کندنی که شده صاحب یک ویلای مدرن در دبی کند، همانقدرکیف می کنم که آقای اوباما قول می دهد دنیا را به بهشت برین تبدیل کند.
وعده برنده شدن یک مرسدس بنز آخرین مدل به خاطر پاسخ دادن به یک سئوال الکی، همانقدر سرحالم می آورد که سخنرانی های آقای احمدی نژاد و مک کین …
همین دیشب وقتی آقای مک کین یک خانم زیبا را به معاونت خودش انتخاب کرد چنان به وجد آمدم که در به در به دنبال یک دختر خوشگل می گشتم تا به معاونت خودم انتخابش کنم، اما در یک آپارتمان فسقلی جز همسرم چه کسی را می توانستم پیدا کنم؟ او را هم که یکبار به معاونت رئیس جمهوری آپارتمانم انتخاب کرده ام، دوباره که نمی شود!
نمی دانم چرا یکمرتبه به فکر انتخابات در۶۰۰ سال قبل از میلاد مسیح و انتخابی که بیلیتیس شاعره خوش ذوق یونانی کرده بود افتادم؟
بدیهی است شخصی را که بیلیتیس انتخاب کرده بود معاون رئیس جمهور نشد، ولی به هرحال انتخابات، انتخابات است و ملاک های انتخاب در آن دوران را نشان می دهد. بلیتیس نحوه رفتن پای صندوق رای و انتخابش را اینطور توصیف می کند :

اولی به من گردنبندی از مروارید داد که به اندازه شهری با تمام کاخها و معابدش ارزش داشت.
دومی برایم اشعار عاشقانه سرود. گیسوانم را به شب، و چشمانم را به سپیده صبح تشبیه کرد.
سومی آنچنان زیبا بود که مادرش نیز به هنگام بوسیدن وی شرمگین می شد.
تو به من هدیه ای ندادی چون فقیر بودی.
شعری نسرودی، چون شاعری نیاموخته ای
زیبا هم نیستی
با این وجود، آنکه میان این هر چهار محبوب من است توئی….

بدیهی است اگر بیلیتیس در دوران ما می زیست و وعده های دهان پرکن فعلی را می شنید، به جای ترانه فوق، می سرود :

اولی به من وعده نان و کار داد. کاری آبرومند با حقوقی کافی مند!
دومی برایم از آزادی و حقوق بشر سخن گفت. قول داد کاری کند که من را هم داخل آدم حساب کنند.
سومی چنان وعده هائی داد که مادرش به او گفت بسه پسر، چقدر چاخان می کنی..!
تو به من وعده ای ندادی چون سیاستمدار نبودی
از حقوق بشر سخن نگفتی، چون می دانستی که همه اش کشک است.
چاخان نکردی، چون رئیس جمهور نبوده ای
اما آنکه میان این هر چهار رای مرا خواهد داشت توئی، چون اگر به تو رای ندهم فاتحه ام خوانده است!

سگ داشتن خرج دارد

چه کار جالبی است سر میهمان را با اخبار تلویزیون گرم کردن، و سلامتی میوه ها و شیرینی ها را تضمین کردن! کاری که هفته پیش، دوستی زرنگ با ما کرد.
تلویزیون صدای آمریکا را گرفته بود و تا یکی از میهمانها می خواست دستش را به طرف ظرف میوه ها دراز کند با توجه به خبری که داشت پخش می شد عکس العمل نشان می داد و می گفت ئه ئه ئه…مگه میشه …؟ یعنی توی این دوره و زمونه …و چنان میهمان مادرمرده را وارد بحث می کرد و به حرفش می کشید که طرف از انگور خوردنش پشیمان می شد!
اتفاقاً و از خوش شانسی صاحبخانه شخصی تلفن کرد و گفت که هفته گذشته او را در یکی از شهرهای شمالی به خاطرآنکه در اتوموبیلش سگ داشته متوقف کرده اند و می خواسته اند سگ را به دیار عدم بفرستند که او توانسته با ۵۰ هزار تومان که به عنوان شیرینی تقدیم مامور مربوطه کرده، سگ را نجات بدهد و به منزل برگرداند و این مسئله تا آخر شب نقل محفل شد و خوراکی ها جان سالم به در بردند.
تلفن کننده می گفت در پاسگاه بین راهی که او را متوقف کرده بودند به چشم خودش دیده که دو تا سگ را به میله ای آهنی دار زده بودند و از فحوای کلامش برمی آمد که دلش برای ۵۰ هزارتومانش سوخته بود نه سگها.
نمی دانم چرا گوینده تلویزیون به او نگفت مرد حسابی، تو که ۵۰ هزار تومان برایت خیلی پول است، مگر مجبور بودی سگ بخری؟
خارجی ها غیر از غذائی که برای سگشان می خرند، آن را مرتباً به دکتر و حتی دندانسازی می برند.
سگ بیمه دارد، مالیات دارد، واکسن باید بزند، به آرایشگاه می برندش، مدرسه دارد که به او آموزش می دهند که چراغ سبز و قرمز را بشناسد و خط عابرپیاده را رعایت کند، استادیوم سگ دوانی و مسابقات تلویزیونی برای سگ ها وجود دارد ووو…
هرچه تلفن کردم تلفن وصل نشد که به او بگویم حضرت آقا، خرج سگ در خارج از کشور از خرج یک بچه در ایران بیشتر است. مگر بیکاری تلفن می کنی و نمی گذاری آدم انگورش را بخورد؟!



آتش، آنقدرها هم مقدس نیست!

عملیات خاموش سازی آتش سوزی جنگل گلستان
آتش سوزی جنگلهای استان گلستان، با صبر و حوصله بسیار و به قول همشهریان ارمنی مان، گاماس، گاماس، خاموش شد.
چون خیلی از قدیمی ها معتقد بودند که آتش مقدس است، این آتش را مخصوصاً با وسایل قدیمی خاموش کردند تا کسانی که هنوز هم درگوشه و کنار جهان آتش را مقدس می شمارند ببینند که آتش چندان مقدس هم نیست و اگر دستش برسد پدر صاحاب آدم را در می آورد.
بدیهی است که در کشور پیشرفته ای مثل ایران، می توانستند این آتش را با هلیکوپتر و ریختن مواد خاموش کننده به سرعت از بین ببرند و نگذارند ۷۰ هآتش سوزی جنگل گلستانکتار از این جنگل ها، طی پنج شبانه روز در آتش بسوزد، ولی مخصوصاً این کار را نکردند بلکه قدیمی ها از رو بروند!
بدیهی است جای تاسف نیست. مسلماً به جای جنگل های از بین رفته، به زودی جنگلی از برج و آپارتمان ایجاد خواهد شد تا مردم احساس کمبود جنگل نکنند!


راز قتل کندی فاش شد

تصور می کنم من راز قتل جان اف کندی، رئیس جمهور اسبق آمریکا را کشف کرده باشم. پلیس آمریکا که از این عرضه ها نداشت!
کندی یک روز حرفی زد که گنده تر از دهانش بود و به خیلی ها برمی خورد، در نتیجه نتوانستند تحملش کنند و کلکش را کندند. ایشان فرموده بودند:
حتی اگر یک نفر در بند باشد، هیچکس آزاد نیست. و قاتلانش خواستند ثابت کنند که این حرف، حرف مفتی ست.
خودمانیم حرف بی ربطی هم زده است. یعنی الان هفتاد میلیون مردم ایران آزاد نیستند چون مثلا فلان خانم یا آقا زندانی است؟
من تصور می کنم اگر کندی یک رئیس جمهور مردمی بود، یعنی از دل مردم برخاسته و زبان مردم را می دانست، می توانست جمله اش را طور دیگری بیان کند، در نتیجه سالهای سال رئیس جمهور بماند، سایه اش بالای سر زن و بچه اش باشد و مردم آمریکا را هم بی سرپرست نگذارد.
به نظرمن کندی اگر چیزی سرش می شد باید برعکس این حرف را می زد و می گفت حتی اگر یک نفر آزاد باشد در حق بقیه زندانی ها ظلم شده است!
لی هاروی اسوالد قبل از آنکه کندی را به گلوله ببندد و بعد خودش کشته شود گفته بود من از الکی حرف زدن و حرف الکی زدن خونم به جوش می آید، اینهم شد حرف؟!

اگرپشت سر هر مرد، صدها زن ایستاده باشند…!

گرچه لایحه حمایت از خانواده فعلا از دستورکار مجلس خارج شد، اما آقای محسن کوهکن، سخنگوی هیات رئیسه مجلس درگفتگوئی با آفتاب گفته بود، همسر دوم حق مردان است، البته با اجرای عدالت.
صد سال است که منهم دارم همین حرف را می زنم، نه همسرم گوش می کند و به خرجش می رود و نه هیچ سایت خبری سخنان مرا نقل کرده یا با من مصاحبه کرده است.
اجداد ما، (که البته بهتراست بگویم اجداد آنها …)، هزاران سال پیش حق داشتند چهار زن عقدی و بی نهایت زن صیغه داشته داشته باشند. معلوم نیست در شرایطی که بشر در تمام زمینه ها پیشرفت کرده است، چرا در این یک مورد ترقی معکوس نموده است؟
عده ای که اسم خود را مدافعان حقوق بشر و مدافعان حقوق زن گذاشته اند می گویند حتی گرفتن زن دوم هم باید با اجازه زن اول باشد. حرفی که اگر به مرغ پخته بزنی خنده اش می گیرد!
آخر چرا باید برای گرفتن زن های بعدی، از زنهای قبلی اجازه گرفت؟ مگر زنهای قبلی صاحب اختیار آدمند یا ارث پدرشان را از شوهرشان طلبکارند؟!
هرکدام از مردان بزرگ تاریخ ما صدها زن داشته اند و شاید راز جاودانه ماندن کشور ما نیز در همین باشد! حالا چه شده است که یک حاج آقا یا آقازاده ثروتمند که هیچ مشکلی برای اجرای عدالت و ساختن چند کاخ شبیه به هم ندارد، باید برای گرفتن زن دوم، مثل این بچه ننه ها برود از زن قبلی اش اجازه بگیرد؟
جالب است که برخی از خانمها می گویند قانون جدید خانواده واپسگراست و توجه ندارند که این قانون می خواهد عظمت مردان قدیم را به آنها برگرداند و بدیهی است اگر مردان عظمت سابقشان را به دست بیاورند، کشور را به عظمت سابقش برمی گردانند!
مگر نخوانده اید که ۶۵ تن از نمایندگان مجلس قدیم و جدید دوزنه هستند؟ فکر می کنید اگر دوتا زن نداشتند می توانستند وکیل شوند؟ در انتخابات یک رای هم یک رای است!
و مگر یک ضرب المثل جهانی نمی گوید که پشت سر هر مرد موفقی، یک زن ایستاده است؟ حساب کنید اگر پشت سر هر مردی صدها زن ایستاده باشند چی میشه!