شماره ۱۱۹۹
بخش هایی از اظهارات یا سخنرانی “خواهر کاندولیزا رایس” وزیر خارجه ی شیطان بزرگ در ضیافت افطاری که به کوری چشم مستضعفان جهان، در نوع خود مجلل و بی نظیر گزارش شده است را هر چه می خواندیم، نمی فهمیدیم. ابتدا  پنداشتیم که به زبان چینی است! چینی فدوی  هم که می دانید، خیلی وقت  است که ترک خورده و تعریفی ندارد. لذا به یاری یکی از برادران چینی خود، به درک و هضم  فرازهایی از فرمایشات  خردمندانه ی خواهر کاندولیزا نائل شدیم.

مقدمتاً عرض می کند که فرمایشات پیامبرگونه ی خواهر کاندولیزا، به غایت  هنرمندانه و سرشار از انواع صنایع لفظی و معنوی است که از آن میان، ایماژ، ایهام، تشبیه و مطابقه و تضاد (طباق) برجسته  تر است. یعنی همینطور که این فرمایشات را غرغره می کنید، چیزهایی نیز در ذهن تان تصویر می شود، ملاحظه کنید:

“عصر بخیر و رمضان کریم!.. خانم ها و آقایان از شما به خاطر اینکه امشب  به مناسبت رمضان به من! پیوسته اید سپاسگزارم!”(۱)

که یادآور آن غزل معروف خواجه است:

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد

بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

ای کبک  خوشخرام که خوش می روی به  ناز

غره مشو که گربه ی عابد نماز کرد! (۲)

وزیر خارجه ی ممالک  محروسه ی امریکا، با به کارگیری تخیل نیرومند خود، چیزهایی را که اساسا  وجود خارجی ندارد، به شیوه ای هنرمندانه تصویر کرد:

” من همچنین می خواهم به طور  ویژه ای  به شاعران، موسیقی دانان، نویسندگان  و دیگر هنرمندانی که امشب با ما هستند خوشامد بگویم، کار شما به زندگی ما غنا می بخشد و درک ما را از فرهنگ غنی اسلام! عمیق تر می کند!”

فدوی البته نمی داند که این شاعران، نویسندگان و هنرمندان گرامی، آیا همانهایی هستند که سالهاست  آثارشان دارد زیر نعلین و تحت الحنک  برادران خاک می خورد، یا آنانی اند که عمرشان هنوز به دنیا بوده و از زیر تیغ برادران عجالتا جان سالم به در برده اند؟ اگر چنین است، آنجا چه می کردند، خواهر کاندولیزا؟

وزیر خارجه ی استکبار جهانی، پیرامون آزادی اندیشه و بیان که اسلام عزیز مبتکر و مروج آنست افزود:

“آزادی بیان اندیشه ها ارزش ها و تاثیرگذاریهایی است که بیش از هر چیز دیگری واجد اهمیت  هستند: شعری  که سروده می شود، موسیقی که ساخته می گردد، تاریخی که کشف می شود ساختمانهایی که طرح می گردند، اسلام در همه ی اینها، سخاوتمندانه  مردم امریکا را شرکت داده است!…”

این بیت خواهر کاندولیزا نیز فدوی را بی اختیار یاد کسانی چون: سلمان رشدی، تسلیمه نسرین، محمد مختاری، پوینده، فروهرها، فریدون فرخ زاد و … در انگلستان، بنگلادش و…  ایران انداخت  که به موجب  فتاوی حضرات آیات و حجج اسلام کثرالله امثالهم، یا به قتل رسیده ویا در لیست  ترور قرار دارند. ضمنا در مقابل  “ساختمانهایی که طرح می گردند”  ساختمانهایی نیز هستند که چون ساختمان دو قلوی  نیویورک، با سه هزار نفر جمعیت  ناگهان به اذن خدا و توسط برادران، به جای طرح، “محو” می گردند! و این، یکی دیگر از صنایع معنوی است (مطابقه و تضاد) که خواهر کاندولیزا در شکرپرانیهای خود از آن سود برده است.

وزیر خارجه ی شیطان بزرگ در فرازی دیگر، ضمن اشاره به آموزه های اسلام عزیز، می گوید:

“این برای ما یادآور سهم های فرهنگی و علمی! اسلام در زندگی ماست!…”

فدوی  نمی داند که خواهر کاندولیزا، این انشاء را از روی دست کی نوشته است؟ لکن فرقی نمی کند چون نمره ی هر دوشان  صفر است!


وجه شَبهَ

و اما این شام افطار با کیفیتی  که عرض شد را که فدوی، موضع جناح حاکم  آمریکا در تقابل  با اسلام عزیز تلقی می کند، او را به یاد حرکت مشابهی  انداخت که سفیر وقت دولت فخیمه ی انگلیس سالها  پیش از این، در موقعیتی مشابه در ایران انجام داده است و چون نیک  بنگری، غیر از پر خویش، چیز دیگری را که می بینی، علاقه ی حیرت انگیزی است که خاج پرستان، به حفظ بیضه ی اسلام دارند. فدوی  با نقل خلاصه ای از این داستان، که یک گزارش مستند تاریخی است، زحمت را کم می کند:

داستان از این قرار است که “نادر میرزا” مولف تاریخ تبریز به سال  ۱۲۶۵ هجری به اتفاق “شاهزاده محمد رحیم میرزا” به منظور شکار به حوالی رود”آجی” می روند و طرفهای غروب، به “پرد رود” می رسند و در این میانه درمی یابند که گویا در شهر هیاهویی است و همه جا  مثل روز روشن شده چندان که  می پندارند آتش سوزی مهیبی در شهر رخ داده است. در این بین تعدادی از فراشان شاهزاده از راه می رسند و ضمن تبریک و تهنیت به حاضران، به عرض نیز می رسانند که حضرت صاحب الامر علیه السلام معجزه کرده و این روشنایی عظیم به لحاظ  چراغانی شهر و بازار است و در باب چند و چون  ماجرا نیز اضافه می کنند که قصابی بنا داشته  گاو گردن کلفتی  را ذبح کند. حیوان از ترس، از زیر دست و پای قصاب در می رود و در حین فرار به نخستین درب باز  که اتفاقا  مسجد هم  بوده است، وارد می شود. قصاب به دکان بازگشته  طنابی مهیا می کند و مجددا  در مسجد به کشتی گرفتن  با گاو  ادامه می دهد ولی زورش به  جناب گاو نمی رسد و از بسکه  تقلا می کند، سرانجام  از نفس می افتد و به عبارت امروز، مثلا سکته می کند و این موضوع موجب  می گردد که در شهر شایع شود که گاو مذکور، نظر کرده است. شاهزاده  و همراهان  نیز به لحاظ سر در آوردن  از موضوع، راهی شهر می شوند. همین که به میدان “صاحب آباد” نزدیک می شوند، ملاحظه می کنند که صدای طبل و نقاره بلند است و همه ی دکانها  و اماکن  چراغانی  شده و ملت  نیز مشغول فرستادن  صلوات و تبریک و تهنیت  به یکدیگر هستند که، سرانجام تبریز صاحب الامر شد و از مالیات و حکم حکام  معاف! و اداره ی امور هم از این پس، البته  به عهده ی آخوندهاست. به مسجد مربوطه هم که حالا دیگر غرق نور و نقاره است سری می زنند.”حشمت الدوله” نماینده ی حکومت را می بینند  که ساکت گوشه ای کز  کرده “کجا یارای دم زدن داشت”!…





 

این ماجرا، تا غروب روز بعد ادامه داشته و مردم از گوشه وکنار شهر به مسجد هجوم می آورند، آنقدر  که “جای ارزن نبود”. “آقا میرفتاح” جُلی از کشمیر! بر گُرده ی گاو مذکور انداخته و با سلام و صلوات در شهر می گردانند. مردم هم که قربانشان بروم “همی رفتند و بر سُم آن حیوان بوسه همی زدند وقیعه ی آن به تبرک همی ربودند”!… دیگران هم برای آنکه  از قافله عقب نمانند، هر یک به فراخور هدایایی سوی مسجد، روانه می کردند  مسجد، روزها مورد هجوم مردم همیشه در صحنه ی آن روزگار بوده و “فوج فوج با چاووش به زیارت همی آمدند”. خلاصه، دردسرتان ندهیم بلایی بر سر آن گاو زبان بسته می آورند که هزار بار از ذبح به دست  قصاب بدتر بود! زیرا “به تن آن گاو موی نمانده همه بر کنده بودند”!… ” تا از قضای ایزدی آن گاو بمرد”…

اما آنچه که در پایان این داستان گیرا اتفاق می افتد و هم اکنون در پی خواهد آمد، موضع شگفت انگیز سفیر وقت انگلیس در ایران در قبال این واقعه است.

فدوی ابتدا در نظر داشت که موضع سفیر وقت انگلیس را در این ارتباط بین خوانندگان این سطور به مسابقه بگذارد و برای خواننده ی خوش شانسی که موضع سفیر انگلیس را در قبال این ماجرا کشف کرده و حتی حدس  بزند، جایزه ی نفیسی هم تعیین کند لکن از آنجا که اطمینان دارد که هوش و ذکاوت هیچیک از خوانندگان بپای هوش و ذکاوت هیچ سفیر انگلیسی، بویژه سفیر انگلیس در ایران نمی رسد، لذا از طرح مسابقه گذشت و شخصا مبادرت به استخراج پاسخ از تاریخ سابق الذکر نمود تا جایزه را خود وصول و به تنهایی در رگ بزند!

و اینهم موضع سفیر انگلیس در قبال واقعه ای که شرح آن گفته آمد:

“… تا جایی که سفیر انگلیس چلچراغی بلور فرستاد و بیاویختند”!

زیاده عرضی نیست.

السلام و علیکم و لاتفرقوا

هفدهم سپتامبر المقعر

فی الشهر رمضان سنه ی ۲۰۰۸ ترسایی


یادداشت ها

۱ـ به نقل از عصر امروز- ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۸ – تجلیل وزیرخارجه ی امریکا از رمضان مسلمانان – محمد سعید حبشی

۲ـ دو بیت از غزلی زیبا که حافظ ضمن آن، پنبه ی عماد فقیه کرمانی شاعر مکتبی هم عصر خود را شدیدا زده است. توضیحا اضافه می کند که عماد فقیه، گربه ی دست آموز خود را به گونه ای تعلیم داده بود که هرگاه به نماز بایستد، گربه نیز به او اقتدا کند! شاه شجاع این شعبده بازی را به حساب کرامات شیخ گذاشته و او را گرامی  می داشت. و نیز گفته اند که این غزل، روابط  حسنه ی حافظ را با شاه شجاع تیره کرده بوده است.

ـ اوحدی مراغه ای نیز غزلی در همین وزن و قافیه (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن)- و البته بی ارتباط  به عماد فقیه  دارد که  دو بیت آن چنین است:

ترکم به خنده  چون دهن تنگ بازکرد

دل را لبش  ز تنگ شکر بی نیاز کرد

کافر که رخ ز قبله  به پیچیده بود و سر

چون قامتش بدید برغبت نماز کرد