ما ایرانی های مبتکر، راهکارهائی برای بهبود زندگی یافته ایم که سایر ملل خوابش را هم ندیده اند. به عنوان مثال، با عوض کردن اسم سال و نامگذاری آن براساس خواسته هایمان، بسیاری از مشکلات کشورمان را برطرف کرده ایم.

وقتی می بینیم مردم خیلی غصه دار و گرفتارند و دائماً اخمهایشان توی هم است، اسم سال را عوض می کنیم و می گذاریم سال بگو و بخند، بعد مردم به طور خودجوش و با وجود آنکه همان مشکلات و بدبختی های گذشته را دارند،  شروع می کنند به زدن و خواندن و رقصیدن و غش غش خندیدن!

سال آشتی با آمریکاست

اگر وضع کشاورزی مان خراب بوده، بجای آنکه  اسم آن سال را بگذاریم سال خرگوش یا گاو یا پلنگ که هیچ دردی را هم دوا نمی کند، اسمش را گذاشته ایم سال بهبود کشاورزی و آخر سال دیده ایم که ای داد بی داد، نه چک زدیم نه چونه، عروس اومد تو خونه. کشاورزی مان به طور اتوماتیک و خودجوش، چنان خوب شده، چنان خوب شده، که نمی دانیم آنهمه گندم و جو و پیاز و سیب زمینی را چکارش بکنیم.

اگر وضع اقتصادی مان نابسامان باشد که خدا را شکر نیست! اسم سال جدیدمان را می گذاریم سال اقتصاد بی نظیر، و صبح که از خواب پا شدیم می بینیم  نه تنها دلار از دو هزار تومان رسیده به همان هفت تومن سابق، بلکه به قول رئیس جمهورمان تبدیل شده به یک  ورق پاره بی ارزش که بچه ها با آن بادبادک درست کرده اند، و کشاورزان به جای علوفه ریخته اند جلوی  گاوهایشان!

اگر خلاف می گویم، بگوئید درست می فرمائید! رهبران جهان برای آنکه مثلا وضع اقتصادی کشورشان بهبود یابد، هزار تا جلسه و سمپوزیوم و کنفرانس و سمینار و کوفت و زهرمار برگزارمی کنند. اقتصاددان هایشان شب تا صبح مطالعه می کنند، توی سر خودشان می زنند و فکر می کنند و به خدا التماس می کنند که خداوندا راهی جلوی پایمان بگذارکه بدانیم برای خروج از این بن بست چه خاکی باید بسرمان بریزیم؟

و سرانجام پس از روزها فکر و تامل و بررسی، عقل هایشان را روی هم می ریزند و فکرها و برنامه هائی را که به ذهن شان رسیده برای اطلاع عموم منتشر می کنند. سپس پیشنهادهای رسیده را سبک و سنگین می کنند و بهترین آنها را برای بررسی نهائی، به مجلس می برند.

بعد اقتصاددان های مجلس مامور بررسی این پیشنهادها می شوند. کمیسیون های مختلفی پیشنهادها را بررسی می کنند، هفته ها بر سر این برنامه ها بگومگو می شود، توی سروکله هم می زنند و یقه هم را می گیرند. بودجه های کلان صرف بررسی این برنامه ها می شود و بلاخره مجلس  بهترین پیشنهاد را تصویب می کند و دولت را مامور اجرای آن می کند.

اما ما چه می کنیم؟ به جای این قرتی بازی ها و خرج های الکی و ادای دموکراسی را درآوردن، همانطوری که عرض کردم، با یک نامگذاری ساده همه مشکلاتمان را حل می کنیم.

همین الان هم به قول شاعر: بوی بهبود ز اوضاع جهان می آید. از طرفی آقای رفسنجانی همه را به این فکرانداخته که واقعاً آمریکا با روسیه و چین چه فرقی دارد؟ و از طرف دیگر خانم اشتون و آقای جلیلی مذاکرات شان در ترکیه را سازنده اعلام کرده اند.

برخی از سایت های خبری هم که نوشته اند قبل از مذاکرات ترکیه، مذاکراتی در پشت پرده و در آمریکا صورت گرفته، بنابر این اگر ما بیائیم خیلی ساده اسم سال مان را عوض کنیم و بگذاریم سال آشتی با آمریکا، روابط بحرانی دو کشور تمام می شود، اوضاع روبراه می شود، تمام سوءتفاهماتی که بین ایران و آمریکا هست خود بخود از بین می رود و به قول معروف: مشکلات خود به خود خشک می شود و می افتد!

 

۲۲۰ جلد کتاب به ۲۷ زبان

در هفته ای که گذشت، سایت پیک ایران یک گزارش داشت در مورد گرانی کاغذ، و یک گزارش در مورد انتشار۲۲۰ جلد کتاب.

به نوشته این سایت کاغذ از بندی ۱۸ هزارتومان به بندی ۵۰ هزار تومان رسیده است. یقین دارم شما هم مثل من، گاه و بیگاه شنیده یا خوانده اید که انتشار کتاب در ایران مشکل است. کاغذ، سهمیه ای و گران است، چاپخانه ها وقت ندارند و اجازه انتشار کتاب هم به سادگی صادر نمی شود؟

نکته اینجاست که هیچ کس به این نکته فکر نمی کند که کتاب داریم تا کتاب. برای کتابهای خوب و بدرد بخور، همیشه هم کاغذ هست و هم مرکب، هم چاپخانه ها وقت دارند و هم به راحتی اجازه انتشار صادر می شود.

همین هفته پیش ، ۲۲۰ هزار تا از استفتائات مرحوم فاضل لنکرانی در۲۲۰ جلد کتاب منتشرشد.

می دانید اگر یکی یک جلد از این ۲۲۰ جلد کتاب را رویهم بگذاری چند متر ارتفاع پیدا می کند؟ تازه قرار است پاسخ این استفتائات به ۲۷ زبان چاپ شود که در آنصورت اگر همه کتاب های منتشر شده به این ۲۷ زبان را رویهم بگذاریم، ارتفاعش از برج دوبی هم بلندتر می شود.

کاری نداریم که این کتابها را کسی می خرد یا نمی خرد، و کسی می خواند یا نمی خواند. مهم این است که در این کتابها سئوالی نیست که به ذهن بشر رسیده باشد و جواب آن داده نشده نباشد.

حتی اگر شما ندانید که تمیزکردن بینی با انگشت شست، چه حکمی دارد، احتمالا با مراجعه به این کتاب، خواهید دانست. چون قاطی  ۲۲۰ هزار تا سئوال، احتمالا چنین سئوالی هم باید باشد؟

 پاک کردن بینی با انگشت های معمولی کاریست که رئیس جمهورمان هم همیشه پشت میکروفن و در حضور جمع می کند، اما با انگشت شست واقعاً سخت و خطرناک است. امتحان کنید، اگر حواستان به کاری که دارید می کنید نباشد و تمرکز نداشته باشید، بعید نیست انگشت سبابه تان برود توی چشمتان!

 

نکته

 مدیرکل ارتباط مردمی نهاد ریاست جمهوری از دریافت بیش از ۳۵ میلیون نامه در ۹۸ سفر استانی هیئت دولت خبر داد.

می گویند در اکثراین نامه ها فقط یک جمله نوشته شده: جون هرکی که دوست داری ول کن برو!

 

بوق، جانشین اس ام اس!

فرستادن پیام کوتاه، از هزاران سال پیش مورد نظر بشر بوده و هست. کبوتران نامه برکه زمانی پیام های کوتاه و محرمانه را اینطرف و آنطرف می بردند، خورجین و کیسه و سامسونت که نداشتند. می شد حداکثر یک جمله کوتاه اما رسا بنویسی و به پای پرنده ببندی تا خبر را به مقصد برساند.

کبوتر نامه بر مدرن

 

مثلا پسر چنگیزخان روی یک کاغذ کوچولو می نوشت، شهر را گرفتیم. یا شاه را کشتیم. و کاغذ را می بست به پای کبوتر مادرمرده بی خبر از همه جا اما تربیت شده، و او را روانه می کرد.

خارجی ها بعد از آنکه عقل هایشان را سرهم کردند و کامپیوتر و موبایل را اختراع کردند، سیستم اس ام اس یا به قول ما ایرانی ها پیامک را نیز اختراع کردند که بسیاری از مشکلات را حل کرده و جلوی اتلاف وقت را می گیرد، اما فرستادن پیامک خرج دارد.

ما ایرانی های با هوش، کم کم  به این فکر افتادیم که چرا به خاطر فرستادن یک جمله ساده یا خبرکوتاه، پول خرج کنیم؟

عقل هایمان را سرهم کردیم و گفتیم چرا نیاییم از بوق به عنوان یک اس ام اس مجانی استفاده کنیم؟ بوق اتوموبیل اگر مثل مورس به صدا درآید، همان کار تلگراف را انجام می دهد. اما تلگراف شفاهی!

با این ایده و تمرین های مکرر و شب و نصف شب، اکنون در ایران ما بوق برای خودش معنی و مفهوم پیدا کرده و بسیاری از پیام هایمان را با بوق و به صورت مجانی مخابره می کنیم.

شما دارید رانندگی می کنید که می بینید آنطرف خیابان یکی از دوستانتان دارد می رود. چکار می کنید؟ بوق را به شکل خاصی به صدا درمی آورید که یعنی: حاجی سلام

دختری را می بینید که کنار خیابان منتظر تاکسی است. با یک بوق کوتاه از او می پرسید مسیرت کجاست و با دو تا بوق کوتاه از او می پرسید بریم یک قهوه بخوریم؟

اگر طرف  شما را تحویل نگرفت و رویش را برگرداند، با یک بوق طولانی به او می گوئید برو بابا، خیال می کنی نوبرشو آوردی؟!

یک بوق طولانی یعنی برو کنار عوضی، اینجا جای وایسادنه؟

با چند تا بوق طولانی به ماشینی که چراغ برایش سبز شده و حرکت کرده، حالی می کنید که مگه کوری و نمی بینی من دارم از چراغ قرمز رد می شم؟!

به دوستی که از توی پیاده رو دارد عبور می کند و می داند شما با رئیس اداره دعوا کرده اید، با یک بوق خاص خبر می دهید که سبیل طرف را چرب کردم و مشکل حل شد.

با بوق های کشیده و کوتاه که به تناوب نواخته می شود، به ساکنان آپارتمان طبقه پانزدهم خبر می دهید که آژانس حاضره .

بوق بوق عروسی که تکلیفش روشن است. به این وسیله به همه خبر می دهید: عروس چقد قشنگه، ایشالا مبارکش باد

و با بوقی که نوازش در آن موج می زند، به بچه کوچکتان می گوئید که، در پارکینگ را بازکن پدرسوخته.

بوق فلان فلان شده وایسا نوبت منه، بوق حاجی فدات شم، نوبت ما را بنداز جلو، بوقی که از بدهکار می پرسید طلب من چی شد؟ و بوقی که به نانوای محل می گوید دو تا سنگک خشخاشی واسه من حاضر کن الان برمی گردم، بوق هائی است که اگر در تهران زندگی کنید، ظرف یک مدت کوتاه به سادگی یاد می گیرید و به کار می برید!

 

 

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.