زندگی پیرمردی است با سبدی گل بر سر / مرگ جوان در کافه نشسته است/ می خندد، سکه ای میان شست و انگشت اشاره گرفته



ادوارد استلین کامینگز (شاعر آمریکایی ۱۸۹۴-۱۹۶۲)


 ادوارد کامینگز

زندگی پیرمردی است با سبدی گل بر سر

مرگ جوان در کافه نشسته است

می خندد، سکه ای میان شست و انگشت اشاره گرفته

بهت می گم «فکر می کنی گل بخره؟»

می گم «مرگ جوان است و زندگی شلوار مخمل پوشیده

زندگی تلو تلو می خورد و مرگ ریش دارد»

به تو که ساکتی این ها را می گم

زندگی را می بینی؟

اینهاش اونجاس اینه یا نه

پیرمردی است که سه سوم خوابه

رو سرش سبد گل داره

و همیشه زنبق های صورتی را جار می زنه

آره، فکر می کنی بخره؟

گوش کن می گه گرون نیست

عشق من آهسته پاسخ داد

فکر کنم بخره

اما به گمونم کسی دیگه هم هست

نگاه کن اون خانم را می گم

اسمش آینده است

کنار مرگ نشسته

ظریف و شکننده

مثل گل